My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

استادیارشدم

سلام دوستان، 

دوروز پیش قرارداد را امضا کردم پس میتونم بگم دیگه کار را گرفتم، کدو کار؟ استادی دانشگاه که این چندماه گذشته به این نتیجه رسیده بودم شغل مورد علاقه ام نیست. فقط میدونم چون شغل من کاملا به گرنت بستگی داره، گرنتی نباشه این شغل هم خودبخود منحله. چی شد که کار اکی شد. خوب وقتی پیشنهادشون با اون حقوق را مطرح کردن و رد کردم منابع انسانی حقوق موردنظر را پرسید، منم مبلغی درحد صنعت گفتم و بعد رییس دانشکده تماس گرفت و گفت اگه اف دی ای اکی باشه ما هم اکی هستیم. از اونجا که حدودا ۵۰٪ مبلغی بالاتر از مبلغ پیشنهادیشون گفته بودم اصلا انتظارنداشتم قبول کنن. ووقتی رییس دانشکده گفت از نظر ما اشکالی نداره، جا خوردم. میموند اینکه هفته پیش تو جلسات ماهیانه با اف دی ای، استادم شروع کرد به مطرح کردن اینکه قصد داره با پول باقیمانده سال دوم گرنت را ادامه بده( گرنتهای اف دی ای سه سال هست سال اول ۵۰۰ بعد هرسال ۲۵۰ تا، و ما تا الان دوسال را گذروندیم و حدود ۲۰۰ هزارتا از پول گرنت مونده)، بعد از اونور حرف این شد که ممکنه من گرنت را ادامه بدم، استادم گفت اگه خانوادش اکی باشن میخواد مشاور گرنت بشه، اف دی ای هم گفت یک جلسه با حضور دانشگاه باید برگزار بشه. گروه اف دی ای که ما کار میکنیم و بهتره بگم اونهایی که مستقیم باهاشون درارتباطیم( دایرکتور، معاون دایرکتور بخش داروهای ژنریک و دوتا نفر بعدی، بذار بگم خانمها پ و ر هستن و حدود بیست نفر که زیر دست پ و ر کار میکنن) البته اف دی ای مثل ارتش ساختار طبقه بندی داره و سلسله مراتب داره و بخشهای مختلف هم با هم همکاری دارن. اگه علاقمندید میتونید ساختار اف دی ای امریکا را تو گوگل سرچ کنید ببینید. خلاصه جلسات ماهیانه ما معمولا با حضور پ و ر و اون بیست نفر زیر دستشونه هست. اما دایرکتور و معاون بخش بخوبی من و گروه ما را میشناسن و گهگاهی تو جلسات میان. حتی زمانی که موبور بود دایرکتور خیلی ازش خوشش میومد و هربار کلی با موبور خوش و بش میکرد،  تا امسال که موبور رفت صنعت و راهش از مبحث داروهای پوستی که ما کار میکنیم جدا شد. تا حالا از ازمایشهام گفته بودم؟ حقیقتش اینه خیلی کم در مورد داروهای پوستی میدونیم، مثلا این دارو را میزنیم چقدر جذب میشه، کی اثرش از پوست میره. تحقیقات ما در همین موارد هست، یعنی درمورد یک دارو نیست، درمورد کل پروسه جذب و متابولیسم و حذف دارو تو پوست هست. دیشب جلسه دانشگاه با اف دی ای درمورد ادامه گرنت بود. دایرکتور، معاون دایرکتور خانمها پ و ر، رییس دانشکده، رییس تحقیقاتی که جدید اومده، استاد و من و اون استادی که پی ای جدیده و خیلی هم باسواده. گفتن مهلت برای گرفتن سال سوم دوماهی هست تموم شده، با باقیمونده بودجه سال دوم کار کنید، درعوض میزان ازمایش خرگوش کمتر بشه و بجاش تحلیل داده های قبلی باشه، و اگه خوب پیش بره سال دیگه سال سوم گرنت را بگیرید، خود اف دی ای هم یک پروفسور معروف از استرالیا را بعنوان مشاور پیشنهاد داد و عملا استادم از گرنت کنار گذاشته شد. هیچ کس از استادم تشکر هم نکرد( ظاهرا اون جلسه ای که من نبودم، اثر منفی بدی رو همه کذاشته بوده) من اما مطابق معمول ادب را رعایت کردم و اخر جلسه ازش تشکر کردم،  بعد از جلسه هم دایرکتور و معاون دایرکتور جدا بهم ایمیل زدن و ارزوی موفقیت کردن. و تمام.  
نظرات 15 + ارسال نظر
زری.. سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 03:25

هاهاها من به تجربه خودم نگاه کردم که تو بارداری رمق نداشتم:) اره عزیزم اینستا نیستم و متاسفانه از چند تا پیج خوبی که دوست داشتم هم به ناچار خودم را محروم کردم:( در مورد تلگرام هم همینطور شدم:(
خوشحالم که حالت خوبه و سرت شلوغه موفق باشی عزیزم

:)) خیلی خوبه، من که بدجوری با اینستا دستم بند شده، گاهی دلم میخواد از همه شبکه های اجتماعی ببرم. بازم ممنون خوبم و زندگی هم رو روال سابقه. افکار هم مثل همیشه تو مغزم به همه جا سر میزنه. اما چون تو این وبلاگ مجبور به سانسور هستم دست و دلم به نوشتن نمیره.

زری.. دوشنبه 14 شهریور 1401 ساعت 12:50

سلام، حدس میزنم بارداری و حوصله و‌رمق وبلاگ نوشتن نداری؟ درسته آیا؟:))

سلام زری، واا این چه نوع کامنتی بود. مگه هرکی نمینویسه بارداره و یا همه باردارها حوصله و رمق وبلاگ ندارن! البته اگه تو اینستا بودی میدیدی چقدر مشغول بودم.
بهرحال ممنون از احوالپرسی. حوصله برقراره اما هیچ اتفاق خاصی نیافتاده که بیام ازش بنویسم

رضا چهارشنبه 19 مرداد 1401 ساعت 19:11

تبریک بابت استاد شدن تون حدس میزدم آخرش برید صنعت ولی برام جالب بود این اتفاق استاد شدنتون
سوال اینکه در طی این سال‌ها شما دوست ایرانی غیر ایرانی در نیویورک پیدا کردید؟؟ یعنی روابط اجتماعی خارج از محیط کار دانشگاه به چه صورت هست معمولا؟؟ برای کسی ک سال‌های خارج از اون کشور بوده با حرف هاشون آشنایی نداره تجربه تون ب چ صورت هست؟؟

سلام اقای رضا، ببخشید بابت تاحیر تو جواب
ممنونم، این شغل خیلی راحته اما چالش خوب نداره و بعله امیدوارم بعدش برم صنعت.
هم دوست ایرانی پیدا کردیم هم غیر ایرانی. اما درکل غیر ایرانیها را مناسبتی میبینیم و دوستهای پایه و نزدیکمون نیستن. درواقع عملا برای دورهم نشینی و گشت و گذار ایرانی را ترجیح میدیم. بذار اینطور بگم مدتی با موبور و ایکا و بقیه بچه ها قبل فارغ التحصیلی بیرون میرفتیم، بار میرفتیم حرف میزدیم شوخی میکردیم و خیلی هم خوش میگذشت. الان موبور که امریکایی هست فارغ التحصیل شده و تو شهرمحل تولدش با نامزدش و دوستهاش بیرون میرن و خوش میگذرونن و تو اینستا میبینم چقدر نوع حرف زدن و خوش گذروندنهاش با دوستهای امریکاییش فرق داره. برای همین بنظرم فرهنگ مشترک میتونه تو عمق رابطه تاثیر گذار باشه.

زری.. پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 13:34 http://maneveshteh.blog.ir

سلام آسمان جان، بهت خیلی تبریک میگم هم بابت اینکه زحماتت به بار نشسته و هم اینکه از بلاتکلیفی در میایی. برات آرزو میکنم روزهای پر از موفقیتی پیش رو داشته باشی.
+ من هم این مدت یه امتحان آیلتس دادم هرچند که مثل تو خوش خبر نبودم، دو تا پست آخرم ازش نوشتم و شرح ماوقع دادم :(
خوب باشی و سلامت و موفق

سلام زری جان، ممنونم، اره خداراشکر برای یک مدتی تکلیفم معلوم شد. خوشحالم که حقوقش هم اون چیزی شد که دلم میخواست.
تو هم خسته نباشی. پستت را خوندم. یک نصیحت مهم؛ بنظرم مدتی بیخیال ایلتس شو و سطح زبانت را بیار بالا. اشتباهی که من کردم و سالها برای ایلتس خوب گیر کردم.

شهرزاد شنبه 8 مرداد 1401 ساعت 13:19

مبارک باشه آسمان پرتلاش. همیشه می خونمت، ولی این پست کامنت داشت :)

شهرزاد عزیزم، مرسی بابت کامنت

باران پاییزی سه‌شنبه 4 مرداد 1401 ساعت 02:57

تحسنیت میکنم دختر
مبارکت باشه خیلی

مرسی باران جان، لطف داری

زینب یکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت 01:45

به سلامتی عزیزم.

ممنونم زینب جون

شلاله پنج‌شنبه 30 تیر 1401 ساعت 13:28

خیلی تبریک میگم آسمان جان
امیدوارم این موقعیت دری باشه برای موفقیت های بیشتر. برای تو و آقای راستین کلی آرزوی خوب دارم.

مرسی شلاله جان، هدف بعدیمون پول و خونه سفید هست، ایشالله زودی بشه

صفورا دوشنبه 27 تیر 1401 ساعت 06:04

آسمان ظاهراً ،در اون مملکت حق به حق دار میرسه

صفورا جان، جمله جالبی گفتی. بنظر میاد درست میگی. شاید هم اتفاقی جریان به این سمت شکل گرفت. مطمئن نمیتونم بگم.

صبا یکشنبه 26 تیر 1401 ساعت 17:03 http://gharetanhaei.blog.ir/

مبارک باشه آسمان جان

ایشالله موفقیت های بیشتر خودت و راستین رو جشن بگیرید

صبای عزیزم، مرسی. ابشالله و همین ارزو را برای خودت دارم

رعنا یکشنبه 26 تیر 1401 ساعت 15:37

نمیدونم چرا گاهی کامنت ها نصفه میان! در ادامه نوشته بودم که بهت تبریک میگم

ممنونم رعنای عزیز

رعنا یکشنبه 26 تیر 1401 ساعت 11:15

آسمان جان من خیلی در جریان ریز کارت نبودم و نمیتونم درباره انتخابت نظر بدم. ولی همینکه تکلیفت فعلا مشخص شده و ذهنت درگیر این موضوع نیست که چیو انتخاب بکنی، عالیه

مرسی رعنا جون، حقیقتش یک مدت تو بلاتکلیفی کار استادی بودم، بعد که با خودم رو راست شدم و دیدم مورد علاقه ام نیست گره کورها یکی بعد از یکی باز شد و من موقتا استاد دانشگاه شدم. اما چون موقته، ایراد نداره. کلا داشتان یک پروسه چندماهه بود که مرتب گره کور می افتاد و بعد یکی یکی گره ها باز شد. مرسی

حسین شنبه 25 تیر 1401 ساعت 12:08

مبارک باشهههههههه

خیلی ممنونم

الهه شنبه 25 تیر 1401 ساعت 10:43

سلام آسمان عزیز
چقدر برام هیجان داشت خوندن این پستت یه جورای خاصی برام انرژی بخش و الهام بخشه مسیر تحصیلیت و شغلیت. خیلی انگیزه میدی بهم. خیلییی ها! پیج اینستات رو هم دنبال میکنم.
خیلی برام جالب و لذت بخشه که انقدر میخواستنت که با پیشنهاد بالاترت هم قبول کردن.راستش منم اگه جاشون بودم همچین آدم پرتلاش با پشتکاری رو از دست نمیدادم! می تونی بعدها هم وارد صنعت بشی. به هر حال خیلی خوشحالم برات
آسمون دلت آبی

سلام الهه ماهم، مرسی عزیزم. حقیقتش وقتی خودم سالهای اول را یاداوری میکنم باورم نمیشه اینهمه جلو اومدم، یک روزی فقط میخواستم بتونم مثل موبور باشم، الان روزی شده که دارم از موبور جلو میزنم( البته راهمون هم جدا شده) درحدی هستم که بدون استادم اف دی ای با خیال راحت گرنت را بمن واگذار کرد. واقعا مسیر عجیبیه. خوشحالم که اینستا را هم داری. اینجا باطن زندگیم را میبینی و اونجا ظاهر را. راستی استوری خاطره بامزه مربوط به همین میتینگ بود. ممنونم

ربولی حسن کور شنبه 25 تیر 1401 ساعت 07:24 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
پس بالاخره در پایتخت دنیا موندگار شدین
امیدوارم اوضاع همیشه همون طور پیش بره که دوست دارین

سلام، ممنونم دکتر، اره حسن بزرگ این کار همینه که تو خود نیویورکه و از طرفی این یک سال فرصتی هست که راستین هم تغییر تحولات اولیه کارش را انجام بده و شغل مناسبش را پیدا کنه:) دیگه کار کردن با دوتا پروفسور خوب بخصوص دیتا انالیز باعث میشه من هم زمینه های دیگه را بیشتر یاد بگیرم و کار از تکراری بودن دربیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد