My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

فعلا میمونم

سلام به همه شما دوستان خوب

براتون بگم ما اخر هفته هتل گرفتیم و رفتیم پنسیلوانیا چندتا شهر و چندتا خونه دیدیم. اگه قدیمی باشید یادتون میاد چندسال پیش من دوماه برای اینترنشیپ رفتم کمپانی نوارتیس تو نیوجرسی. اکثر ایالت نیوجرسی سرسبزه و اون بخش که من یک اتاق از خونه یک پیرزن را گرفته بودم خیلی قشنگ بود و خونه های بزرگی داشت. خلاصه با این دید رفتم پنسیلوانیا. و فاجعه بود. انگار شهرها، شهرهای بین راهی بود‌که فقط برای برطرف کردن نیاز مردم به چندتا خونه اون منطقه ایجاد شده بود. دوتا کاندو دیدیدم و یک خونه. کاندوها یکیش خوب بود اما چسبیده به بزرگراه بین شهری. خونه هم که فاجعه. و حس غربتی که اونجا حس میکردی. هوا هم بینهایت سرد. یعنی برای هرپیاده سوار ماشین شدن عزا میگرفتیم.  خلاصه طوری بود که یکشنبه ساعت شماری میکردیم زودتر برسیم. هنوز که هنوزه این حس غربت با منه. حسی که خیلی کم تو مهاجرت داشتم. خلاصه یک جورهایی از خودم میپرسم خونه و جایی که من بهش حس تعلق کنم کجاست؟! تو پرانتز بگم. هم من هم راستین این حس را به ایران هم نداریم و انگار دچار بی خونگی و بی وطنی شدیم. بگذریم. محصول این سفر هم مریضی پسرک بود که همچنان ادامه داره. 
خلاصه چه تصمیمی گرفتیم؟ اینکه فعلا یکی دوماه راستین بره و بیاد تا هردو امتحان کنیم. اینطوری راستین ۴ روز و سه شب پنسیلوانیا خواهد بود و بقیه اش میاد پیش ما. من نگران خودم نیستم. ناراحت پسرکم که نه تنها فامیل و اشنا را ازش گرفتیم الان نصف هفته پدرش را که خیلی هم بهش وابسته هست نداره. مشکل بعدی اینه که اینطوری هزینه هامون هم بیشتر میشه. هزینه بنزین و اجاره اتاق برای راستین. البته خیلی زیاد نیست. ماشین را هم که درهرصورت باید عوض کنیم. یک چیز دیگه هم مطمئنیم که پنسیلوانیا ایالتی نیست بخواهیم زندگی کنیم. اگه به فرض بریم نهایتا راستین یک سال بمونه و دوبار اسباب کشی تو یکسال داریم و دوبار تغییر محل زندگی و مهد پسرک تو یکسال که اسون نیست. راستین قراره یک دوره اموزشی یک ماهه داشته باشه که یک هفته اش سیاتل هست و یک هفته سانفراسیسکو. قرار شد رفت سیاتل بره حسابی شهر را بگرده و اگه فرصت کنه بره تا ونکوور کانادا که ۳ ساعت فاصله داره. دارم به سیاتل برای زندگی فکر میکنم چون نزدیک خواهرمه و ونکوور هم شهری با محیط کاملا ایرانی هست. دیگه اینکه امروز درخواست یک میتینگ با رییس گروهمون داشتم. گفت که تو سال میلادی جدید  استخدام ندارن و اگه هم بخوان فلوشیپ را تمدید کنن اواسط مارچ تصمیم میگیرن. خلاصه من هم یواش یواش باید سیستماتیک بگردم دنبال کار. یا تنبلی کنم و اگه موافقت کنن ۶ ماه دیگه فلوشیپ را تمدید کنم. اینم از این. فعلا تا اپدیتی بعد از زندگیم. 

تغییرات داره میاد

صبح یکشنبه هست و روی تخت دراز کشیدم و به اسمون زیبای نیویورک نگاه میکنم. با اینکه وسط منهتنیم اما نمای جلوی پنجره امون بازه و هیچ ساختمون بلندی نیست تا یک ردیف اسمانخراشهای دور سنترال پارک. حتی عکس و فیلم نمیتونه زیبایی اسمان ابی و اسمونخراشها را نشون میده چون مقیاس بزرگی ساختمونها را به درستی نشون نمیده. غروبها که شیشه های ساختمانها نور طلایی و نارنجی خورشید را برمیگردونن و انگار طلایی شدن و شبها که چراغه روشن میشه و میبینی هزاران اپارتمان تو دل این ساختمانها وجود داره و این نما جلوه دیگه ای پیدا میکنه. دلم تنگ میشه. اپارتمان ما خیلی خوبه. حتی دوست پولدارمون که دوبرابر این اجاره را میده همچین نمای قشنگی نداره. سعی داریم خونه را سابلت بدیم. یعنی اجاره زیر اجاره. برای یکسالی که داریم میریم. صد در صد فقط یکسال میریم چون شهری که میریم خیلی کوچیکه. کلا تو امریکا بجز چند شهر بزرگ اصلی، بقیه شهرها خیلی کوچیکه. مثل روستاهای ایران که بغل هم قد کشیدن. فقط با منظره سبز و خونه های بزرگ تر. چندتا شهر نزدیک محل کار راستین هست. هفته دیگه دو روزه میریم شهرها را میبینیم چندتا خونه ببینیم و یکیش که مهد خوب داشته باشه و خونه اش را بپسندیم اجاره میکنیم. جالبه بدونید اجاره ها چندان از اجاره فعلیمون کمتر نیست. همیشه این را بهتون گفتم اما خیلی باور نکردید. یک ماشین قراضه داریم که  تو بروکلین خوابوندیم. چون سیستم حمل و نقلی شهرهای کوچیک نداره باید ماشین دوم را هم بگیریم تا من بتونم پسرک را ببرم مهد و بیام. خداکنه بتونیم خونه را سابلت بدیم. یعنی سال دیگه بازم به این شدت دوست داریم برگردیم نیویورک. اگه اپارتمان الانمون را از دست بدیم شانس گرفتن اپارتمان با اجاره مناسب را نداریم و احتمالا دیگه برنگردیم. درضمن همه اینها بستگی داره من کجا کار پیدا کنم! یعنی میشه یک کار مناسب ریموت بگیرم؟ کار اصلی اف دی ای ریموت نیست. یا راستین میتونه تو امازون جابجا بشه؟ کجا میریم؟ 
الان که احساس میکنم داریم تبعید میشیم مثل کسی که سالها زندگی تو یکی از شهرهای بزرگ ایران زندگی کرده و بعد مجبوره بره یک شهر خیلی کوچیک تو شمال ایران. 
راستی یادم رفت بگم از جمعه مریض هستم. لرز و بدن درد خیلی شدید. انگار که پام گرفته باشه و هر چهارساعت مجبورم قرص ضد درد بخورم. قرص متوکاربامول هم اینجا بدون نسخه نمیدن. 
هوا هم پنجشنبه یکهو سرد شده.و  تا دوماه دیگه هم همینطور سردتر میشه. پنسیلوانیا موازی نیویورک هست و هوای اونجا هم مثل نیویورکه. همین دوستان

نقطه عطف در سال یازدهم مهاجرت

ساعت حدود ۱۲ شبه، پسرک اخرین شیشه شیر شبش را داره میخوره و اماده خواب میشه، راستین موبایل را کنار گذاشته و بالای سر پسرک نشسته و همینطور که نوازشش میکنه با مادرش حرف میزنه. پدر و مادر من اتاق دیگه خوابن. فردا دارن برمیگردن اصفهان. امسال فقط تهران موندم و پدر و مادرم اومدن پیشم. تجربه خوبی بود و دفعات بعد هم تصمیم دارم فقط تهران بمونم. اینبار عجیب نرفته دلتنگم. حقیقتش دفعات پیش روزشماری میکردم که برگردم امریکا، اما اینبار دلم نمیخواد برم. 

پسرک ساعت خوابش به ۱۲ رسیده اما همچنان کوتاه میخوابه، حتی کوتاهتر.حدود ۷-۸ ساعت خواب شب. 
احساس میکنم این سفر نقطه عطف دیگه ای از زندگی ما هست. برگردیم باید اماده رفتن از نیویورک بشیم. بله کار جدید راستین شغل مدیریتی و تو شرکت امازون هست اما ایالت پنسیلوانیا. رفتن موقت و احتمالا یکساله هست. خوبی کار تو امازون اینه که میشه راحت تر جابجا شد، چه در سطح شهر و ایالت، چه در سطح شغل و تخصص. حسن رفتن اینه که میتوتیم یک سال تجربه زندگی به سبک امریکایی را داشته باشیم و با زندگی تو نیویورک مقایسه کنیم. بدیش اینه ما عاشق نیویورکیم و اپارتمانمون را هم خیلی دوست داریم که باید ازشون خداحافظی کنیم. امیدوارم خداحافظی موقتی باشه.
دندونم یک کمی درد میکنه، چندناه اخیر اونقدر حجم کارم تو اف دی ای سنگین بود که حتی فرصت نکردم برم دندونم را پر کنم و الان بخاطر عمل بینی دوسه ماه نمیتونم کار دندون پزشکی انجام بدم. به این فکر میکنم دوسه ماه دیگه هنوز نیویورکم؟ احتمالش هست راستین یک ماه زودتر بره و شرایط را بسنجه بعد بریم خونه اجازه کنیم. 
مامانم رختخوابم را کنار خودش پهن کرده، و راستین هم داره رختخوابش را پایین تخت مامانش پهن میکنه.  برم کنار مامانم بخوابم. چه لذتی داره کنار مامان خوابیدن و دستش را تو دست گرفتن.  


اشتباهات

سلام به همه دوستان

سر پست اخر کلی کامنت گرفتم و کلی با هم صحبت کردیم، شما از خودتون گفتید و منم از خودم. 
کلی هم کامنت تایید نشده دارم که باید برگردم و جواب بدم. 
کامنتهای شما باعث شد برگردم و فکر کنم کجا اشتباهات بزرگ کردم. چقدر مقصر بودم، چقدر از این اشتباهات بخاطر جبر شرایط بوده و چقدر به خاطر مجموع عوامل شخصیتی بوده. 
میتونم بگم سه چهار دفعه یا دوره اشتباه بزرگ داشتم که سالها درگیرم کرد و ازم انرژی گرفت. اولی تو اوایل دهه بیست سالگی و قبل از اشنایی با راستین بود. دومین بار زدن داروخانه تو منطقه محروم که حدود ۵ سال درگیرش بودم. سومی اقدام برای مهاجرت به کانادا که هفت سالی طول کشید و خیلی اذیتمون کرد. چهارمی همین دوسال اخیر بود. 
خب برگردیم سر اخرین اشتباه که هنوز اذیتم میکنه. 
اگه یادتون باشه همزمان با بارداریم من دوتا پیشنهاد شغلی گرفتم. اولی از اف دی ای بود و دومی از دانشگاه. قبل از اون هم مرتب از سمت رکروییترها هم باهام تماس گرفته میشد و پیشنهاد شغلی میشد. اشتباه بزرگی که کردم رد افر اف دی ای و قبولی افر دانشگاه بود. با کی مشورت کردم با موبور و دوست ایرانی کانادایی ایکا. چطور اشتباه کردم؟ چون با ادمهایی مشورت کردم که در حد خودم بودم درصورتیکه باید با ادمهای با تجربه بالا مشورت میکردم. دیگه اینکه از اونجاها که این افرها را خیلی راحت و بدون دردسر گرفتم و قبول از اون هم خیلی افر داشتم فکر کردم بعد یکسال دوره اکادمیک باز هم راحت افر میگیرم. دیگه چرا اشتباه بود چون افر دانشگاه یکسال بود، فکر میکردم  تمدید میکنن که نکردن و حقیقتش خودم هم فهمیدم این شغل را دوست ندارم. دوره بارداری با شکم بزرگ مجبور بودم تک و تنها ازمایش خرگوشی انجام بدم، تک و تنها جوابگوی اف دی ای باشم و هیچ کمک و حمایتی از دانشگاه و استاد و سوپروایزر نگیرم، مارچ پسرک بدنیا اومد و همزمان شد با اینکه فهمیدم تا جون کار من تو دانشگاه تمومه. زایمان و مراقبت از بچه نوزاد که کولیک سخت داشت با جمع کردن پروژه و پیدا کردن کار همزمان شد. از اونطرف هم همزمان شد با پروسه پیدا کردن کار راستین. اگوست بود که فلوشیپ اف دی ای قطعی شد. تا اگوست این پروسه ۴-۵ ماه طول کشید اما از اونجا که خیلی ترسیده بودم خیلی اذیت شدم و این ترس و تغییرات بزرگ بشدت رابطه من و راستین را زیر و رو کرد. از ترس برای هر شغلی اپلای کردم درصورتیکه الان میبینم خیلی از این شغلها  بالاتر از حد و اندازه من بود یا اصلا اسکیل و تخصصش را نداشتم. تاجاییکه یادم میاد درکل سه تا مصاحبه گرفتم که دوتاش را رد شدم و فلوشیپ اف دی ای را رفتم. تو این یکسال هم یک زمینه کاملا جدید دارم یادمیگیرم،( شبیه سازی) ،
ممکنه پست گذاشته باشم که این  شاخه ای که انتخاب کردم (شبیه سازی ازمایشهای کلینیکال) را دوست دارم یا نه اما دلیل نمیشه که زمینه یا فیلدی که انتخاب کرده ام‌ بدباشه، انتخاب میتونست بین (شبیه سازی برای ازمایشهای کلینیکال یا شبیه سازی برای ازمایشهای پری کلینیکال) باشه. و اگه اشتباه هم کردم یا نکردم اشتباه بزرگ تلقی نمیشه. الان هم فلوشیپم و تا شش ماه دیگه قرارداد دارم. چندتا اتفاق میتونه بعد این شش ماه بیافته. یا تمدید فلوشیپ یا استخدام تو خود اف دی ای یا استخدام برای صنعت. 
حقیقتش از همون اگوست که فلوشیپ را شروع کردم دیگه برای کار اپلای نکردم چون واضح و مبرهن تجربه کافی تو این زمینه نداشتم و ندارم. از تابستون امسال دوتا مصاحبه برای دوشرکت گرفتم. اخری همین بود که چند روز قبل بود و رد شدم و برای خودم هم سخت بود چون همینطور که اونها تشخیص دادن تجربه کافی ندارم. الان برنامم چیه؟ که وقتی برگشتم کار را به پروژه محدود نکنم و بصورت گسترده درس بخونم و یاد بگیرم.
میریم سر راستین. چرا انقدر طول کشید مسیر شغلی اش را انتخاب کنه؟ اولی بخاطر شخصیتش دومی زمان لازم داشت که بفهمه چه تخصصی را بیشتر دوست داره و توش پروانه ها و تخصص های لازم را بگیره.
فکر کنم دوتا پست قبل هم گفته بودم که راستین هم بعد من مصاحبه داره، اگه نگفته بودم الان میگم راستین هم یک روز بعد از مصاحبه من  اولین مصاحبه تخصصی اش را تو امریکا داشت. و بله  مصاحبه را قبول شد. بنظر میاد دوران نگرانی برای وضعیت کاری راستین تموم شد. وقتی جاب افر رسمی اش اومد میام و بیشتر توضیح میدم. 
حرف اخر  بنظرم هیچ کس دوست نداره اشتباه کنه اما دراخر ما ادمها تو مسیر زندگی امون اشتباهات کوچیک و بزرگ زیاد میکنیم. هرکدوم ما شخصیت های متفاوت داریم و تو شرایط خیلی متفاوت بزرگ شدیم. اشتباهات چه بزرگ چه کوچیک میان و اثرشون را رو زندگی ما میذارن اما بازم افتاب طلوع میکنه و یک روز دیگه میرسه. اینکه اجازه بدیم چقدر اون اشتباه روی ما اثر منفی بذاره باز به شخصیت ما برمیگرده. اینکه چقدر بعد بتونیم خودمون را بابت اون اشتباه ببخشیم و با خودمون به صلح و صفا برسیم باز به خودمون بستگی داره. بلاخره این مشکل ما هم یک روزی کامل حل میشه و تموم میشه و من امیدوارم بتونم بعد از اون با کمک مشاور  باز به صبح و صفا با خودم و زندگی ام برسم.