My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

پز علمی!

داستان از اونجا شروع شد که دوسال پیش که روی پوستر مشترک با fda جایزه بردم استادم هیچ عکس العملی نشون نداد، بعد که fda شنید خواست بیشتر بدونه، جایزه خیلی بزرگی نبود جز  ۱۰٪ پوستر بهتر از کنفرانسی بودم که حدود دوهزار پوستر توش نمایش داده میشه، اما وقتی دایرکتور بخش مربوط fda خواست که با هم عکس بندازیم فهمیدیم این جور چیزها اینجا ارزش داره. تو این دوسال جایگاه من تو گرنت پیشرفت کرد، از دستیار موبور و شنونده تو میتینگهامون به طراح ازمایشها و تحلیل کننده نتایج  و پرزنت کننده تو میتینگها تبدیل شدم اما از نظر استادم همچنان دانشجویی هستم که ساینتیست خوبیه اما زبانش ضعیفه و ادمهای دیگه بخاطر زبانشونشون ارجحن. امسال که دوباره همون جایزه را بردم اول به استادم اطلاع دادم دریغ از یک تبریک. به dean of research دانشگاهمون اطلاع دادم و استادم را cc کردم کلی دین تعریف کرد اما باز استادم چیزی نگفت. سری پیش خیلی دیر به fda خبر دادیم این سری خودم به fda خبر دادم و استادم را cc کردم ……..و چی میخوام بگم؟ این که چطور عادت تعریف از خود و کارم شکل گرفت. 
میشه چیزی نگفت و همه اینها تعریف به دوخط بشه توی رزومه که شاید کمپانی که میخواد تورا استخدام بکنه بخونه یا نخونه. یا اینکه این سبک امریکایی تعریف از خود و کار و حرفه،  نه تنها تو رزومه نمود پیدا کنه بلکه به شکلهای مختلف توسط خودم گفته بشه، به اصطلاح عامیانه پز داده بشه. مسلما این حرکت برخلاف ذات خاکی بودن و عدم نمایش ما ایرانیهاست. اما یادگرفتم که این نمایش بخشی از رزومه سازی و موفقیت کاری تو جامعه هست، و توی رزومه یا مصاحبه کاری امر درستیه. با اینحال این سوال برام مطرحه، رزومه جای خود، ایا باید این نمایش تو حرف و صحبت هم جلوه پیدا کنه؟ بخصوص تو جمع ایرانیها، دوستان و فامیل؟ اگه حرفی نزنم کسی هرگز چیزی از کارم نخواهد فهمید بجز اینکه من امریکا زندگی میکنم، phd توی یکی از رشته های داروسازی گرفتم و از زندگی در امریکا راضیم. اما ایا لازمه از پیشرفتم تو کار خودم حرف بزنم؟ مسلما من مکتشف رادیو اکتیو نیستم، مسلما حتی یک محقق معروف و صاحب نظر نیستم. من فقط تو زمینه ای که کار میکنم سعی کردم بهترین خودم باشم اما ایا درست و زیباست ادم از خودش تعریف بکنه؟ دیگران چه حسی پیدا میکنن؟ نمیگن طرف از خودراضی و مغروره؟ یک جایزه برده فکر کرده نوبل برده؟ شما بگید دوستان. واقعا نمیدونم، اگه بجای من بودید چطور رفتار میکردید؟

بی زبانی و با زبانی

سلام به همه دوستهای خوبم، خوبید؟ خوشید؟ دماغتون چاقه؟

خوب براتون بگم که اوضاع منم روبراهه، کارت راستین هنوز نیومده اما داریم برنامه ریزی میکنیم که اوایل اگوست بیاییم ایران، تو سپتامبر هم که من برمیگردم و ازمایشها را از سر میگیرم و یک کنفرانس اواخر سپتامبر دارم برای پرزنت پوسترها ( احتمال میدم یک جایزه هم اونجا ببرم)  و کنفرانس سالیانه ای هم که میرفتم اکتبر، اینبار تو پنسیلوانیا هست همونی که جایزه بردم. 
امروز استادم متقاعد شد که حقوقم را اضافه کنه ( جالبه تازه میشه حقوق متعارف پست داک که توسط سازمان nih مشخص میشه) و هفته پیش هم رسما با مسافرتم به ایران موافقت کرد و حتی به fda هم اطلاع داد.هوووراااا
دیگه اینکه چندوقت پیش یک فایل صوتی که صدام را سال ۲۰۱۷ برای یک پرزنت ضبط کرده بودم گوش دادم، بعد سالهای اولی که زبانم افتضاح بود را یادم اومد، بقول نادوست زمانی که یک جمله هم بلد نبودم بگم( یاداپری راستی بود، اینرا موقعی گفت که دیگه افتاده بودم رو دور و هرماه برای fda ) پرزنت میکردم، جدا چه سختیهایی سال اول و دوم سر زبان کشیدم، دارم فکر میکنم من  اصطلاحهای لازمی مثل پول از بانک برداشتن و گذاشتن و قسطی کردن را بلد نبودم. یک نامه چند خط اداری که میخواستم بنویسم نیم ساعت وقت میذاشتم. برای یک پرزنت ساده متن را از قبل مینوشتم و دوسه روز تمرین میکردم، راستین که رسما زبان را اینجا یاد گرفت و انصافا استعداد خوب زبانی داره و چه گرامر چه مکالمه از من بهتر شده. اینرا دوستهای امریکاییمون میگن، درسته که اگه الان هم سینما میریم فقط فیلمهای اکشن میبینیم، درسته که هنوز فیلمها را با زیرنویس میبینیم و بدون زیرنویس تقریبا کریم، اما میدونم دوسه سال دیگه باز هم زبانهامون بهتر میشه. از اونجا که من به روش خودم روی کلمه اکادمیک کار می کنم، راستین هم خودبخود از روزنامه و مراوده و اینجا و اونجا یادمیگیره. خوب حق مطلب درمورد زبان با این پست کامل ایراد نشد اما فعلا اینرا داشته باشید تا یکبار مفصلتر راجع به پیشرفت زبانمون تا الان بگم  
 

چمدون

از کمپینگ، تفریح مورد علاقه امون برگشتیم، وقت خوابه و فردا هفته کاری دیگه ای درپیشه. کمپ که بودیم راستین گفت یک سایت بزرگ ( وودبری کامن ) با همه برندهای معروف نزدیکمونه میخوای یک سر بزنیم، سر زدیم و ناگهان خودمون را در حال چمدون خریدن یافتیم. ۵ سال پیش که برگشتیم امریکا چمدونمون خراب شده بود و بخاطر کمبود جا، خرید چمدون را گذاشته بودیم برای روزهای نزدیک به ایران رفتن، ظاهرا این روز رسیده چون ما که چمدونمون را خریدیم، اونهم سه تا :)) کارت من در حال پست شدنه ولی هنوز خبری از کارت راستین نیست اما حدس میزنیم تا دوهفته دیگه اونهم کارت دار بشه، یکی از کارهایی که باید قبل رفتن انجام بدم اینه که قرارداد پست داکم را رسمی کنم، میخوام برای استادم شرط بذارم که از پارسال تابستون که غیر رسمی پست داک را شروع کردم، تاریخ شروع کارم را بذاره. شرط دوم هم حقوق مناسب هست.  تو این هفته به استادم نامه مینویسم و امیدوارم بی بهونه قبول کنه. در مورد ایران رفتن هم قبلا بهش گفتم. اولش شروع کرد به بهونه اوردن اما محکم ایستادم که من از ۲۰۱۶ که ازمایشگاهت بودم تعطیلات نرفتم. کوتاه اومد، هرچند میشناسمش و احتمالا دوباره که بحث رفتنم بشه باز سنگ اندازی میکنه. همینطوریش من و راستین جدا میریم چون راستین قراره یکماه بیشتر از من بمونه و سفر من کوتاهتره. تا اون موقع هم یک گزارش کار از سال اول گرنت و سه تا پوستر باید اماده کنم، و بک ازمایش پری کلینیکال دیگه داشته باشم، حسابی سرم شلوغه، جالبه فکر میکردم بعد از دفاع کارهام کمی روتین تر میشه اما همچنان هرهفته برنامه خودش را داره و خبری از روتین نیست، حسنش اینه خسته کننده نمیشه چون تنوع داره، بدیش اینه همیشه ذهنت درگیر چک مارک زدن برنامه های پیش رو و گذشته هست. راستی باز یکی دیگه از پوسترهام جایزه خوبی برد. انصافا ریسرچی که دارم کار میکنم خیلی زمینه پیشرفت و نو اوری داره و البته خوب همین دلیل اصلی بود که من قبول کردم پست داک هم بمونم و گرنت را ول نکنم، نمیدونم شاید کمی هم رو این تحقیق تعصب پیدا کردم ؛) خوب دوستان وقت خوابه. شب و روز همگی بخیر 

این روزها

سلام به همه من بازم تو‌متروام و فرصت کردم براتون بنویسم، شاید یکی از دلایلی که کمتر فرصت میکنم بنویسم این باشه که با دوچرخه طی طریق میکنم و باید عادت مترو نویسی ام را با یک عا‌دت دیگه جایگزین کنم. 

جونم براتون بگه که زندگی مثل همیشه هست اما بعد از دفاع سعی کردم تعادل بیشتری به زندگیم بدم. بیشتر اوقات اخر هفته ها و اخر شبها اصلا کار نمیکنم، لپ تاپ را جمعه میبندم و تا دوشنبه صبح باز نمیکنم. شبها هم سعی میکنم بعد از ۷ شب دیگه کار نکنم و میشینم پای تلویزیون، راستی نقاشی را هم شروع کردم و فعلا جدی دارم کار میکنم، عکسش را میذارم تو اینستا، جالبه روزی که میخواستم قلم را دست بگیرم و ساده ترین کار یعنی ترکیب سیاه و سفید را انجام بدم، حتی نمیدونستم چطور باید قلم را دستم بگیرم، اولین کار یک کار سیاه و سفید بود یک کوزه و لیوان و من نگاه میکردم و وحشت کرده بودم چطور شروع کنم و چطور میتونم این شکل را دربیارم اما بعد از چند دقیقه کار، فهمیدم این کار هم مثل هر کار نکرده ای قدم اولش سخت و غیر ممکن بنظر میاد اما به محض اینکه قدم اول را برداری حتی اگه از وحشت قالب تهی کرده باشی قدمهای بعدی پشتش میاد. 
الان هم از دیدار دوستی میام، دختری استرالیایی که توی یک ازمایشگاه دیگه کار میکنه( فارماکودینامیک) هفته پیش بهم مسیج داد که میتونیم هم را ببینیم و احتیاج به مشاوره ات دارم و توی تزم گیر کردم و افسرده شدم. برام عجیب بود چون ما تا الان فقط یک سلام علیک داشتیم و البته خیلی خوشحال شدم. زمینه ریسرچش با من خیلی فرق داره و داستان این نبود که تخصصی کمکش کنم احتیاج داشت که مسیر کلی را بهش نشون بدم و امید بدم ، الان که ساعت را نگاه میکنم میبینم ۳ ساعته حرف میزدیم و هردو کاملا لذت بردیم، اون از شکستهاش تو تزش گفت منم از ناراحتیم استادم. خوشحالم که دوست جدیدی پیدا کردم و تونستم کمکی هم باشم، خوب من رسیدم ایستگاه و خداحافظ تا مترو سواری دیگه:)
رسیدم خونه اما گفتم یک چند خط دیگه هم اضافه کنم، میدونید که من از پارسال تابستون حقوق پست داک را میگیرم، حقوق پست داک از حقوق یک ادم با مدرک مستر هم کمتره اما مسلما بیشتر از ۵۰۰ دلاری هست که ماهانه دانشگاه بعنوان هزینه زندگی میداد، همین تغییر حقوق من باعث شده کلی روند زندگیمون فرق کنه، قبلا رستوران رفتن برنامه لاکچری برامون حساب میشد، برنامه های اخر هفته امون تفریحهای نسبتا کوچیک و کم هزینه کوچیک بود، ترجیح میدادیم سینمای لوکال منطقه را بریم تا فلان سینمای فانتزی. اما الان راحتتر و بدون حساب کتاب میتونیم برنامه برای اخر هفته هامون بگذاریم، و دارم فکر میکنم روزی که هردوی ما حقوق عادی بگیریم چقدر زندگی امون فرق میکنه. چرا اینها را نوشتم. چون شما همراه روزهای سخت مهاجرتم بودید، بنظرم حقتونه که بدونید روزهای امروزم چطور میگذره. اگه روزهایی که سنگ صبورم بودید و غر زدم و از سختیها گفتم را بودید و شنیدید باید الان هم براتون بگم که چقدر راضی و خوشحالم. چقدر بیشتر از ته دل میخندم، و‌اخر هفته ها چقدر خوش میگذره و این روزها اسمان افتابی و درخشانه. ممنونم که همیشه بودید و هستید