My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

روزهام

اوضاع و احوالمون چطوره؟ اول که همزمانی opt و ۴۸۵ بمعنای واقعی کلمه شیر تو شیر شد، اخرش انقدر میزان شیر تو شیری زیاد شد که مجبور شدیم opt را کنسل کنیم. حالا یعنی چی؟ با هردو من میتونستم اجازه کار بگیرم اما opt پروسه اش سریعتر بود و البته ۴۸۵ منتهی به گرین کارت یا شهروندی میشه. بعد چون opt پروسه کار غیر مهاجرتی هست و ۴۸۵ درخواست گرین  کارت و مهاجرت، بهمون گفتن بمحض فایل شدن ۴۸۵ اگه درخواست opt کرده باشید درخواست opt اتون ریجکت میشه.حالا یا باید بیخیال opt میشدیم یا سه ماهی صبر میکردیم جواب opt که اومد ۴۸۵ را فایل میکردیم. حدس میزنید ما کدوم راه راانتخاب کردیم؟

بعله تصمیم ما این شد که opt اپلای نکنیم و فقط با پروسه ۴۸۵ ادامه بدیم ، الان مدارک را فرستادیم وکیل و اون هم تو همین یک هفته میفرسته اداره مهاجرت و فایل میکنیم. فقط ۴۸۵ مشکل زمانی داره، یعنی وقتی فایل بشه موندمون وابسته به ۴۸۵ میشه، و چون من هم دارم فارغ التحصیل میشم تا زمانی که کارتهای کار و سفر نیاد منم حق کار ندارم، هاهاها جفتی بیکار میشیم. البته استادم گفته شغل و حقوق پست داکت محفوظ میمونه:)) امیدوارم.  حالا کی کارتها میاد؟ از روز فایل ۴-۸ ماه بعدش. تازه از ژانویه هم دانشگاه گفته تو پست داکی و کارتت را بده تا بهت حقوق بدیم و‌اینطوری هست که از ژانویه بی حقوقم. دیگه اینکه احتمالا تا ۳-۴ هفته دیگه دفاع کنم. یعنی تک تک کارها را دارم پیش میبرم اما اصل کار ننشستم درس بخونم و اماده بشم، حتی همین دیروز تزم را برای اعضا کمیته ام فرستادم و گفتم من اخر فوریه یا اول مارچ قصد دفاع دارم. احتمالا اخر هفته هم تقوم میفرستم که همشون سر یک تاریخ و روز با هم توافق کنن. و اما من بیشتر روزم را به خوابیدن وهله هوله خوردن و‌خوابیدن میگذرونم، حقیقتش استرسم خیلی کمتر از امتحان جامع یا پیش دفاع هست اما برای اون دوتا اون موقع کامل اماده بودم الان بیشتر استرسم اینه چرا با وجود اینکه وقت کافی برای اماده شدن دارم اماده نمیشم!! حالا که از همه چی غر زدم یواشکی یک غر ریز هم بزنم که بچه دار شدن هم داره کم کم نگران کننده میشه. یعنی نه خیلی نگران کننده باشه( میدونم مشکل جدی نداریم) اما این ماهها من زمان ازاد زیادی مال خودم دارم و برنامم دست خودمه و بهترین موقع میتونست باشه برای مصیبت بچه داری. 
خوب فردا روز ولنتاین هست و ولنتاینمون  مبارک، فردا بمناسب ولنتاین ما میریم برای اولین بار رستوران کره ای، خیلی تعریف غذاهاشون را شنیدم . احتمالا دفعه بعد که بنویسم یا خیلی به دفاعم نزدیک باشم یا دفاع کردم و این پی اچ دی را بوسیدم گذاشتم کنار( با بوسه انداختنش اونور:))

شغل خوب

از اونجاییکه جدیدا یکجورهایی دنبال درسهای زندگی لابلای روزمره ها میگردم، به ذهنم رسید اینرا هم بنویسم. خوب واضح هست که اینستاگرام ظاهر زندگی ادمها را نشون میده، حتی بنظرم نمیتونه بیانگر ۱۰٪ زندگی و طرز فکر یک ادم باشه. اما دیدن صفحات پر لبخند و‌پر انرژی بعضی از اینفلوئنسرها فکری را به ذهن من اورد که  پشت اون لبخندها چیه، ایا بلاگری که کارش تبلیغه و مرتب لبخند میزنه از کارش لذت میبره؟ اصلا بذار فراتر از اینستا بریم و ببینیم رضایت کاری چیه؟ وقتی از کاری که دارید انجام میبرید و‌ رضایت دارید نشونه اش چیه! و جوابم اینه وقتی یک ادم کار اجباری داره انجام میده اما میتونه در حال انجام اون کار لبخند بزنه و ازش لذت ببره. بذارید مثال خودم را بزنم، من سالها تو داروخانه و بعنوان داروساز کار کردم. وقتی وارد داروخانه میشدم همه بهم احترام میذاشتن، بعد تموم طول شیفت مینشستم و کارم دادن نسخه ها و مشاوره دادن به مریضها بود، دوره ای که داروخانه کوچیک خودم را داشتم، سفارش دادن دارو و بهداشتی و تحویل گرفتنشون هم کار من بود. یعنی یک کار ساده و راحت و بنظر ایده ال. روزی ۸ ساعت کار میکردم اما از همون ساعت که وارد داروخانه میشدم چشمم به عقربه های ساعت بود که کی ساعت ۵ میشه و من میرم خونه. تا اینکه بخاطر رفتن از ایران تصمیم به مهاجرت تحصیلی گرفتم، و بخاطر انجام تزم وارد ازمایشگاه شدم. سال اول که کارهای تز را انجام میدادم باز هم‌کارها برام اجبار بود اما اجباری که دیگه به ساعت کاری ربط نداشت، باید اون ازمایش انجام میشد و نتیجه اش اعلام میشد، این را هم بگم سال اول و دوم بارها پیش میاد که مجبور میشدم  ازمایشی را تکرار کنم تا ضریب خطای انسانی پایین بیاد، و دقت ازمایش بالا بره . یا روزهایی که ازمایش پری کلینیکال دارم تا روزی ۲۲ ساعت ممکنه یکسره  کار کنی. اما کار بعنوان پژوهشگر یک تفاوت اساسی با کارم بعنوان داروساز داشت، با اینکه سختیش بیشتر بود اما چک کردن زمان و نگاه کردن به ساعتم خیلی کمتر بود، همینطور روزهایی که سر کار و کاملا خسته میتونستم قاه قاه بخندم هم خیلی بیشتر. خنده هایی که تو ایران محدود به یک لبخند زورکی بود. پس یک نتیجه کلی گرفتم، شرط رضایت از کار و فعالیت چیه؟ اول اینکه کار، اخرش کاره و اجبار اما رضایت از کار یعنی با اینکه ساعتها داری کار اجباری میکنی، اما این اجبار را کمتر احساس میکنی، چشمت به عقربه های ساعت خشک نمیشه و میتونی تو اوج کار از ته دل بخندی. درکل رضایت ازکار و شغل یعنی بتونی یک کاری را ساعتها و روزها و سالها با علاقه و لبخند تکرار کنی. 

از سال کرونا یا ۲۰۲۰ خیلی چیزها یادگرفتیم و فهمیدیم چقدر برای کارهای ساده ای، مثل تو جمع بودن، خرید کردن، رستوران رفتن و مهمونی و دورهمی ها دلمون تنگ شده، اصلا فهمیدیم ماادمها چقدر اجتماعی هستیم و چقدر به حضور ادمها دور و برمون احتیاج داریم. اما تو این دوران من یک مورد دیگه را هم درمورد خودم فهمیدم. همیشه فکر میکردم ریموت کار کردن یا همون دورکاری شغل موردپسند من هست. چه چیزی بهتر از این که هرموقع دوست داری از خواب بیدار شی، هرموقع مودش را داشتی بشینی سرکار و کلا زمان و برنامه کارهات دست خودت باشه. هرچند الان هم از اجبار بدم میاد اما تو این دوران فهمیدم دورکاری بدرد من نمیخوره. شاید چندماه کار از خونه خیلی دلچسب باشه اما تو طولانی مدت، بشدت بحضور ادمها دراطرافم نیاز دارم. درسته دوسه ساعت وقت مفیدم تو رفت و اومد کاری تلف میشه اما وقتی پام را دانشگاه میذارم و از تمیز کارگرفته تا سکیوریتی و دانشجوهای دیگه و استاد ها سلامی و گپ و گفتی میکنم کلی انرژی و حس خوب نهفته میگیرم، که تنها وقتی ارزشش را فهمیدم که چندماه همه  تو نیویورک قرنطینه شدیم و موندیم خونه. 

دوستان پستهایی که برچسب اینستا نوشت داره را مخصوص اینستا مینویسم چون فضای اونجا با اینجا فرق داره و‌بیشتر سبک بالا منبر رفتن و همه چی گل و بلبل هست را داره.  اما از اونجا که اینجا خونه اولمه، اینجا هم نوشته ها راسیو‌ میکنم

دارم فکر میکنم برچسب را بذارم اینستا نوشت یا بالا منبری یا گل و بلبل. شما بگید

استرس

یک ادمیزاد چقدر تو زندگیش استرس میکشه. مدرسه که میرفتیم استرس  روزی که درس را حاضر نکرده باشیم و معلم صدامون کنه پای تخته. استرس امتحانات ثلث استرس امتحانات اخر سال. بعد کنکور که برای خودش چه عذابی بود، من که تازه از سال سوم یک کنکور اضافه ازاد تجربی میدادم یک ریاضی. بعد دوباره درس و امتحانهای دانشگاه، امتحان علوم پایه. بعد از اون کمی استرس شغل پرمسئولیت راه اندازی داروخانه بیمارستان تازه تاسیس تامین اجتماعی که خیلی شلوغ میشد اونهم برای یک تازه فارغ التحصیل شده صفر کیلومترتو دوره طرح. فوت برادرم و غصه ناتموم زندگی کوتاهش و ارزوهاش، که نرسید و ندید و سختی که تو زندگی کوتاهش کشید. رسید به ازدواج و تصمیم مهاجرت و امتحانهای ایلتس که پراسترس ترین امتحانهای زندگیم بود، و یک پنیک اتک کوچولو هم بخاطر امتحان زبانها گرفتم. اومدن، لحظه فرود هواپیما تو فرودگاه جان اف کندی و شروع یک زندگی که هرروز و سالش با استرس همراه بوده. امتحانها، زبان، امتحان جامع، ازمایشها، دفاع مستر، ازمایشهای حیوانی، پیش دفاع دکترا. امروز که دیگه نامه استادم با دومین سری ریوایزها برای تزم اومد دوساعتی طول کشید تا تزم را باز کنم، خیلی ساده میترسیدم. از چی؟ از اینکه دوباره کلی کار داشته باشه. با اینکه استاد تو نامه زده you are almost there اما دیگه نمی تونم. نمیکشم. خسته ام. خسته شدم. دوساعت دور خودم چرخیدم تا جرات کنم تز را باز کنم ببینم چقدر ریوایز خوردم. از حجم کاری که جلو رومه میترسم و دیگه حالش را ندارم. تز ۱۸۰ صفحه ای که اگه مخلفات تشکر و رزومه و اینها هم بهش اضافه بشه ۲۰۰ صفحه ای میشه. فقط بخودم میگم اخرشه. پست داک دیگه فقط گزارشه و از این مزخرفات خبری نیست، و انشالله میزان استرس هم بشه شش ماه یکبار اون هم یکذره. واقعا چرا بعضی ما ادمهاراحت نمیشینیم سرجامون و دنبال دردسر و استرس میگردیم.
اوه اوه میدونید یاد چی افتادم؟ بنده یک قرار مداری با خودم گذاشتم. راستش تصمیم گرفتم امسال امتحانهای سه گانه پروانه داروسازی اینجا را هم شروع کنم که اولش با تافل شروع میشه. بعدا یکبار مفصل راجع بهش مینویسم. 
بعله یادم افتاد ظاهرا ذات من دنبال استرس میگرده. ای تو روحت اسمان

غرانه

امسال زمستون بنظرم طولانی تر و سردتر از همیشه میاد، شاید چون بیشتر اوقات برخلاف سالهای پیش خونه بودم، بخاطر کرونا و بعد هم سرویس یکی از دستگاهها طول کشید و مدتها ازمایشگاه نرفتم. از شما چه پنهون یک مدت هم حسابی افسرده و غمگین بودم. بیشتر اوقات تو تخت یا خواب بودم یا سریال میدیدم. البته الان با نزدیک شدن زمان دفاعم بزور خودم را دارم جمع و جور میکنم که بتونم این قورباغه را هم قورت بدم و این phd را تمومش کنم. حقیقتش خیلی بزور و با کلی غرغرپایان نامه ام را نوشتم .واقعا دیگه حوصله و دا و دماغ درس و اماده سازی و دفاع را ندارم اما مطابق معمول چاره ای نیست. تازه دستگاهمون هم درست شده و دوهفته ای باید بکوب و پشت سرهم ازمایش انجام بدم تا کارهای عقب افتاده گرنت تموم بشه. این وسط راستین هم حال جسمی خوبی نداره. سیستم ایمنی راستین خیلی ضعیفه و اکثر زمستونها چندباری سرماخوردگی بد‌میگیره، امسال هنوز با نفس تنگی کرونا دست به پنجه بود که به پیشنهاد من جمعه رفت واکسن انفلونزا زد ولی برعکس دوباره از دیروز شدیدا مریض شده و نفس تنگی و سرفه امونش را بریده. 

اما خوب همه اینها باعث نمیشه که بگم چقدر ته دلمون خوشحال و قدردان اون خبر خوب هستیم، همش به خودمون میگیم چقدر خوب شد حرف اون وکیل معروف را گوش نکردیم و اپلای کردیم و گرنه حالا حالا باید منتظر مقاله میموندیم:)
راستی هنوز تنهاییم، انگار باز روند دوستهامون و دوستیهامون داره متحول میشه. مثلا یک دوست مجرد خیلی صمیمی داریم که پارسال متاهل شد و خانمش از ایران اومد، موقعی که اومد خیلی ذوق داشتم اما خیلی زود فهمیدم خانم دوستمون زیاد اجتماعی نیست و دوست داره بیشتر تفریحاتش با شوهرش باشه، یک دوست مجرد دیگه هم داریم phd اش را تبدیل کرد به مستر و افتاد تو خط یوگا و شغلهای داوطلبی ،کلا خط مشی اش سال به سال داره خاص و خاص تر میشه. یک زوج دوست صمیمی دیگه هم داریم که اونها هم بخاطر کرونا خیلی خیلی روابطشون را با همه کم کردن. یک دوست دیگه هم داشتم متاهل شد و رفت کنتیکت و امسال فقط دوسه با هم تماس داشتیم. البته خوشبختانه از اونطرف من و ایکا خیلی صمیمی شدیم. خلاصه اگه میبینید از همه چی تو این صفحه دارم مینویسم علتش اینه بشدت کمبود دوست و اشنا دور و برم دارم و توی ازمایشگاه هم از صبح تا شب فقط خودمم و خودم.  
خوب فعلا