My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

چرخش روزگار

) یادتون میاد سوپروایزرم تو اخرین میتینگش با دین تحقیق هیچ حمایتی برای استاد شدن من نکرد. بعد از اون دوباره و چندباره به استاد شدن فکر کردم و فهمیدم درس دادن را دوست ندارم. شاید تو تحقیق و ریسرچ عالی باشم اما نصف کار استاد شدن درس دادنه که من اصلا دوستش ندارم. پیدا کردن گرنت جدید دغدغه اصلی استادها هست ولی خوشبختانه فیلدی که من کار میکنم جا برای نو اوری زیاد داره اما درکل کار اکادمیک یعنی دردسر بیشتر با پول کمتر. هرچند کسانی که تو امریکا تو صنعت کار میکنن از تعطیلات کم هم شاکین. اما پول خوب و حرفه بی دردسر جبرانش میکنه. خلاصه یک ماهی هست که سوپروایزرم افتاده دنبال کار انتقال گرنت به من که متعاقبش استادی هست. یادتونه صریحا تو اون جلسه قبلی به دین ریسرچ گفت که این گرنت مال منه و قابل انتقال نیست، امروز تو نامه اش پیوست شدم که به همه دینها از جمله رییس دانشکده نامه زده بود که اسمان باید ( به انگلیسی ماست) مسئول گرنت باشه و برای اینکار باید ( تایید) وضعیت شغلی اش مشخص بشه. خلاصه چرخش روزگار عجیبی هست. اما امروز من هم فرق کردم، دیگه استادی شغل دلخواه من نیست، شاید الان به نفعم باشه با توجه به زندگی شخصی ام اما دیگه برام مهم نیست که بگیرمش یا نگیرمش. تو این مدت کوتاه زندگی من هم کامل چرخیده و من الان بدنبال ارامشم. اره روزگار عجیبیه.

سال نو

سال ۹۲ ، تعطیلات عید نوروز بود و یک روزی مثل همین روزها. بی حوصله توی داروخانه نشسته بودم که با مقوله وبلاگ  اشنا شدم، بعد از خوندن کامل ارشیو یک پرستار( شقایق) بود که بسرم زد خودم هم وبلاگ داشته باشم و بنویسم، اون زمان غمگین و ناامید بودم، تمام ذهن و زندگیم درگیر راه رسیدن به مهاجرت بود. کلا روند زندگیم حول این محور میچرخید. چندماه قبلش پرونده فدرال کانادمون بسته شده بود که بلافاصله با مدرک فنی حرفه ای برای کبک کانادا اقدام کردیم. درست قبل عید ۹۲ بود که پیشاپیش فهمیدیم مدرک فنی حرفه ای ایران قابل قبول کانادا نیست. خرداد بود که پرونده کبک هم ریجکت شد. سالها تلاش و انتظار و‌زندگی با ارزوی مهاجرت، ادمی غمگین و افسرده از من ساخته بود. تابستون همون سال رفتم دنبال مهاجرت تحصیلی به امریکا. و عید دوسال بعد امریکا بودیم و اولین نوروزمون را تو نیویورک جشن گرفتیم. از اون زمان ۸ سال گذشته. از دوره های ناامیدی و افسردگی، هیجان، سختی، کارو تلاش، شیرین و انتظار گذر کردم و باز رسیدم به سرخط. سیکل نفس گیر امید و ناامیدی. میدونم سال اسونی درپیش نخواهم داشت اما میدونم تلاشم را خواهم کرد. میدونم پایان خط روشنی است فقط به صبر و روحیه قوی احتیاج دارم.    

شادی و خمودگی

برای من که نوشتن حکم جلسه مشاوره را داشت ننوشتن سخت هست. مختصر بگم اوضاع کاری را بحال خودش رها کردم، میبینم که استادم تا اخر ماه دیگه باید پی ای یا کو پی ای معرفی کنه و به اف دی ای من را پیشنهاد داده اما واقعا برام مهم نیست برنامه چطور پیش بره، دوسه روز پیش دین تحقیقات باز به من نامه زد و از روند سوال کرد، گفتم نمیدونم و اکی هستم با هرچی پیش بیاد. راستش حتی دیگه به فکر استاد دانشگاه شدن نیستم، درسته زمان باز خوبی داره اما دردسر هم زیاد داره، همیشه باید برنامه جدید داشته باشی. گرنت بگیری، اوایل کار، اسلاید و مباحث درسی را اماده کنی که خیلی کار داره. و ادمی باشی که از حرف زدن و تدریس خوشت بیاد که من نه اهل حرف زدنم نه از تدریس خوشم میاد. کلا این جور کارها انرژی زیادی میخواد که من الان تو فصل خمودی هستم و حالش را ندارم. مثلا تابستون عضو داوطلب usp شدم یا برای ماه جون بعنوان سخنران دعوت شدم، الان میگم چه کاری کردم، بهتر نیست سرم را مثل همه دانشجوهایی که فارغ التحصیل شدن با یک کار روتین و بی دردسر صنعت گرم کنم و دنبال سردرد نرم. از دانشگاه گفتم، چقدر محیط دانشگاه عوض شده، سال ۲۰۱۷-۲۰۱۹ با اینکه اوج کار و فعالیت من بود اما دانشگاه خیلی خوش میگذشت. اونقدر قاه قاه میخندیدیم که همیشه از ازمایشگاههای دیگه میومدن تو ازمایشگاه ما و یا میگفتن صدای خندمون کل طبقه را پرمیکنه. اما الان هیچ کس از قدیم نمونده و همه رفتن. چندتا دانشجو زیر دستم دارم اما نمیتونم مثل دوستهای سابقم چرت و پرت بگم و شوخی کنم و بخندیم و تفریح کنیم. تو فازش نیستم و درهمین حد که باهاشون هم دوستم باید حواسم باشه که از دوستی سو استفاده نکنن و کار را نپیچونند. از ازمایشهامون هم بگم که fda بشدت داده هامون را جالب میدونه.  اگه مشکلات بازنشستگی استاد سد ایجاد نکنه احتمال تمدید گرنت fda هست اما من الان علاقم را به کار و ریسرچ و سری تو سرها دراوردن از دست دادم. حالش را ندارم.  بله بله چندوقته یک اسمون جدی و خموده و معمولا ساکت داریم. البته اسمان هم مثل زندگی بالا پایین داره. شاید چندوقت دیگه خموده تر یا شادتر باشه، من تابعی از زندگی هستم و فعلا قصد ندارم زندگی را تابعی از خودم کنم. بعضی اوقات باید قبول کنیم که نمیتونیم همه امور زندگی را کنترل کنیم و بهتره به خودمون و زندگی فضا و زمان بدیم. یا شاید هم بهتره بگم زیر چشمی زیر نظرش داشته باشیم. 

عید نزدیکه

سلام به همه، همه چی خوبه. من با وضعیت شغلیم به صلح و صفا رسیدم، چون حوصله تغییر شغلی و دردسرهای جدید را ندارم. اصلا دیگه به اینکه بعدش چی میشه فکر نمیکنم. هرموقع گرنت تموم شد یا استادم که رییسم باشه بازنشست شد اونوقت یک فکری میکنم و فعلا از سبکی کارم لذت ببرم. راستین هم بشدت مشغول اماده شدن برای امتحانهای خودشه، چندتا مدرک خوب کمک میکنه رزومه خوبی بسازه تا بتونه بره تو کار مناسب رشته خودش. تا وقتی کار و محل کار راستین مشخص شد تکلیف گرنت و بازنشستگی استادم مشخص میشه و میریم مرحله بعد. 

عید هم که نزدیکه و خانواده برادرم قراره برای عید بیان پیش ما:) کلا خیلی خوبه فاصله شهرهامون با اینکه تو دوتا کشور جدا هستیم انقدر نزدیکه. همین. 

فعلا همه چی خوب

امروز با دین اف ریسرچ حرف زدم، قبل میتینگ کمی دلشوره گرفته بودم اما سعی کردم تمام مواردی که درنظر داشتم را بگم، مثلا استادم داره بازنشست میشه، سال دوم گرنتیم، اف دی ای فوریه گرنت جدیدی اعلام میکنه، کاملا با این تحقیق اشنام، این تحقیق داره رشد میکنه و خلاصه سعی کردم نقاط منفی را بصورت نقطه قوتم دربیارم، مثلا علت تاخیر در کلیرنس مقاله هامون توسط اف دی ای، احتمال حساسیت موضوع هست و ال و بل. براتون بگم بازخورد خیلی خوبی گرفتم، دین میگفت اصلا دانشگاه دوست نداره سال سوم گرنت را از دست بده و اگه استادم داره بازنشست میشه بهتره گرنت را به تو تحویل بده و من بشم مین اینوستیگیتور( ببخشید که فینگیلیش مینویسم) اگه انگلیسی بنویسم فونت بهم میخوره. خلاصه حتی گفت دوتا کلاس استادم داره و بهتره اونها را هم تدریس کنی( این دوتا کلاس را مسلطم) و دراخر هم گفت بهتره یک میتینگ با استادم دراین رابطه داشته باشیم و دراخر هم تصمیم گرفت خودش ایمیل بزنه به استادم که زد، خلاصه همه چی گل و بلبل پیش رفت. فقط میمونه اینکه استادم بخواد از سال سوم گرنت کنار بره. داستان اینه خودش حتی نمیدونه با وجود بازنشستگی اگه گرنت را میخوان بهش میدن یا نه. حتی دین پیشنهاد داد که با فلان شرکت که با جانسون جانسون همکاری داره جدیدا قرارداد بستیم و ازمایشگاه اینده ام را میشه استانداردسازی کرد، انقدر همه چی خوب پیش میرفت که چشمهام غرق اشک شده بود و نگران بودم که متوجه بشه:)) البته خودش گفت دانشگاه ما معمولا خوب با فکالتی ها برخورد نمیکنه که درست میگفت اما یکسال پوزیشن ( اسیستنت پروفسور تنیورشیپ) میتونه رزومه قوی برام بسازه اگه جای دیگه ای بخوام برم.  از ظهر هم کبکم داره خروس میخونه اما تجربه سالیان کار الان بیدار شد و داره بهم یاداوری میکنه خیلی خوبه داری لذت میبری اما وقتشه بیاد بیاری هیچی کامل نیست و تو مسیر مشکلات سرازیر میشه و بهتره ذهنی اماده بشی. یعنی تا بوده همین بوده سختی شیرینی سختی شیرینی و بعد این شیرینی سختیها و مشکلات شروع میشه، احتمالا با جواب استادم به نامه دین. پس بهتره ذهنی اماده ریجکت استادم بشم و یا مشکلات دیگه.

اوه راستی بهتون نگفتم، متاسفانه مادر راستین هفته پیش خورد زمین و استخوان لگنش شکست، عمل کرد اما هنوز بیمارستانه و خلاصه نورعلی النور. یعنی همینطور که راستین انتطار نداشت بستری شدن مادرش به  بستری بودن پدرش اضافه بشه. ممکنه تو هرمسیری مشکلات و حوادث اضافه بشه. پس بعد چندساعت ذوق و خوشحالی، بهتره اماده رویارویی با واقعیت بشم

شرکت

اووه لعنتی، بازم سرعت تغییرات زیاد شده و انتخابها و چالشها سر و کلشون داره پیدا میشه، امروز یک مسیج تو لینکدین گرفتم برای پیشنهاد شغل دستیار دایرکتور بخش فارماکوکینتیک تو یک کمپانی، یعنی شغل صنعتی.  خوب دایرکتور بالاترین مقام یک بخش را داره و دستیار دایرکتور هم بد نیست، نتونستم نه بگم و قبول کردم اینترویو کنم، هرچند فعالانه دنبال شغل نمیگردم و این فرصتی بود که خودش اومده بود دنبالم. از اونطرف امروز استادم به من و موبور ایمیل زد و از گرنت جدیدی که fda داره اول سال معرفی میکنه را خبر داد، این گرنت باز هم درادامه کاری هست که ما کردیم و داریم میکنیم و خوراک خودمه، منتها بک بخش داره که مقایسه دو روش اندازه گیری فارماکوکینتیک پوست هست، کلا سه تا روش وجود داره، روش ما، روش شرکت اطریشی و عکسبرداری سه بعدی که گروه هاروارد دارن انجام میدن و موبور رفت برای پست داکش اونجا، یعنی عملا انگار این گرنت را برای موبور ساختن. منتها یک مشکلی وجود داره، موبور پارسال پاییز غیر مستقیم با اف دی ای مشکل پیدا کرده بود، مثل اینکه یک مقاله بدون اطلاع اف دی ای چاپ میکنه و رییس بزرگهای اف دی ای کلی پشت سر موبور به سوپروایزرش گلایه میکنن که موبور رفتار غیر حرفه ای و ال و بل داشته و موبور هم از پروژه اف دی ای میاد بیرون و الان هم اصلا نمیخواد با اف دی ای کار کنه. عملا غرور و کمی جاه طلبی موبور به ضررش شد. با اینحال وقتی بهش گفتم من ممکنه برای این گرنت اقدام کنم بعد از گود لاک و ای ول خودمون، گفت البته اگه من زودتر مقاله دراین رابطه چاپ‌ کردم ناراحت نشی. کلا قصد داره اگه بشه ایده هاش را ببره صنعت و یا شرکت و جدا مقاله چاپ کنه. میدونید خیلی سال پیش من و موبور با هم درمورد شرکت زدن حرف میزدیم . اون موقع میگفتم بیا با هم شریک بشیم و اون به شوخی میگفت مگه از جونم سیر شدم( ترجمه فارسی)، اما الان دارم میبینم عملا چطور ممکنه روزگار طوری پیش بره که واقعا رقیب بشیم. حقیقتش یک مورد دیگه هست، زمانی که موبور تو دانشگاهمون بود قرار بود روش و وسیله امون را بهینه سازی کنیم اما این حرف در حد ایده موندو استادم هم اصلا علاقه به پیگیری نشون نداد، تا اینکه امسال من دوباره پیگیر شدم و استادم اینبار علاقه نشون داد و طراحی و ازمایشهاش را دارم یواش یواش میکنم، منتها پتنت یا حق اختراع خیلی گرونه و میخواستیم از طریق دانشگاه انجام بدیم، اما میدونید دارم به چی فکر میکنم، به اینکه خودم شرکت بزنم و حق اختراع را خودم بدم( فکر کنم حدود ۱۵۰۰۰ دلار) باشه. صد درصد استادم از جیبش پول نمیده، اما نمیدونم راضی میشه اگه من شرکت بزنم این اختراع را ثبت کنیم؟  اما همه این سرمایه گذاری پولی وقتی ارزش داره که پول برگرده، یعنی اف دی ای تکنیک ما را استاندارد کنه، فعلا که اصلا خبری نیست، شاید هم هیچوقت خبری نشه، فقط یک سری نشونه هست اینکه اف دی ای چندساله داره روی این تکنیکها سرمایه گذاری میکنه، پس ایا واقعا پولی ازش درمیاد؟ اصلا میشه شرکت را بزرگ کرد و‌همین ازمایشها را تو شرکت خودم انجام بدم. اوووه چقدر فکر، مسلما اینها اهداف بلند مدت میشه، بهتره فعلا به ملاقاتم با دین اف ریسرچ( رییس تحقیقات ) دانشگاهم فکر کنم، هرچند فرصت اکادمیک و صنعت هردو داره باهم پیش میاد. اووف لعنتی.

پ.ن. میدونید چیه؟ یاد نقشه هام برای پروانه داروخانه افتادم که هیچ کدوم پیش نرفت و اخرش پروانه داروخانه را مفت تومن فروختم و اومدم. خلاصه نوشتن ارزوهام برای کار اینده دلیل به این نیست که اتفاق بیافته، شاید کلا یک چیز دیگه بشه.

راستی دین نامه زد قرار فردا را عقب انداخت، این یکی از موارده؛)

سوالها

بیایید بشینیم با هم حرف بزنیم، من وقتی اتفاقی میافته یک روز کامل تحت تاثیر قرار میگیرم و باید در موردش حرف بزنم تا به یک نتیجه ای با دل خودم برسم، الان هم نه راستین و نه خواهرم هیچکدوم  دردسترس نبودن پس بیایید با هم حرف بزنیم و من از مشورت شما استفاده کنم. امروز دوستم تماس گرفت که ازم مشاوره مهاجرت بگیره، دوستم هم سن من هست. داشتم براش از روشهای مهاجرت تحصیلی و تخصص میگفتم که یکهو دوستم گفتم البته چندسال اول همسرش مجبوره بیشتر ایران باشه، اخه میدونی تو این مدت همسر من کارخونه زد و الان هم خوشبختانه خیلی وضعمون خوب شده. خوب اینجا بود که من عقب گرد کردم و گفتم حقیقتش بهتره راجع به مهاجرت دوباره فکر کنی و یا روشهای سرمایه گذاری را درنظر بگیری و گفتم با فلان دوستمون  تماس بگیر که وضعیت مالیشون شبیه شماست تا بهتر تصمیم بگیری. حالا مطلبی که میخوام راجع بهش حرف بزنم این نیست که در عرض ده سال زندگی دوستم از اینرو به اون رو شده که براش هم خوشحالم. هرچند این موضوع میشه وضعیت اقتصادی ایران که اونهم مبحث جالبیه. درضمن همسر دوستم ادم خیلی خوبی هست که مطمئنم از راه درست کارخونه اش را اداره میکنه. داستان شک و عقب گرد من هست. چرا یکهو من عقب گرد کردم.؟ بعد این سوال پیچید دورسرم که اگه واقعاوضع ادمها خوب باشه مهاجرت براشون خوبه؟مسلما من ادمی بودم که حتی اگه وضع مالی توپ هم داشتم مهاجرت میکردم. بعد دوباره به این فکر کردم کیفیت زندگی من بهتره یا دوستم؟ و انگار یکهو زندگیم زیر سوال رفت. میدونم خیلی چیزها بدست اوردم اما ما هنوز وضع مالی خوبی اینجا نداریم، هنوز اون سبک زندگی تجملی که دوست داشتم را نداریم، هنوز خبری از مهمونیهای مفصل با دوستان هم پایه نیست. تعداد ادمهای دورو برمون اب رفته، البته نه اینکه ما مقصر باشیم اتفاقا خیلیها خواهان دوستی با ما هستن اما زوجهایی که مثل ما باشن تو این جمع خیلیها وجودندارن. حتی ذهنم به این کشیده شد چندمیلیارد معادل چقدر دلار هست، و اگه من چندمیلیارد تو ایران داشتم و یک زندگی دوگانه بین ایران کانادا ایا راضی تر بودم؟ ایا رضایت الان من بخاطر عادت کردن به شرایطه؟ ایا ده ساله دیگه مطابق صحبتی که به دوستم گفتم ثروتمندهای ایران ثروتمندتر میشن و بی پولها بی پولتر یا مطابق حرف دوستم ایران مدلی از افغانستان میشه. ایا درسته که ادم پولدار ایران بمونه؟ ایا من خوشبختم؟ ایا این زندگی هست که ارزوش را داشتم ؟خلاصه ترسیدم. تو فکر فرو رفتم و زندگیمون را زیر سوال بردم. ممنون میشم درمورد هرکدوم از این مبحثها اگه نظری دارید بگید که کمکم کنه فکرم باز بشه

ازمایشها

سلاملیکم

خوب فردا بعد مدتها ازمایش خرگوشی دارم و امروز دارم میرم اخرین مراحل اماده سازی ازمایش را انجام بدم. ازمایشهای خرگوشی خیلی طولانیه اما نتایجش دست کمی از ازمایش روی خوک نداره. خوب پوست خوک بیشترین شباهت را به ادم داره اما اولا تیم بزرگی از دامپزشکها را میخواد دوم جا و مکان و دراخر هم خوک بدبخت باید قربانی بشه. خلاصه هم ازمایش هزینه بری هست حدود ۱۷۰۰۰ دلار برای هر ازمایش، هم من شخصا دلم برای خوکه میسوزه، درصورتیکه خرگوش خانم به خواب میره بعد هم که بیدار میشه تو قفسش هست. ارره میدونم اخرش اون هم زندگی سگی خرگوشی واری داره اما اگه شما راه حل دیگه ای برای پیشرفت علم پزشکی پیدا کردید لطفا به دنیا اعلام کنید چون بدون این ازمایشها هیچ دارو و درمان جدیدی نداریم. باید بگم خوشبختانه ازمایشهای ما اصلا اسیب زا نیستن، در واقع همین کرمها و پماد و زلهای توی بازار روی پوست گذاشته میشه و مقدار دارو توسط یک وسیله خیلی باریک اندازه مو تو پوست اندازه گیری میشه، حقیقتش هنوز توی دنیا وسیله استانداردی برای اندازه گیری میزان دارو تو پوست وجودنداره. این وسیله تو ازمایشهای انسانی هم استفاده میشه و درد نداره، منتها چون خرگوش و خوک متوجه نیستن تو ازمایشن خودشون را به در و دیوار میمالن یا کرم و پمادها را میخورن، برای همین به خواب میرن. البته طبق دستور اداره نظارت به ازمایشهای حیوانات، خوکها باید توی خواب خداحافظی کنن. خوشبختاته ما تا حالا ازمایشهای کمی روی خوک داشتیم. همه زمان موبور بود هرچند اف دی ای اصرار اصرار که باید تا اخر سال چندتا ازمایش روی خوک هم داشته باشیم. فکر کنم همین توضیحات خودش شد یک پست. 
پ.ن. خوب ازمایش بهم خورد، اونهم وسطش و بعد گذروندن قسمت سخت ماجرا یعنی ست اپ. علتش هم این بود لوله داخل دهن که گاز بیهوشی را به خرگوش میرسونه نشتی داشت و خرگوشه بعد چندساعت بیدار شد، البته جراحی نبود که بترسید بگید وااای. فقط بیدار شدنش باعث شد از بس ورجه وورجه میکنه همه بند و بساطهای ما بهم بریزه ،اخرش من تسلیم شدم و ازمایش را متوقف کردم. دامپزشک ما دوساعت اول کار میاد، اونهم بتازگی. چون الان ماشین گاز بیهوشی گرفتیم. به استادم هم نامه نوشتم اگه دوست داری از این دستگاه استفاده کنی من اکی هستم اما باید هزینه کنی ودامپزشک حداقل ۱۰-۱۲ ساعت اول کار حضور داشته باشه. و من دیگه این مدلی ازمایش نمیکنم که موافقت کرد. حالا قراره هفته بعد ازمایش تکرار بشه. احتمالا براتون سوال بشه پس قبلا چیکار میکردید؟۳ سالی داروی خواب اور خوراکی میدادیم، ۳ سالی هم داروی خواب اور تزریقی میدادیم. 

اکادمیک؟

وقت چیه، نوشتن، راستین ایرانه، خوشحاله و پدر و مادرش بشدت خوشحالتر، روز اول از دیدن اینکه ۵ سال با پدر و مادرش چه کرده حسابی جاخورده بود، حتی میگفت اضافه شدن مسئولیت پدر و مادر به مسئولیت خانواده رو تنها برادرش هم حسابی تاثیر گذاشته، روز اول نگران بود. اما الان فقط خوشحاله و داره از دیدارها لذت میبره. 
من هم خوبم و چون کارهای عملی ام شروع شده مشغول رفت و اومد به دانشگاه و ازمایشها. فکر میکنم این دوره  تقریبا زود بگذره چون خوشبختانه سرم گرمه، و البته اگه گرم نبود من هم سفر بودم. اسم سفر اوردم و میخوام بگم این زمان باز و ازلد دوره پست داک و احتمالا کار اکادمیک خیلی میچسبه اما با هرکی حرف زدم وعده پول بیشتر و حجم کار کمتر تو صنعت را بهم داد. البته اونهایی که میخواستم تو کنفرانس ببینم  و ازشون مشورت بگیرم را ندیدم و هنوز مونده تصمیممکامل بشه. تو فیلادلفیا که بودیم از طریق یک دختر ایرانی با همسر و دوستهاش که بتازگی ساکن فیلادفیا شده بودن اشنا شدیم. دو شبی دور هم جمع شدیم و حقیقتش خیلی خوش گذشت. بشدت ارزو کردم دوستان فیلادلفیاییش همچنان ساکن نیویورک بودن، اخه تا یکماه پیش نیویورک  بودن اما بخاطر شرایط کاریشون رفته بودن فیلادلفیا. اون دوست که پزشک جراح بود اما خودش هم گرنت داشت بهم گفت اگه دنبال کار اکادمیکی از سوپروایزرت بخواه تو را هم بعنوان نفر اصلی () کو اینوستیگیتور گرنت معرفی کنه ، اوه نوشته انگلیسی که اضافه میکنم تموم فونت بهم میریزه، اومدم و به استادم  گفتم و سریع موافقت کرد، چندسال پیش قرار بود یک دیزاینی را هم پتنت کنه که کامل کنار گذاشته بود و گفتم بیا شروع کنیم و موافقت کردو راستش شروع کردیم، البته استاد ازم خواست که سال دیگه هم پست داک بمونم که من هم قبول کردم، حقوق بدی نسبت به پست داک بودنم نمیگیرم و فرصتی هست که کار راستین هم ثابت بشه و من بهتر بدونم کجا باید دنبال کار بگردم. خلاصه میخواستم بگم همه اینها منرا داره به کار اکادمیک سوق میده اما واقعا سوال اینه ارزش داره که حقوق بالا و کار کم را فدای زمان فلکسیبل کنم؟ استاد دانشگاه شدن غیر از حس رییس خود بودن و  شاید رییس یک عده دانشجو چه حسن دیگه ای داره؟ اسم و رسم؟ چی داره؟

سفر

سلام به همه، 

ما رفتیم فیلادلفیا و برگشتیم. راستین هم این هفته عازم تهرانه. براش خیلی خوشحالم. البته یک مدت تنها میشم اما چون من قبل ازدواج مستقل زندگی میکردم هیچ مشکلی ندارم. راستین اما هم خوشحاله و هم ناراحت. قرار بود ما تابستون با هم بریم ایران، خانواده من تا مهر ماه صبر کردن بعد چون دیدن خبری از ما نشد و ویزای توریستی کانادا داشتن پاشدن رفتن کانادا. الان که کارت راستین اومده خانواده من تو کانادا بسر میبرن برای همین اون تنها میره ایران و اوایل دسامبر تنها میرم کانادا. هیچ کدوم نمیتونیم خانواده های همدیگه را ببینیم و خلاصه شیرینی اومدن کارتهامون ملس شد. بخشی از لذت دورهمی ها به حضور هردومونه. و این دیر اومدن زد تو کاسه کوزه همه برنامه هامون. برای رفتن به کانادا هنوز نمیدونم با هواپیمابرم یا خودم تا اونجا رانندگی کنم. ۶-۷ ساعت راهه و مسیر کاملا سرراست و امنه. فقط قضیه همون ۶-۷ ساعت رانندگی کردنه. واقعا نمیدونم و گذاشتم تا دسامبر برسه و ببینم کدوم برام راحتتره. 
برای رفتن به کانادا چون هنوز گرین کارتهامون نرسیده و فقط اجازه ورود به خاک امریکا را داریم باید ویزا میگرفتم، اوایل نوامبر هم انگشت نگاری کانادا را دارم. جالبه برای کریسمس همه امون خونه برادرم جمعیم، قدیمیها میدونن که برادرم تقریبا هم زمان با ما مهاجرت کرد رفت کانادا، الان خونه بزرگ خوبی گرفته، من که تا حالا کانادا نرفتم اما جمع شدن همه امون به وقت کریسمس توی یک خونه بزرگ سفید همیشه ارزوم بوده، حالا امسال خونه برادرم ایشالله یکبار هم خونه خودمون با حضور راستین. 
باز برگردیم سر داستان کاسه کوزه بهم ریخته. ما چون بیشتر از ۵ سال هست خانواده هامون را ندیدیم با ذوق و شوق کلی سوغاتی برای هرکدوم خریدیم بعد نصف لذت سوغاتی موقعی هست که شاد شدن اون عزیز را میبینی، حالا راستین جدا سوغاتی اونهایی که ایرانن را میبره من جدا سوغاتی اونها که کانادان را میبرم. نصف العیش. از اونطرف بهتر بود من یک IUI برای بچه داری انجام میدادم که میخواستم توی سفر ایرانم داشته باشم، چون اینجا هزینه اش خداتومنه، اونهم افتاد به زمان نامعلوم، پس بچه دارشدن هم پرید تو هوا. بازم غر بزنم یا از حالا به بعد ابراز شادی بکنم برای دیدن خانوادم و سفر راستین به ایران. اووه یک کوچولو دیگه. راستین نمیخواد بیشتر از دوماه بمونه و بصلاح هم نیست قبل اومدن گرین کارت زیاد خارج امریکا باشه، خلاصه وسط دسامبر میاد و حدس بزنید اون موقع من کجام؟ بله کانادا. چرا نمیاد کانادا، چون هزینه ویزا و بلیط و همه اینها زیاد میشه و ویزای کانادا گرفتن هم زمانبره. اخه اصلا قرار نبود ما قبل اومدن گرین کارت بریم کانادا اونهم وسط زمستون. اونهم زمستون مونترال. بعللله فکر کنم دیگه باید نقطه بذارم و شما تصور کنید با همه این اوصاف ما خیلی خوشحالیم:)