My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

یک پاییز دیگه

بعد از مدتها رفتم وبلاگ خوانی، وبلاگ زیر اسمان خدا، ایران بودم که این وبلاگ را میخوندم و پست زبانش کلی کمک کرد که خودم را برای امتحانها اماده کنم، با چه ذوقی مطالب مربوط به سالهای اول دانشگاه را میخوندم. دوسه تا پست جدیدش خاطره پستهای قدیمی بود.

بعضی پستهای من هم همچین سبکی داره نوشتن از هردری صادقانه و بی شیله پیله. اما حقیقتش مدتی هست با سانسور اینجا مینویسم. یکی دوبار پستهایی راجع به بچه دار شدن نوشتم و انتقادها و نظرات منفی زیادی گرفتم، اونقدر نظرات منفی انرژی ازم گرفت که پستهای شش ماه را پاک کردم. نمیدونم دوباره میتونم با وبلاگم اشتی کنم یا نه. شاید، شاید یک روزی. 
خوب برگردیم سر اوضاع و احوال. از اخبار مهسا نگم که روزمون با خوندن خبر شروع میشه، شب موبایل به دست خواب میریم. و حسابی ذهنمون را درگیر وقایع کرده. 
اوضاع کاری من کمابیش جلو میره، هنوز تو مرحله برنامه ریزی هستم و ازمایشهای خرگوشی شروع نشده، استرس و فشار اولیه کمتر شده اما هنوز هست. پارسال سه چهار تا دانشجو را اموزش داده بودم که تو ازمایشات کمکم کنن اما دانشجو‌مستر بودن و فارغ التحصیل شدن. امسال باز باید از نو شروع کنم، خودم هم قصد ندارم دانشجو دکترا بگیرم، یعنی خودم  بشم سوپروایزرشون،  چون تصمیم جدی دارم بعد دوسال از دانشگاه برم صنعت، هم پول بیشتر بدست میاد هم احتمالا استرس کمتر، البته حسن کار دانشگاه هم اینه که حجم کار خیلی خیلی کم هست.
راستین هم هنوز کار پیدا نکرده، رشته خیلی خوبی را برای کار انتخاب کرده و مدارکش را گرفته یا داره میگیره اما بشدت ورود به این رشته سخته. کم کم فشار روانیش داره روی من تاثیر میذاره و بهونه گیر شدم. هرچند میدونم کاری نیست که راحت گیر بیاد اما بازم بیقرارم، بخصوص که دلم تغییر توی زندگی میخواد. مثلا دوست دارم دیگه خونه را عوض کنیم، از زندگی تو سوییت ۴۰ متری خسته شدم. اما حقوق من تنها کفاف اجاره اپارتمان خوب را نمیده. لازمه هردو شغل با درامد خوب داشته باشیم. چندتا دوست جدید پیدا کردیم، ماشالله حقوقها بالای ۳۰۰ هزار درسال. دیگه بعد از سالها زندگی دانشجویی وقتشه ما هم پول دربیاریم. ای کاش میشد خونه بخریم اما فعلا خیلی زوده باید چندسال هردو با حقوق بالا کار کنیم تا پول پیش خرید خونه جور بشه. من هم اعتقاد دارم تو این سن، باید بیشتر از زندگی لذت ببریم. نمیخوام همه عمرم را پس انداز کنم و چشم بهم بزنم ببینم ۶۰ سالم شده همه چی دارم اما زندگی نکردم. ۶۰ سال برای یک جوون ۲۰ ساله شاید خیلی دور بنظر برسه اما برای دوتا ادم بالای ۴۰ به یک ان میرسه. راستی یک سفر چندروزه مونترال کردیم، اولین استفاده از گرین کارت. شنیده بودم موقع ورود به امریکا سوال پیچ میکنن و سخت میگیرن. دقیقا برای ما هم اتفاق افتاد. مونترال شهر قشنگی بود مثل فیلادلفیا اما من بهیچ عنوان طاقت هوای خیلی سرد و زمستون طولانیش را ندارم. هفته دیگه هم میریم بوستون، برای شرکت تو کنفرانسهای هرساله که میرم. فعلا همین. بای