My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

نکنه مقصر منم؟

انگار وقتی دراتاق بدبیاری باز میشه دیگه هیچی جلوی اومدن سیل را نمیگیره. انقدر تو این چندماهه بدبیاری و اتفاق بد برام افتاده که کم کم دارم به خودم شک میکنم. میدونم که کلا ادم احساسی هستم و سنگینی اتفاقات برای من بیشتره. واضحه ادم وقتی مینویسه اتفاقات را از دریچه چشم خودش مینویسه. ممکنه حتی نیمه خالی لیوان را بیشتر تاکید کنه.

امروز با اف دی ای جلسه داشتیم. بعد از ۵۰ دقیقه پرزنت کردن اخرین ازمایشم، که انصافا نتایج ازمایشهام بخاطر سالها تجربه واقعا زیبا هستند و متغیرش خیلی کمه( اینرا درکمال  صداقت و انصاف میگم) تو ده دقیقه اخر جلسه موقعی رسید که بحث ادامه گرنت پیش اومد، استادم گفت که چون بازنشست میشه سال سوم اپلای نمیکنه و یک اکستنشن دوماهه میگیره. اف دی ای هم گفت شما سال سوم را اپلای کن ما پروژه را میبریم یک انستیتو دیگه، و شما میشی مشاور اونجا. استادم که حسابی سورپرایز و خوشحال شد، من وااا رفتم به معنای واقعی. دلم شکست.  نه بخاطر شنیدن همچین پیشنهاد عالی به استادم، بلکه نادیده گرفته شدن تمام زحماتی که من به پای این گرنت کشیدم. اف دی ای هیچ اسمی ازمن نبرد.کوچکترین اشاره ای به اهمیت کارم نکرد،  کسی که ۹۵٪ کار باهاش بود براحتی نادیده گرفته شد. تازه همزمان اف دی ای ازم خواست یک دوره ازمایش دیگه را هم تمام کنم، هرکدوم این دوره ازمایشها شش ماه وقت میبره. بعد استاد یک چونه کوچیک هم برای من زد خوب یک اکستنشن دوماهه هم داشته باشیم. انگار من قسم خوردم که خودم را وقف ازمایشهای اف دی ای کنم که لطف میکنن دوماه به قرارداد من اضافه کنن برای تموم کردن ازمایشهایی که شش ماه وقت میبره. جلسه تموم شد. نامه زدم به استادم و محترمانه تشکر کردم و گفتم من تا اخر ماه جون‌بیشتر نیستم و دارم میرم. 
به راستین گفتم حتی اگه ایران هم قرار نبود برم و قرار بود بیکار تو نیویورک بگردم هم حاضر نبودم اینهمه خفت را قبول کنم. 
اف دی ای حالا به هردلیل میخواد ( پول ان ای اچ ) گرنت را حفظ کنه و البته مست نتایج عالی این گرنت هست.
استادم هم خرشانس که هم بازنشست میشه هم همه نتایج خوب بپاش نوشته شده هم مشاور گرنت میمونه و حقوق میگیره.
نشستم برای خودم غصه خوردم بعد نشستم با راستین گفتیم که سیستم کاری تو امریکا همینه. راستین مثال دوره دوماهه اینترنشیپ را زد، اون زنک دیوانه که ریسس کوچیکه بود و داد میزد. بعد به این فکر کردم نکنه ایراد از منه! نکنه من انقدر توسری خور و ضعیفم که ادمهای مقابلم هیولا میشن. نکنه رفتار من باعث میشه دیگران ازم استفاده کنن. نکنه سر بزیری و وسواس کار را بنحو احسنت انجام دادنم باعث میشه، به چشم نیام و کسی حسابی رو من باز نکنه. 
خلاصه هرچی هست، اینکه رفتار یا شخصیت من باعث وجود چنین برخوردهایی هست یا فقط افتادم رو دربدشانسی، کاری نمیتونم درموردش بکنم. فقط باید نیمه پرلیوان را ببینم که بتونم از این دوره سخت و پرتنش بسلامت عبور کنم تا روزهای خوب برسه. 
نظرات 15 + ارسال نظر
سبز چمنی چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401 ساعت 08:18

سبز چمنی هستم از اشنایی شما خوشوقتم:
هزار ستون آتش مذاب شده بر کون این استاد نا به کار که شما را اذیت و ازار نموده نقش بربندد ای فرزندم هرچند اوضاع تمام ایرانیان در کل جهان به همین منوال است و گویا نشنیده ای که شیخ ما در راه مریدی را بر دیدی از مرید پرسیدندی ز کجایی و به کجا میروی؟ گفتا ای شیخ از ایرانم و به گا میروم! پس شیخ نعره ها برکشید و خشتک خویش بدرید و سر به بیابان نهاد! اری این است ملیت ایرانی که مقصدی جز به فنا رفتن بر وی میسر نیست ای فرزندم

درود فراوان بر سبز چمنی. قلم طنزتان موجب انبساط نشاط گردید، اگرچه اوضاع ایرانی جماعت در بلاد خارجه بدک نمیباشد. سپاسگزار

شقایق سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1401 ساعت 17:16

آسمون کجایی دختر؟ نگرانت شدیم نه تو اینستا استوری میزاری نه اینجا نوشتی؟ هنوز از دست استادت ناراحتی ؟ ولش کن بابا گور باباش تموم شد رفت

سلام شقایق جان، نه بابا اون موقع هم گفتم حتی ته دل خوشحال شدم، وقت نکردم شقایق جان. باز اینجا خوبه، میشه چندهفته چندهفته سرزد، اینستا ادم صفحات دیگه را میبینه عذاب وجدان هم پیدا میکنه چرا استوری نمیذاره

ZF جمعه 16 اردیبهشت 1401 ساعت 03:59

خیلی ممنونم :آسمان جون

خواهش میکنم

ZF پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 11:22

سلام دوست عزیز من اولین باره کامنت میذارم ولی مدتیه وبلاگتو میخونم و همیشه تحسینت میکنم بخاطر شجاعت، پشتکار و ریسکی ک کردی بعداز چندبار تلاش برای مهاجرت،یه سوال ازت داشتم ممنون میشم پاسخ بدی، به تازگی متوجه شدم بعضی از دانشگاه های آمریکا بعداز فارغ‌التحصیل شدن برای دانشجو هاشون شغل پیدا میکنن می‌خواستم بدونم این فقط مختص دانشگاه های تاپ مثل استنفورد ییل هاروارد و ماساچوست و چندتای دیگس یا دانشگاه های کمی تاپ هم همچین چیزی دارن؟؟؟؟!!! مثلا مثل دانشگاه فلوریدا

سلام خوشحالم که کامنت میذارید و منم با شما اشنا میشم، ببینید کلا کار خوب پیدا کردن به کانکشن سازی ربط داره اونهم با تحقیق خوب و رزومه خوب میاد که مثلا برید کنفرانسها و کارتون را پرزنت کنید یا به نحوی با دایرکتورها و اساتید ارتباط بگیرید. دانشگاه ما هم فرصتهای اینترنشیپ را به همه دانشجوها میفرسته که کار را راحت تر میکنه اما اگه کار خوب و درست و حسابی میخواهید بهتره خودمون هم کانکشن بسازیم. اسم دانشگاههای تاپ یک مشخصه عالی تو رزومه هست اما پشتش باید تحقیق خوب هم باشه. درمورد اینکه برای دانشجو کار پیدا میکنند نمیدونم، بنظرم بیشتر خود استاد برای شاگرد کانکشن میسازه که منجر به گرفتن کار میشه، یکی از اساتید دانشگاه ما هم برای شاگردهاش کانکشن میساخت که کار خوب پیدا میکردن. معمولا استاد خوب اینکار را میکنه.

زینب دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 ساعت 02:11

چی بگم آسمان جان؟ گاهی اوقات همه چی مخالف خواست آدم پیش میره گاهیم برعکس. حالا قضیه شما و استادت هم شده اونی که تو یه ازدواج ناسالم میمونه و امیدواره درست میشه. به نظرم خارج شدن از این رابطه و کاری که شما کردی درست ترین کاره.
نمیدونم قبلا برات نوشتم یا نه که منم بعد فارغ التحصیلی اول رفتم تو فاز تحقیق و آکادمیک و همیشه از کار کلینیک یک وحشت زیادی داشتم مثلا از فشار زیاد و مسئولیت بالا و تصمیم گیریهای مشکل. ولی وقتی تغییر شیفت دادم دیدم فشار کار، ساعات زیاد کاری و کشیک و ...خلاصه فیزیکال تسک هرچقدرم سخت تر ولی بسیار راحت از کار کردن درون محیط ناسالم و ناعادلانه و غیره ذلکه مضاف بر این که درآمدت هم چندبرابر میشه و مزه پول عمرا بگذاره برگردی به اون فضای آکادمیک که گرچه اسم و رسم توش زیاده ولی پول کمه و رقابت بالا. اینها رو نوشتم بگم با نظر صفورا خانم موافقم. یه مدت تغییر شیفت بدین تو کار صنعتی شاید بهتون بیشتر ساخت.

زینب جان ممنونم از کامنت. خداکنه وضعیت منم مثل شما بشه و اونقدر از کار تو محیط صنعت لذت ببرم که بخودم بگم چرا انقدر فکر کردم و زودتر کار صنعت را شروع نکردم. امیدوارم برای منم همینطور بشه.
اگه دوست داشتید بیشتر برام از تجربه کاریتون بنویسید چون بنظرم مسیر مشابه من را رفتید

الهه یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 12:39

آسمان جان من همیشه شنیدم که امریکاییها خیلی اعتمادبنفس بالایی دارن. برعکس ما ایرانیها. من خودم اینجوریم. شاید تو هم توی این سالها خیلی از دورو بریات بهتر بودی اما خودتو دست کم گرفتی. بالاخره یه سری چیزها که شاید بنظرمون ضعف ما باشه، مثلا زبان، می تونه باعث کم شدن اعتمادبنفسمون توی یه زمینه خیلی متفاوت بشه.
کلا بنظرم وقتی ادم زیادی متواضع باشه، کسانی که شایسنگیشون خیلی کمتره ولی به خودشون بیشتر اعتماد دارن جاشو پر میکنن...
بنظرم گاهی یه همچین اعصاب خوردی های اساسی از بقیه لازمه! باعث میشه آدم یهو مصمم تر بشه و کلا مسیر زندگیش عوض شه و خیلی خیلی بهتر شه!

الهه جان، تنها امریکایی دور و برم تو محیط کار موبور بود که بنظرم اعتماد بنفسش واقعی بود و اهل شو اف هم نبود درعوض هندیها خدای اعتماد به نفس کاذب هستن. متاسفانه من نه تنها اعتماد به نفس خوبی ندارم و ضعفهام بشدت تو چشممه، اهل نمایش هم نیستم. اما میدونم تغییر اساسی کردن سخته و تاحالا هم تغییر نکردم ، پس خوبه که بزور حداقل محیط کارم عوض میشه.

عاطفه یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 07:45

چقدر خوبه که به صورت ناشناس و بدون سانسور ، واقعیت ها می‌نویسی و ما رو در جریان کارهات قرار میدی
۱- واقعاً حقوق در صنعت حدوداً ۲ برابر پست داک هست؟ 50k vs 100k ؟ چون من شنیدم بسته به استاد و گرنتی که داره شاید حتی حقوق پست داک ۲۵k هم باشه ! درسته؟
۲- الان در این مقطع برای شما پیدا کردن پست داک در دانشگاه های دیگه راحت تره یا ورود به صنعت؟ چون شنیدم با این که پست داک از نظر مالی شاید ارزنده نباشه ولی به شدت رقابتی شده! واقعاً چرا ؟
ممنون از این که این وبلاگ رو به روز نگه میداری خیلی مشتاق نوشته هات هستم.

سلام عاطفه جان. من گذشتن از روزهای سخت مهاجرتم را مدیون این وبلاگ هستم و راستش نوشتن برای من تراپی هست. وقتی مینویسم حجمی از سختی و سنگینی با قلم روی کاغذ مجازی میمونه.
۱-خوب حقوق صنعت میتونه دوبرابر پست داک باشه، چون پست داک کار واقعی نیست. پست داک یک نیمچه کارحساب میشه. با این حال حقوق صنعت از حقوق استاد دانشگاه بیشتره. مثلا حقوق یک نفر تو صنعت با دهسال سابقه کار میتونه اندازه حقوق یک فول پروفسور با سابقه ۲۰ ساله باشه.
۲- ورود به صنعت راحت تره چون درمقایسه با پست داک خیلی خیلی بیشتر جای خالی وجود داره. پست داک به این علت رقابتی شده چون همه استادها و دانشگاهها پست داک نمیگیرن. مثلا کل دپارتمان ما دوتا پست داک داره که یکیش منم. برای گرفتن شغل اکادمیک هم پست داک خیلی کمک میکنه.
خوشحالم که وبلاگ را دوست دارید

صبا یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 07:40

این خشم و عصبانیتت رو درک می‌کنم. فکر میکردم فقط مال ایرانه ولی انگار همه جای دنیا هس. باور کن برای یه فیش حقوقی که مال خودم هم هست دارن ۳ ماهه منو سر میدوونن. از خدا میخوام هر چه زودتر هم شما هم من از شر اینا به بهترین نحو نجات پیدا کنیم

سلام صبا جان، متاسفم. امیدوارم تو کار بعدی برات جبران بشه

... یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 05:24

ایراد نداره، زندگی همینه،

صفورا یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 04:54

آسمان واقعا استاد بودن چیز جالبی نیست.کار در صنعت خیلی هیجان بیشتر و پول بیشتری داره.تو از ایران اومدی آمریکا دیگه از نیویورک رفتن یک ایالت دیگه اینقدر هم سخت نیست

صفورا جان بشدت به نیویورک عادت کردیم، تفاوت نیویورک با ایالتهای دیگه خیلی زیاده، برای من تفاوتش میشه زندگی توی تهران با یک شهر کوچیک، البته کار صنعت حقوقش بیشتره و تجربه اینترنشیپ هم داشتم بنظرم کار صنعت بد نبود

زری.. شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 22:54 http://maneveshteh.blog.ir

خب آسمان جان بیا صادقانه به قضیه نگاه کنیم، واقعیت اینه تو فقط هفت ساله آمریکا هستی، تو دختر توانمند و باهوش و باپشتکاری هستس اما واقعیت اینه اگر با پروژه ی اف دی ای یا حتی همین استادت بٌر نخورده بودی تمام امتیازهای مثبتی که گفتم اعم از هوشمندی و پشتکار تو بیفایده باقی میموند، منظورم اینه عملا بستری فراهم نمیشد که تو بتونی خودی نشون بدهی. بنظر من این از خوش شانسی تو بوده که با این گروه بٌر خورده ای. از طرفی دیگه خدا رو شکر تو هم تونستی بهره ی خودت را از این رابطه ی کاری ببری علاوه بر اینکه تونستی توانمندی های خودت را بشناسی و اینها بهت شناخت خوبی از خودت میده و بهت دورنمای خوبی از آینده ات میدهد و به تو این اجازه را میده که سطح توقعاتت را واقع بینانه ببری بالا، برات گرین کارت را همراه داشت. نهایتا میخوام بهت بگم با همه ی این حرفهایی که زدی من فکر میکنم استفاده ی تو از این رابطه ی کاری بیشتر و مفیدتر از استادت بوده :) و فکر میکنم استادت با خودش فکر میکنه این آسمان چقدررررر خرشانس هست هفت سال پیش که اومد آمریکا راست را از چپ تشخیص نمیداد الان شده رقیب من :)))
در مجموع میخوام بگم، خدا رو شکر تو الان تو مرحله ای هستی که میتونی انتخاب کنی و وقتی تو یه محیط کاری فکر میکنی به هر دلیلی به آنچه که استحقاقش را داری نمیرسی، میتونی انتخاب کنی و از اون محیط در بیایی. برات خیلی خوشحالم، حاشیه ها و اتفاقها و خوش شانسی های دیگران را بیخیال بشو و با انرژی مسیر خودت را پیش برو

سلام زری عزیزم، ممنونم بابت کامنت و نیمه پر لیوان. راستین هم داستان را مثل خودت میبینه، بخصوص بخش گرین کارتش:)
و قسمت اخر پاراگرافت را هم دوست داشتم که حق انتخاب دارم و حالا که قدر کارم دونسته نشد و استادم حمایتم نکرد از این مجموعه میتونم بیام بیرون و راستش ته دل هم خوشحالم که عمر اینکارتموم‌ داره میشه.فقط یکم دلم برای کار سبک پست داک تنگ میشه 

صبا شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 09:16

آسمان مگه بدون تو استادت میتونه پیش ببره ؟ پروژه رو
یعنی انقدر دیتیل قضیه رو میدونه که بتونه مشاوره بده؟

صبا جان، استادم خودش اصلا به تنهایی نمیتونه کار را پیش ببره چون مثلا کار با ماشین انالیز را بلد نیست. موقع کار با اف دی ای تمام دیتیل و حتی داده های خام گزارش میشه و اونها همه اطلاعات ما را با جزییات دارند، پروژه میره یک دانشگاه یا مرکز دیگه که امکانات خودشون را دارن. احتمالا گروه بزرگی باشه با امکانات کامل. مسلما استادم خودش مثلا کار با ماشین امالیز را بلد نیست اما دیزاین تمام ازمایشات را با جزییات و حتی تمام داده های خام، همه چی را داره. وقتی یک گروه شروع به کار کنه یکم طول میکشه که سیستم خودشون را بسازن اما بعد مسلط میشن و کار را پیش میبرن

خواننده خاموش شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 01:06

آسمان جان سلام
من همیشه پست هات رو میخونم و هر چند وقت یکبار میام ببینم اوضاعت چطوره. این بار نتونستم کامنت نذارم. گاهی تغییر یهویی روش و رویه همیشگی میتونه برای آدم گشایش ایجاد کنه. به قول خود آمریکاییا ایناف ایز ایناف! امیدوارم با این تصمیم مسیر بهتری پیش روت باز بشه و دفعه های بعدی که میام می خونمت، از اتفاق های خوب و آرامش بنویسی.

سلام خواننده خاموش اما دلسوز من،
امیدوارم همینطور باشه، چندماهه سخت و پرفشاری داشتم و مدتهاست منتظرم این دوره پر تنش و اضطراب تموم بشه و به مامن ارامش برسم اما اتفاقها تمومی نداره.
ممنونم به امید اینکه روزهای خوب و ارام بزودی برسه

ربولی حسن کور جمعه 9 اردیبهشت 1401 ساعت 21:09 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
اگه داره بازنشسته میشه دیگه چرا میخوان ببرنش یک جای دیگه؟

سلام، از دانشگاه و درس دادن بازنشست میشه اونهم چون میخواد ایتالیا بمونه و برنگرده برای کلاسهای حضوری دانشگاه. اف دی ای بهش پیشنهاد مشاور پروژه را داد و استادم هم با سر قبول کرد. استادم باسواده اما قضیه اینه کسی که پروژه را چرخوند من بودم و در اخر حتی دیده نشدم، برای همین هم دلم گرفت.
اما مهم نیست قلبا خوشحالم که این کار تموم شد. یکی دوسالی بود بزور ادامه میدادم.

صفورا جمعه 9 اردیبهشت 1401 ساعت 17:41

اینقدرمن از کار استادی بدم میاد.بیا بیرون برو فایزر کار کن مثلا ،چه می‌دونم اینهمه کمپانی های خوب هست

صفورا جان، راستش الان که چندساعت گذشته میبینم ته دل خوشحالم که این کار داره بزودی تموم میشه، من نوارتیس اینترن بودم کمپانی خوبی بود هم تو بوستون شعبه داره هم تو نیوجرسی، فایزر و مرک تو بوستون هست، اف دی ای هم بین دی سی و مریلند،دوست ندارم از نیویورک برم اما اگه کار ریموت داشته باشن حتما میگیرم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد