My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

سن و سال

من یکی از کسانی هستم که بشدت مخالف بهونه سازی بخاطر سن و سالم، تو خیلی چیزها فکر میکنم سن و سال فقط یک عدد هست و ادمیزاد اگه بخواد میتونه. تو مورد بچه اوری، سن ممکنه یکم چالش بشه اما من اونرا هم بعنوان چالشهای زندگی قبول کردم، بنظرم اگه نشد راههای درمانی، اگه بازم نشد به سرپرستی گرفتن بچه. اما موردی هست که همیشه جمله ام را اینطور شروع کردم انگار سن و سال ادم که بالا میره....... یعنی جز معدود مواردی هست که به سن و سال ربطش میدم، حالا از نظر من اون چیه؟ تحمل کردن رفتارها و اخلاقهای ناشایست ادمها. البته الان که فکرش را میکنم باید جمله ام را اینطور شروع کنم انگار سن و سالمون ( من و راستین) که بالا میره، یا تجربه ام که زیاد میشه....... بعله، نمیدونم این خلق و خو از کجا داره سر و کله اش پیدا میشه اما قضیه اینه نمیتونم از رفتار زشت یا گفتار زشت ادمها راحت عبور کنم و بقولی زیر سیبیلی رد کنم بخصوص که بدونم اون ادمها سن کافی برای تجربه داشتن و اگاهی دارن، رو این حساب شده که ادمهای بیشتر و بیشتری از زندگیمون خط میخورن و دایره دوستهامون کوچیک و کوچیکتر میشه که مغایر با اون یکی اخلاق من یعنی معاشرت با ادمها هست. یادمه تو دهه بیست یا سی که بودم همیشه از اینکه چرا غیر از همسر، هیچ دوست صمیمی پیدا نمیکنم که بتونم از همه چی براش بگم شاکی بودم. الان این واقعیت را قبول کردم که تعداد ادمهایی که همچین دوست صمیمی دارن خیلی خیلی کمه و من خوش شانس هستم که همسر هم دوستمه و‌بدشانس هستم که دوست دیگه ای به این نزدیکی ندارم، الان هم باید این واقعیت را قبول کنم که هیچ ادمی کامل نیست و باید هران اماده باشم که یک حرف یا رفتار ناپسند ازشون ببینم که کلی تو ذوقمون بخوره و دل ازرده بشیم. شاید هم برای محافظت از احساساتم  باید از نزدیک شدن به ادمها پرهیز کنم و یک فاصله بذارم که فرصت اگاهانه یا نااگاهانه ازار رساندن را نداشته باشن، من رسیدم ایستگاه 

نیمچه پست



سلام به همراهان و دوستهای خوبم،
خوب تو پست پیش کمی با مشکلات و دغدغه های ریسرچ و تحقیق من اشنا شدید،خوب از اونروز داده های بیشتری انالیز کردم و مشخص شد، بعله تو فرمولاسیونی که من کار میکردم مقداری متابولیت هست، که دوستانی که رشته های تجربی خوندن ممکنه براشون سوال بشه، بحث انزیم و متابولیسم کجا و وجود متابولیت تو فرمولاسیون کجا! درواقع اون ماده دارویی از اون متابولیت ساخته میشد چون سنتزش راحتتره و فرمولاسیون مقداری ناخالصی داشته.  البته همین دلیلی بود‌که  من از اول  فرمولاسیون را بررسی نکردم چون بنظرم منم غیر محتمل میومد اما خبر خوب اینکه مقدار متابولیتی که بر اثر متابولیسم تو پوست ایجاد شده خیلی بیشتره و خوشبختانه ایده اول بودن اندازه گیری متابولیسم پوست را همچنان دارم.  مشکل دوم اینه پروسه چاپ مقاله با fda انقدر طولانی هست که اول بودن و جدید ایده هامون داره از دست میره، ما یک متد جدید داشتیم برای اندازه گیری کلیرنس و ... یکی دوتا فاکتور داروهای پوستی که البته بصورت پوستر چندجا پرزنت کرده بودیم، موبور نویسنده اول هست، حالا جدیدا یک مقاله چاپ شده که ایده را استفاده کرده بودن و موبور بشدت عصبانیه، چون بارها از fda خواسته بودیم چاپ مقالات را سریعتر کنن که نکردن. خلاصه منم پارسال متابولیسم پوست راپوستر داده بودم یک کنفرانس مهم و امسال هم باید دوسه تا پوستر بیرون بدم که همین دغدغه را دارم که یکی ایده را کار کنه و بعدا دست من به هیچ جا نرسه. خلاصه این وسط گیری کردیم. همینطوری این نیمچه پست را بعنوان اگهی تبلیغاتی داشته باشید تا بعد دوباره بیام

حال دلم خوب نیست



حدود یک هفته پیش یک پست براتون نوشتم و توضیح دادم احساس افسردگی میکنم، اما چون خیلی بار منفی داشت پست نکردم، اما دیروز که یکی از بدترین روزهام را از لحاظ علمی داشتم باعث شد دوباره دست به قلم بشم چون قراره شما همراه همه زندگی من باشید نه فقط بخش خوب و مثبت و زیبای قضیه. درواقع عملا تلاش ۱/۵ سال کارم پرید، مدت ۱/۵ بود فکر میکردم متابولیسم پوستی را اندازه گرفتم اما با ازمایشهایی که کردم مشخص شد فرمولاسیون دارویی ماده متابولیت را داره اما چیزی تو لیبل دارویی اش نیاورده و هیچ منبعی هم این ازمایش را نکرده بوده. حالا باید به استادم و fda هم خبر بدم. و شاید این بخش را از تزی که نوشتم حذف کنم. از اونطرف یک فرمول محاسباتی فارماکوکینتیک طراحی کرده بودم که موبور هم ادعا کرد اون هم همین فرمول را نوشته بعد از لحاظ زمانی بررسی کردیم دیدیم اون نوامبر نوشته من ژانویه، خلاصه این هم یک حالگیری دیگه بود. اما درکل مدتی هست افسرده ام، انرژی ام پایینه و خیلی حساس و بداخلاق شدم، اماده ام که با بقیه دعوا کنم و دوستیهام را بهم بزنم اما بزور جلوی خودم را میگیرم که همچنان لبخند بزنم. خواستم مشاور ایرانی بگیرم اما با قیمت جلسه ای ۴۰ دلار از خیر هرچی مشاور بود گذاشتم تازه اگه پکیج ۲۵ جلسه ای بگیریم میشه جلسه ای ۳۰ دلار. بعد روانشناسها تو بوق و کرنا میکنن که برای مشکلاتتون کمک بگیرید درحالی که جلسه ای ۳۰-۴۰ دلار کلا مخ ادم از حرف تعطیل میشه. خلاصه این روزها حال دلم خوب نیست

تاثیر تحصیل در امریکا

این متن را چند روز قبل دفاع نوشته بودم که الان میذارم:)
امشب داشتم وبلاگ گردی میکردم، این یکی دوساله اخیر بیشتر وقتم ازادم به فیلم و سریال و اینستا میگذره و مثل قبل وبلاگ نمیخونم، بعد از خوندن چندتا پست و چندتا وبلاگ، متوجه تغییرات نویسنده ها شدم و پیش خودم گفتم حتما من هم تغییراتی کردم. تغییرات توی قلمم و تغییرات توی طرز فکرم. تغییرات قلمم میتونه این باشه بیشتر نوشته هام شده روزانه و چه کردم، نه چه خواهد شد، این میتونه تقریبا دوتا تادلیل داشته باشه یا یکی، اینکه دیگه بیصبرانه منتظر تغییرات خیلی بزرگ نیستم و اینکه میدونم این تغییرات باید اتفاق بیافته ‌و دیر یا زود میافته و دیگه خیال پردازی نیست. و دلیل دوم هم اینکه خیلی مطمئن ترم در مورد اینده. تغییرات فکری هم فکر میکنم زیاد داشتم، اینکه نمیخوام بهترین از همه نظر باشم، تو چندتا چیز بهترین بودن کافی هست و قبول کردم که تو بقیه چیزها بخودم سخت نگیرم و خودم را قبول کنم. من تو درس و تحقیق خوبم و سعی میکنم ادم خوبی باشم.تو بقیه جنبه های زندگیم هم عالی نیستم اما ادمیزاد نمیتونه تو همه جهات عالی باشه پس قبوله. مسلما اعتماد به نفس مجددی دارم پیدا میکنم که سالها بود‌گم کرده بودم. این اعتماد به نفس با کمی غرور همراه شده که میگذارم فعلا ازش لذت ببرم. از لحاظ علمی هم خیلی خوب پیشرفت کردم و کم کم برتریم را به بقیه میبینم، ایراد نداره یکی دوسال از این حس لذت ببرم چون بعدا که وارد صنعت بشم احتمالا  بشدت کیسه بوکس میشم. ظاهرا صنعت خیلی رقابتیه که همه از هم پله میسازن. دیگه اینکه میدونم از زندگی چی میخوام، عجیب و ناراحت کنندس که تا دوسه سال پیش نمیدونستم. میدونم باید زندگی کرد و سعی میکنم به زندگیم کیفیت بدم. بعد دفاع براش برنامه میریزم. و مهمتر فضا را برای راستین باز و مهیا کنم. بنظرم نوشته هام کمی جدی تر شده. شاید بخاطر تاثیر چندسال تحقیق و عوض شدن سبک فکر و استدلالم هست. این عوض شدن را به عینه هرروز حس میکنم و تجربه میکنم چون ابزار تحقیق و پیشرفت هست اما نمیدونم چقدر تو نوشته هام متبلور میشه.
خلاصه سه شب تا تموم شدن یک مرحله دیگه از زندگیم مونده،برلی همین الان این پست را نمیذارم و چندروز دیگه میذارم. شما که من را میخونید شما بگید چقدر فرق کردم، چه جنبه هایی از منرا دوست داشتید که الان اونطور نیستم و چه ویژگیهای جدیدی را میبینید که دوست دارید. کلا منرا با شخصیتی تجسم میکنید.  

عید و‌ سال نو



این روزها حس خوبی به پست داک ندارم، با اینکه اگاهانه پست داک را بر اساس شرایطم انتخاب کردم اما با تموم شدن phd دست و‌دلم به ازمایشها نمیره، پست داک گزینه خوبی بنظر میرسید درزمان انتظار برای کارت گرین کارت، و پروسه بچه داری، که میتونست با کلی پژوهش و ‌نو اوری همراه باشه، اما اول از همه این انتظار گرین کارت خارج از طاقتم شده، دوم انگار که پروسه بچه دار شدن هم قراره بیافته تو دست انداز که حال دردسرهاش را ندارم، سوم وقتی میبینم مقاله های قبلیمون که همراه با دوسه تا نو اوری هست بعد سه سال هنوز چاپ نشده و هران احتمالش هست یکی از رو پوسترهامون متدمون را کپی کنه و مقاله چاپ کنه کلا رغبتم را به نواوری دارم از دست میدم چون با وجود fda سالها باید تو انتظار چاپ بمونم، قدر ندونستن استادم و‌سنگینی کارهای فیزیکی ازمایشها درحالی که میتونستم برم سرکار و پشت میز نشین بشم هم مزید علت شده. تنها حسنش زمان هست که هرموقع بخوام میرم و هرموقع بخوام میام، البته اینرا هم درنظر بگیرید که بیشتر از ۴۰ ساعت درهفته هم دارم کار میکنم. 
دوسه ساعت بعد: خوب چاره ای نیست و حقیقتش اوضاع هم بد نیست. فقط من انتظاراتم بالا رفته. فعلا بهترین کار اینه که حسنهای کار را ببینم و بچسبم، مثل همین انعطاف زمانی، کار را بلد بودن و استرس کمتر. زندگی تو نیویورک یک مدت دیگه. اصلا همین که چیز بدی وجود نداره و همه چیز با شیب کم داره بسمت خوبی میره. همین عالیه، نه؟
اصلا اینها را بیخیال، عیدتون مبارک، اصل حالتون چطوره؟ ما روز و اول دوم عید فوق العاده ای داشتیم، تا اخر هفته کار و بار داریم و‌لی اخر هفته مهمون داریم، مطمئنم بازم خوش میگذره. عید شما چطور بوده؟