My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

سیب روزگار

سال اولی که اومدم امریکا پر بودم از ترس و‌دلهره، همش به این فکر میکردم چطور میتونم بعد از تحصیلم کار پیدا کنم، چطور از پس مصاحبه ها برییام، اصلا چه دانشی دارم که بتونم درموردش حرف بزنم و براساس اون شغل بگیرم، شغل هم یعنی ویزای کار و گرین کارت. ناچار رفتم سراغ تحقیق که حرفی برای گفتن داشته باشم. سراغ تحقیق رفتن همان و یک دل نه صد دل گرفتارش شدن همان. هرروز با عشق میرفتم دانشگاه، با حقوق و بی حقوق فرقی برام نداشت. روزی ده دوازده ساعت کار میکردم و اتفاقا خوش میگذشت، بخاطر تحقیق خوب و گرفتن اعتبار علمی، گرین کارت را تو دوره دانشگاه گرفتم تا این روزها که وقت کار و بار واقعی رسیده. این روزها میبینم چطور اعتبار علمی و رزومه خوب مثل یک اهرم تورا هل میده اون جلو. بیاد ترسها و ناامیدیهای سال اول مهاجرتم می‌افتم، اون ترسها واقعی بود، اما چه خوب که اون ترسها موتور محرکی شدن برای برداشتن موانع و هموار کردن مسیر. تا امروز اون نامیدی بشه امیدی برای جلو رفتن.

سلام سلام متن بالا را اول برای شما نوشته بودم بعد تغییرش دادم به اینستا و حالا هم اینجا، خوب فکر کنم شما دوستان دیگه بدونید اوضاع داره بخوبی پیش میره

بذار اپدیت بدم. براتون بگم که دو هفته پیش پر از مصاحبه اف دی ای بود، حدود سه ساعت در هفته و روز جمعه هم پرزنت کارهام و مصاحبه یکساعت و نیمه، من قبلا از تزم دفاع کرده بودم و سطح سوالها تو این جلسه مصاحبه بینهایت بالا بود، خوشبختانه چون به ریسرچم واردم تونستم عالی جواب بدم، نیم ساعت اخر چندتا اعضا رفتن و سه نفر موندن، هرکدوم از این نفرات لیدر یک بخش ازمایشهای کلینیکال اف دی ای هستن، ( همین داروهایی که میبینیم تاییده اف دی میگیره، کار جالبیه، ؟!) مثلا داروهای ریه، داروهای سیستم ایمنی و زیر دست هرکدوم از مصاحبه کنندگان ۴-۵ نفر هست اما بصورت یک مجموعه کار میکنن. براتون بگم خیلی خیلی شیرین بود که نیم ساعت اخر اون سه نفر داشتن راضیم میکردن برم اف دی ای، از حسنهای کار میگفتن و حتی یکیشون گفت چطور میتونیم راضیت کنیم بیایی پیش ما کار کنی.خوشبختانه خیلی راحت در سطح استانداردهاشون بودم و اینرا مدیون سالها کار ریسرچ مداوم هستم نه مثل بقیه بچه های ازمایشگاهمون که در کل سه تا ازمایش اونم سطحی برای تزشون انجام دادن. خوشبختانه الان میبینم چطور این حجم کار و ریسرچ داره الان کمکم میکنه. البته اشتباه نشه برای همه فارغ التحصیلین کار پیدا میشه مثلا نادوست هم یک بخش دیگه اف دی ای کار میکنه که رگولاتوری هست( قوانین، بخاطر سطح زبان عالیش و علاقه اش به این مبحث) ، یا ایکا چون مدرک فارم دی اینجا را داره فعلا تو داروخانه ها کار میکنه و حقوق فارم‌ دی از اف دی ای بالاتره. بگذریم. خلاصه یکساعت از مصاحبه نگذشته بود که دیدم تلفنم زنگ میخوره، شماره ناشناس. فکر کردم برادرم از کاناداست، الو الو، که دیدم رییس دانشکده هست، اطلاع داد که استخدامم نه از طریق دانشکده بلکه دانشگاه میشه، چون جونیور حساب میشم و به ۵ سال سابقه احتیاج دارم، پی ای نمیشم و اون دکتری که‌ خودم معرفی کردم و استادم مخالف بود پی ای میشه و تعریف کرد که اف دی ای چقدر از ریسرچمون راضیه و به دانشگاه وعده گرنتهای اینده را هم دادن( من بارها بهشون گفته بودم که اف دی ای از کار ما راضیه و امکان گرنتهای  اینده هست اما  چون حرف بزرگی بود باور نمیکردن) و گفت منتظر اپ دیت دانشگاه باشم، منم گفتم خیلی عالی، فقط من همین یکساعت پیش مصاحبه کاری با قسمت دیگه ای از اف دی ای داشتم و اونها هم منرا میخوان و زودتر اطلاع بدید تصمیم بگیرم. تلفن قطع شد نیم ساعت بعد تلفنم زنگ خورد باز ناشناس، برداشتم دیدم یکی از اون سنیور لیدرهاست که رسما اطلاع داد که پذیرفته شدم و تا دوسه روز اینده مدارک بفرستم اما کار اف دی ای حتما سال اول تغییر شهر داره و باید برم واشنگتن.( اف دی ای بین بالتیمور و واشنگتن هست) ناچارا به اون هم گفتم من منتظر رسیدن پکیج دانشگاه هستم، و جا خورد و بعد چک و چونه خلاصه گفت ما نمیتوتیم کار را برات طولانی نگه داریم، اگه تا اخر جون اطلاع دادی کار را میگیری، حتی فکر کرد من بخاطر حقوق بیشتر دانشگاه کار اف دی ای را رد میکنم( اف دی ای کم حقوق میده)، که روشن کردم نه من هنوز مطمئن نیستم شرایط دانشگاه چطوریه و ایا قراردادم یکساله هست یا بیشتر. خلاصه بگم تا الان شرایطم اینطوره. استادم هم ایمیل زد( البته ما روزی دوسه تا نامه نگاری داریم در مورد نتایج) که اخر همین هفته من دارم میام امریکا بیا حضوری ببینمت که راجع به پروژه حرف بزنیم گفتم من دارم میرم خارج از امریکا و همینطپر که میدونی قرار دادم تا اخر جون هست. و ترجیحم شروع یک کار دیگه هست و در مورد دوتا فرصت کاری بهش گفتم برای اولین بار تبریک گفت و نگفت چرا داری میری ایران. خلاصه چهارشنبه پرواز داریم، هنوز نمیدونم کار ایندم چی میشه اما یاد گرفتم صبر کنم تا خودشون موقعش که برسه خبر میدن، من فقط هراز گاهی یک فالو اپ( یاداوری) میکنم:) اگه حقوق دانشگاه بالاتر باشه ترجیحم دانشگاه هست چون نمیخوام از نیویورک برم و اینجا را خیلی دوست دارم ( البته نه خونه هاش را:).
فردا هم روز پرزنتم تو دانشگاه راتجرز هست و خوشبختانه براش اماده ام، بعد مصاحبه اف دی ای هم خیالم راحته که مشکل زبان ایشالله پیدا نمیکنم:)
خلاصه ببیتیم این سیب روزگار میخواد همینطوری شیرین برسه زمین یا قراره چندتا دیگه چرخ بخوره و ترش و خراب برسه بدست من! من که به چرخش روزگار عادت کردم تا ببینیم چی میشه. 

وای وای، فکر میکردم استادم مشکل داره اما باورم نمیشد تا نامه همین الانش، امروز مطابق معمول داشتیم سر داده ها و نتایج نامه نگاری میکردیم و سه چهار تا نامه رد و بدل شد و موبور هم تو نامه ها پیوست بود( استادم بعنوان مشاور گرنت معرفیش کرده) که یکهو کاملا بی دلیل یک نامه تند تند نوشت و رسما تهدیدم کرد که اگه تا اخر ماه جون گزارش کار و فلان داده ها را برای من نفرستی من اصلا رکامندیشن بهت نمیدم و اینده کاری تو کاملا بستگی داره من چه رکامندیشنی برای تو بدم ، تو پارسال مگه چقدر ازمایش کردی( تو این دوسال تک و تنها بیشتر از سه سالی که موبور هم بود من نتایج داشتم) و هر کار اینده تو به رکامندیشن من و عملکردت تو گرنت بستگی داره و بشین راجع به این مساله خوب فکر کن. یعنی هرچی شک داشتم که مگه یک استاد میتونه به شاگردش حسادت کنه تبدیل به باور شد. هرچی شک داشتم حتما غرضی تو دلش نبوده که حمایتم نمیکنه و ذاتش بد نیست تبدیل به باور شد، وااای مگه میشه یک استاد تا این حد به شاگردی که همیشه بهش احترام کامل گذاشته و همه جوره حرمتش را نگه داشته انقدر حسادت کنه و انقدر بدخواه باشه. اصلا باورنکردنی بود ایمیلش.

تا اینجا

سلام به دوستان خوبم

چون میدونم منتظرید که ببینید داستان به کجا رسید این پست را بنویسم شرح حال بدم
بله دوستان جمعه بود که رفتم پیش رییس تحقیقات ( دین اف ریسرچ)، گفت که روز قبلش با رییس دانشگاه با اف دی ای میتینگ داشتن و استاد بنده هم حضور داشته که احتمالا به دعوت اف دی ای بوده. خلاصه صحبت شده که گرنت دانشگاه بمونه و منتقل نشه و من روش کار کنم. اف دی ای از عنوان من پرسیده، رییس دانشگاه گفته استاد دانشگاهی، ریسرچ اسیستنت پروفسورشیپ. ( ببخشید فینگیلیش مینویسم، انگلیسی که میکنم فونت وبلاگ بهم میریزه و قاطی میکنه) بعد چون من جونیور حساب میشم اف دی موافقت نکرده که پی ای ( پرینسیپال اینوستیگیتور گرنت) باشم، گفتن یک پی ای معرفی کنید من کو پی ای گرنت باشم. استاد هم اون وسط گفته من دیگه خسته ام و کار نمیکنم و مشاوره هم نمیدم، اف دی ای هم گفته باشه ایراد نداره. رییس تحقیقات میگفت انقدر این قضیه را تکرار کرد که همه یک دور تشکر میکردن میگفتن اکی ممنون از خدماتتون( یعنی مهم نیست باشی نباشی گرنت را با اسمان پیش میبریم:) ( اخ که چقدر این قسمتش حال داد) ( دقت کردید که استاد که وقتی پیشنهاد انتقال گرنت را اف دی ای داد با سر قبول کرد که مشاور گرنت بمونه اما حالا که قرار شده گرنت بمونه گفته مشاور هم نمیشه) ( من واقعا نمیدونم چه مشکلی با من داره، حسادت؟ اینکه زورش میاد به شاگردش که همیشه به چشم کم نگاه کرده دارن گرنت اون را میدن؟ یا اینکه اف دی ای براش مهم نبوده گرنت بدون اون پیش بره و من برای کار کافیم) تازه رییس تحقیقات گفت اف دی ای کلی از نتایج تعریف و تمجید کرده و احتمال گرنتهای اینده را هم دادن( همیشه میدونستم که اف دی ای داره از نتایج و بهتره بگم کشفیات ما خیلی خیلی راضیه) بعد گفت پی ای کس خاصی را درنظر داری ، گفتم فلان استاد فارماکوکینتیک، گفت اتفاقا دیروز پیشنهاد دادیم و خانم استاد گفته نه اصلا مورد مناسبی نیست( متاسفانه استادم با اون یکی استاد که بینهایت با سواده خیلی مشکل دارن، (بگو‌ از کی خوشش میاد)) یک چیزی بگم رییس تحقیقات اصلا از استادم خوشش نمیاد، امریکایی هست و فوق العاده با شخصیت اما گفت استادم تو جلسه جرک بازی کرده( بدجنس بازی) خلاصه منم بی تعارف به رییس تحقیقات گفتم ببین من ادم شو افی نیستم اما تاحالا بار گرنت رو دوش من بوده اما قدردانی از من نشده گفت بنظرش استادم مهره نابجا بوده که هیچوقت کردیت کار را به من نداده و به اصطلاح کار و ارزش من را بالا نبرده، دیگه گفتم کار گرنت خودش یک کار تموم وقت هست، نمیتونم درس بدم گفت اکی، گفتم حقوق خوب و عنوان هم برام مهمه گفت باشه به رییس دانشگاه میگم جزییات را برات بفرسته. خوب حالا دوستان شما بگید با این شرایط چه تصمیمی میگیرید؟
از اون طرف اخر هفته مصاحبه تخصصی با یک بخش دیگه اف دی ای دارم( اگه اشتباه نکنم ۶ تا بخش اصلی ( غذا، دارو، تنباکو، اپیدمی،…) داره و هر بخشی ده دوازده قسمت خودش را داره) بعد غیر از اون مصاحبه تخصصی، پنج تا مصاحبه با تک تک لیدرهای اون قسمت که اپلای کردم  هم دارم( فردا یکی، سه شنبه دوتا، بقیش هنوز اعلام نشده،….)کار اف دی ای ریموت هست اما مصاحبه کننده گفت که بزودی میره تو ساختمان  و سه روز کار تو ساختمان هست دو روز خونه و خودش هم اضافه کرد مسلما نمیتونی از نیویورک رفت و اومد کنی و باید شهرت را عوض کنی.(ساختمان اف دی ای بین مریلند و  واشنگتن دی سی هست)  
خلاصه اینم از داستان کار من تا الان، خوب بگید دوستان چی فکر میکنید. 

اپدیت کاری

دنبال کار نمیگشتم، تصمیم گرفته بودم برم ایران و بعد سرفرصت دنبال کار بگردم. چندوقت پیش که فقط به چندتا کارگزار خبر دادم و تو یک روز کلی پیشنهاد کاری گرفتم و بعد مجبور شدم عذرخواهی کنم و بگم فعلا جابجا نمیشم درس خوبی بود که بذارم بموقع اش دنبال کار بگردم چون خوشبختانه رزومه خیلی خوبی دارم که پیشنهاد کاری خوب میگیرم( البته بحث اینترویو موفق و گرفتن کار جداست) 

تا دوهفته پیش که اولین شاگرد سابق استاد که سالهاست تو اف دی ای کار میکنه از استاد خواسته بود نیروی خوب بهش معرفی کنه استادم هم ایمیل را برام فوروارد کرده بود که کسی را میشناسی. منم چون خبری از دانشگاه نبود، رزومه ام را فرستادم. دو روز پیش هم مصاحبه جنرالم را با اون فرد داشتم و گفتم دارم دوماهی میرم ایران، و مصاحبه دوم یا قبل یا بعدش که امروز نامه رسمی گرفتم برای مصاحبه تخصصی دوم با بزرگهای اف دی ای تو بخش کلینیکال فارماکولوژی برای همین جمعه که میاد. 
از اونطرف از دانشگاه خبری نبود تا دیروز که رییس تحقیقات نامه زد با کلی توضیح و تفصیل که اگه یک نفر دیگه بجای استادت بعنوان پی ای درنظر بگیریم حاضری با همین شرایط کار کنی( مضمون همین بود اما تو لفافه قشنگ) منم گفت اصلا و ابدا حاضر نیستم یکسال دیگه پست داک بمونم( البته منم تو لفافه). فکر کنم انتظار نداشت دوباره نامه زد دوباره توضیح داد، تشکر کردم گفتم واضح گفتم من دیگه با این گرنت کارم تموم شده و چندتا هم اینترویو داشتم و میخوام برم سراغ کار و زندگی. یکساعت بعد دوباره تلفن زد که متوجه تلفنش نشدم و برام پیام گذاشت که اون و رییس دانشگاه مستقیم با اف دی ای تماس گرفتن و خبرهای خوب دارن و همین امروز یا فردا بیا ببینمت. خلاصه الان تو راهم برم ببینمش. احتمال میدم میخوان پی ای ام کنن و استاد دانشگاه، اما نمیدونم شرایطشون چیه، فقط میدونم بدون من نیم میلیون دلار پول را از دست میدن پس با چنگ و دندون میخوان نگهم دارن. راستش ته دلم خوشحال نیستم، دیگه از این کار خسته شدم اما قبلا هم گفتم استاد دانشگاه شدن فرصتی هست که به سختی به دست میاد، اما ایا من میخوامش؟ حتی اگه فقط یک یا دوسال باشه. 
گزینه کار تو  اف دی ای هم یعنی رفتن از نیویورک و زندگی تو واشنگتن. همه میدونید که من و راستین چقدر نیویورک را دوست داریم و گزینه اف دی ای هم برامون گزینه موقت یکی دوساله میشه. خلاصه تو راهم برم ببینم پیشنهادشون چیه، 
تو این دوهفته اخر به اومدن چقدر برنامه ام فشرده شده و درگیری ذهنی دارم. باید این هفته هم حسابی درس بخونم و اسلاید اماده کنم برای مصاحبه اف دی ای. هفته بعدش هم سخنرانی تو راتگرز. و روز بعدش پرواز داریم برای ایران. 

چرخ بازی داره

امروز دارم میرم برای اخرین ازمایش خرگوشی، اگه ازمایش هم خوب پیش بره میشه اخرین اخرین، قدیمیها شاید یادشون بیاد که چقدر این ازمایش خرگوشی سخت و پر استرسه. خوشحالم که داره بزودی تموم میشه. مگه اینکه…… خوب برگردیم به حدود ده روز پیش که دانشکده فهمید اف دی ای قصد داره گرنت را از دانشگاه منتقل کنه. رییس دانشکده با من میتینگ داشت و من گفتم که دانشگاه ددلاین تعیین استاد جدید را از دست داده، استاد من داره بازنشست میشه و اف دی ای هم داره گرنت را میبره انستیتو دیگه.فقط دیدم چطور رییس دانشکده تعجب کرد، نگران شد، البته حق هم داره بحث نیم میلیون دلاره پول باقیمانده هست. گفت نمیدونسته که داستان از این قراره و گرنه منرا بعنوان استاد تعیین میکردن( بازم بنظرم کوتاهی از استادمه که اوضاع را برای اینها روشن نکرده و پیگیری نکرده بود) خلاصه اخرین خبر اینکه شنیدم خود رییس دانشگاه و رییس تحقیقات مستقیما با اف دی ای میتینگ دارن و دارن پیگیری میکنند ( اینبار من تعجب کردم، معلوم نیست پشت صحنه چه خبر بوده که اینها قضیه را جدی نگرفته بودن یا نمیدونستن) خلاصه ددلاین گذشته اما چون رییس دانشگاه داره پیگیری میکنه برای همین باز نمیدونم اینده کاریم چی میشه. خوشحال میشم استاد نشم و از طرفی میدونم استاد شدن موقعیتی نیست که به  راحتی بدست بیاد و اگه هم شد باید قدردان باشم. هرچند ددلاینها گذشته و کار خیلی گره خورده و بعید میدونم بتونن کاری کنند. 

دیگه اینکه بگم کمتر از یکماه به زمان ایران رفتن ما باقی مونده، حجم کارهایی که باید قبل سفر بکنیم زیاده، مهمترینش همین سخنرانی تو رادجرز هست که چون اولین سخنرانی هست که براش دعوت شدم هم خیلی استرس دارم و هم باید تو این هیری ویری درس بخونم و براش اماده بشم. و تمرین کنم( میدونید که من هنوز مشکل زبان دارم) البته اگه سه روز پشت هم با کسی انگلیسی حرف بزنم زبانم راه میافته . مترو رسید ایستگاه. فعلا  

نکنه مقصر منم؟

انگار وقتی دراتاق بدبیاری باز میشه دیگه هیچی جلوی اومدن سیل را نمیگیره. انقدر تو این چندماهه بدبیاری و اتفاق بد برام افتاده که کم کم دارم به خودم شک میکنم. میدونم که کلا ادم احساسی هستم و سنگینی اتفاقات برای من بیشتره. واضحه ادم وقتی مینویسه اتفاقات را از دریچه چشم خودش مینویسه. ممکنه حتی نیمه خالی لیوان را بیشتر تاکید کنه.

امروز با اف دی ای جلسه داشتیم. بعد از ۵۰ دقیقه پرزنت کردن اخرین ازمایشم، که انصافا نتایج ازمایشهام بخاطر سالها تجربه واقعا زیبا هستند و متغیرش خیلی کمه( اینرا درکمال  صداقت و انصاف میگم) تو ده دقیقه اخر جلسه موقعی رسید که بحث ادامه گرنت پیش اومد، استادم گفت که چون بازنشست میشه سال سوم اپلای نمیکنه و یک اکستنشن دوماهه میگیره. اف دی ای هم گفت شما سال سوم را اپلای کن ما پروژه را میبریم یک انستیتو دیگه، و شما میشی مشاور اونجا. استادم که حسابی سورپرایز و خوشحال شد، من وااا رفتم به معنای واقعی. دلم شکست.  نه بخاطر شنیدن همچین پیشنهاد عالی به استادم، بلکه نادیده گرفته شدن تمام زحماتی که من به پای این گرنت کشیدم. اف دی ای هیچ اسمی ازمن نبرد.کوچکترین اشاره ای به اهمیت کارم نکرد،  کسی که ۹۵٪ کار باهاش بود براحتی نادیده گرفته شد. تازه همزمان اف دی ای ازم خواست یک دوره ازمایش دیگه را هم تمام کنم، هرکدوم این دوره ازمایشها شش ماه وقت میبره. بعد استاد یک چونه کوچیک هم برای من زد خوب یک اکستنشن دوماهه هم داشته باشیم. انگار من قسم خوردم که خودم را وقف ازمایشهای اف دی ای کنم که لطف میکنن دوماه به قرارداد من اضافه کنن برای تموم کردن ازمایشهایی که شش ماه وقت میبره. جلسه تموم شد. نامه زدم به استادم و محترمانه تشکر کردم و گفتم من تا اخر ماه جون‌بیشتر نیستم و دارم میرم. 
به راستین گفتم حتی اگه ایران هم قرار نبود برم و قرار بود بیکار تو نیویورک بگردم هم حاضر نبودم اینهمه خفت را قبول کنم. 
اف دی ای حالا به هردلیل میخواد ( پول ان ای اچ ) گرنت را حفظ کنه و البته مست نتایج عالی این گرنت هست.
استادم هم خرشانس که هم بازنشست میشه هم همه نتایج خوب بپاش نوشته شده هم مشاور گرنت میمونه و حقوق میگیره.
نشستم برای خودم غصه خوردم بعد نشستم با راستین گفتیم که سیستم کاری تو امریکا همینه. راستین مثال دوره دوماهه اینترنشیپ را زد، اون زنک دیوانه که ریسس کوچیکه بود و داد میزد. بعد به این فکر کردم نکنه ایراد از منه! نکنه من انقدر توسری خور و ضعیفم که ادمهای مقابلم هیولا میشن. نکنه رفتار من باعث میشه دیگران ازم استفاده کنن. نکنه سر بزیری و وسواس کار را بنحو احسنت انجام دادنم باعث میشه، به چشم نیام و کسی حسابی رو من باز نکنه. 
خلاصه هرچی هست، اینکه رفتار یا شخصیت من باعث وجود چنین برخوردهایی هست یا فقط افتادم رو دربدشانسی، کاری نمیتونم درموردش بکنم. فقط باید نیمه پرلیوان را ببینم که بتونم از این دوره سخت و پرتنش بسلامت عبور کنم تا روزهای خوب برسه. 

سیل اتفاقات

دارم سعی میکنم به افکارم نظم بدم.

یک سخنرانی تو خرداد تو دانشگاه راتجرز دارم، دیشب که داشتم اسلایدهاش را اماده میکردم چون از قبل باید بفرستم اف دی ای که کلیرنس بگیرم و همزمان رو بخشی از مقاله ای که با یو اس پی( سازمان فارماکوپه امریکا) ( جدیدا عضو داوطلب فارماکوپه شدم) کار میکردم و به خودم بد و بیراه میگفتم که چرا هی داوطلب برای اینجور کارها میشم و چرا میرم دنبال دردسر و نون و اب ساده ام را نمیخورم که امروز صبح بلاخره جوابی از استادم گرفتم.
جدیدا دوتا ایمیل جداگانه بهش زده بودم که جواب نداده بود، ایندفعه زیر ایمیل نتایج ازمایش باز ازش درمورد اینده کاریم پرسیدم و موبور هم تو اون ایمیل پیوست بود( بله حضور موبور میتونه کمک کنه استاد جواب بده) 
گفت که جوابی از دانشگاه برای سال دیگه(سال گرنتی ما از جولای شروع میشه) نگرفته. و خوب ما تا اخر بازنشستگی من که اخر اگوست هست میریم رو اکستنشن امسال. ( اینجا هراموجی که دوست دارید میتونید برای حال من تصور کنید)
بهش جواب دادم، من مخالف اینرا از دانشگاه شنیدم و اونها گفتن که شما تمایل به انتقال گرنت ندارید( بهتر بود میگفتم یادت رفته اون جلسه که با رییس تحقیقات و اون سرمایه گذار که نماینده رییس دانشکده بود بصورت تند و زشتی گفتی من نمیدونم کی بازنشست میشم و این گرنت مال منه و قابل انتقال نیست!) دیگه بهش گفتم بعید میدونم دانشگاه قرارداد منرا از جولای تا اخر اگوست فقط برای دوماه تمدید کنه و عملا من اخر ماه جون تمومم. اگه راهی برای پرداخت حقوق من تو این دوماه داری بسم الله و گرنه بعد از ماه جون من بدون حقوق کار نمیکنم.
اینها چیزهایی بود که گفت و من نوشتم اما حقیقتش بشدت جا خوردم. استاد کثافت من هیچوقت روشن نکرد که اکستنشن سال دوم فقط برای دوماه تا زمان بازنشستگی اش هست. وقتی من میگفتم تکلیف منرا روشن کن. میگفت به اندازه کافی پول از گرنت  مونده که ما حقوق تو را پرداخت کنیم! اما هیچوقت نگفت اگه بازنشست بشه عملا کار من هم تمومه. خلاصه با اینکه خیلی تلاش کردم که بتونم اینده کاریم را روشن کنم همه چی به بدترین وضع ممکن و لحظه اخری مشخص شد.
چیزی که مسلمه کار من تا اخر ماه جون هست بذار به تاریخ ایران بگم میشه ۹ تیر. خوب این وسط من یک سفر یک ماه و نیمه از اواخر خرداد تا وسطهای مرداد به ایران دارم که نمیشه عقب انداخت( عروسی خواهرمه که سالهاست بخاطر من عقب انداخته تا من بتونم توی مراسم و کارهاش باشم).  یک سخنرانی ۱۶ خرداد دارم. و امتحانهای راستین هم هنوز کامل نشده و از اواسط اردیبهشت تازه شروع میکنه به کار پیدا کردن. البته خودم هم از امروز باید شروع کنم به کار پیدا کردن. اما ممکنه شهرهای مختلف کار پیدا کنیم، مثلا راستین نیویورک من نیوجرسی. پس یک کدوم باید صبر کنیم محل کار اون یکی مشخص بشه( بهتره من صبر کنم چون دست من برای کار بازتره، نسبت به راستین که اولین کار رسمی اش تو امریکا میشه) و مرحله مهم بچه دار شدن هم هست که با نظر پزشک مراحل را بعد سفرم به ایران گذاشتم خلاصه سعی میکنم استرس و اضطرابم را کنترل کنم. خصوصا بعد از بچه دار شدن که باید دوره کم استرسی را داشته باشم. پووووف. جدا شما بودید و اینهمه برنامه با هم پیش رو داشتید چیکار میکردید؟ چاره ای نیست. چه بخوام چه نخوام اتفاقات با هم همزمان شده. میرم تو دلش و یکی یکی تمومش میکنم

اپدیت

خودم را داشتم برای کار استادی اماده میکردم که دیدم دیگه اخرهای ماه اپریل هست و قاعدتا اگه خبری بود باید تا الان نامه ای از دانشگاه میگرفتم، ایمیل زدم به دین تحقیقات که چه خبر، گفت دیروز جلسه داشته با رییس دانشکده و اونهم با استادت جلسه دیگه ای داشته و استادت گفته که گرنت قابل انتقال نیست. بعد شروع کرد از تجربه خودش بعنوان پست داک گفتن و اینکه من رکامندیشن لتر میخوام حتما بهش بگم و فلان استاد خفن فارماکوکینتیک دانشگاه هم خیلی ازت تعریف میکنه و ما بهت معرفی نامه خوب میدیم و حتی اگه میخوای بری پست داک دانشگاه کلمبیا حمایتت میکنیم و از این حرفها، عملا میگفت اگه استادت ازت حمایت نمیکنه ما هستیم…. دم دین تحقیقات گرم. البته فکر نکنم برای گرفتن کار صنعت مشکلی پیدا کنم. 

فقط واقعا من استادم را نمیفهمم. یعنی اگه جلسه قبلی را خودم نبودم که چطور منفی و با شدت همه پیشنهادها را رد کرد و بعد یک ماه بعد خودش افر میداد که باید منرا بگیرن، حرف رییس تحقیقات را باور نمیکردم، میگفتم حتما اشتباه میکنه اما متاسفانه مشکل از استادمه. میدونید من فکر میکنم انقدر همه چیز را میخواد تو اب نمک نگه داره و انقدر تو فکر اینه کوچکترین منفعتی را از دست نده، که کارهاش عجیب میشه، چون میخواد هیچ کس از تصمیمش و نیت اصلیش با خبر نشه و براش اینده کسی که پنج سال براش کار کرده پشیزی ارزش نداره.  
خلاصه بهش ایمیل زدم داستان اینجوریه و شنیدم که شما گفتید قصد انتقال گرنت را ندارید. الان که تو ایتالیا وقت خوابه، تا ببینم فردا چی جواب میده و یا اصلا جواب میده چون خیلی اوقات جواب نامه ها را نمیده و هیچی نمیگه.
با این جریان چیزی که به احتمال زیاد مطمئنم اینه که خودش یا برای سال سوم اقدام میکنه یا درخواست ادامه تحقیقات همین سال دوم را میکنه یعنی ادامه پست داک من. و بعد باید ببینم اف دی ای موافقت میکنه یا نه.
و من هم فعلا با همین شرایط تا جاییکه بشه میمونم چون این شرایط برای زندگی شخصیم بهترین شرایط هست. خلاصه با این خبر نه جا خوردم و نه تعجب کردم.  
خلاصه میبینید چقدر اوضاع بلاد خارجه قاطی پاتی هست. میبینید هنوز بعد هفت سال از دوماه اینده ام خبر ندارم و درعین حال دوماه پرکاری پیش رو دارم:)

کار و بار

شدت سرم شلوغ شده، طوری که حتی برای رسیدن به ددلاین ها کلی بلید بدوم. از ازمایشهای خرگوشی و تجزیه تحلیل داده ها که باید تو این یک ماه جمع کنم تا نوشتن گزارش برای اف دی ای و تصحیح مقاله های مختلف که چندتا همزمان شده. خیلی از کارهای غیر ضروری مثل مقاله خودم را هم گذاشتم بعد تموم شدن این حجم کار. احتمال میدم که تا اخر ماه قرارداد استادی را هم بگیرم:/ از مزیت ها:( های این کار اینه بزور کلاس درس بهت میدن. دین ریسرچ لیست درسها را فرستاده و ضمنی یک جورهایی میگه که حتما باید فلان درس و فلان درس را تدریس کنی. هرچی من مینالم که تموم کارهای گرنت هم با منه و من باید کارها و ازمایشهای الانم  را هم همچنان برای سال دیگه خودم انجام بدم چون کسی نیست انجام بده میگه مثلا من تو نوشتن کمکت میکنم و میتونی پست داک بگیری و به زبون دیگه؛ چاره ای نداری همینه که هست. البته انصافا خیلی حمایت گر هست و توقع من زیادیه که فقط کار گرنت را داشته باشم.و بشدت قدردان حمایتش هستم مثلا امروز یک مناسبت داخلی هست که دانشجویان پوسترهاشون را نمایش بدن. دوهفته پیش استادم ایمیل زد و گفت فلان کارت را پوستر کن برای این مناسبت. بهش جواب دادم همه رزومه من با پوستر پر شده و مقاله کم دارم و این مناسبت هم داخلیه و پوسترش اهمیت بالایی نداره. لزومی نداره پوستر بدم، جواب داد اره من خودم حتی پوسترهای این مناسبت را تو رزومه ام نمیذارم. حالا اینرا مقایسه کنید با رییس تحقیقات که بهم ایمل داد و ازم خواست داور این مناسبت بشم برای تعیین بهترین پوستر. زمین تا اسمون تفاوت هست. یا یک ماه پیش تو یک گزارش بجای کلمه دو ( تو) کلمه دومین ( سکند) را گذاشته بودم، استادم برام لینک گوگل فرستاده تفاوت دو و دومین را یاد بگیر و کلی هم توضیح داده. استادم ادم بدی نیست اما شاید خودش متوجه نیست چقدر اعتماد به نفس را میگیره و عدم حمایت گریش ادم را اذیت میکنه.  هدف از این پست درجریان گذاشتن شما تو روال کاریم هست که انگار شد غرنامه.  
خلاصه دراخر فصل تغییرات رسیده و انقدر همه کارهای شخصی و کاریم و متفرقه مثل ( مقاله و عضویت فارماکوپه امریکا و غیره) زیاد شده که بسختی میتونم به ددلاینها برسم. 

برهه

یادمه سالهای اخر قبل مهاجرت انقدر خسته و ناامید از پروسه مهاجرت بودم که وقتی پیش یک مشاور رفتم بهم گفت اندازه یک ادم پیر خسته ای. الان باز زمانی از زندگیم رسیده که نقاب به چهره دارم اما خستگی عمیقی تو قلبم حس میکنم. طوری که وقتی  دیشب بهم گفتن کار اکادمیکم درست شده بشدت ناراحت شدم. دلم میخواست درست نشه. انقدر  خسته ام که تحمل کوچکترین مسئولیت و بار اضافه ای را ندارم. انقدر خسته هستم که انتظار برام سم شده. نمیتونم منتظر بمونم و از اونطرف تموم برنامه هام روی انتظار گیر کرده. میدونم همه چی درست میشه اما نمیتونم دیگه صبر کنم. خسته ام. یک ماهی هست مشاور دارم. مشاور خوبی هم هست اما انقدر تحمل بار بیقراریهام سنگین شده که نمیتونم تحملش کنم. از این برهه از زندگیم خسته ام. از این برهه از زندگیم ترسیدم. یک ترس غیر معمول. خستگی خیلی بیشتر از اندازه واقعیت درد. ترس بی دلیل. دلم میخواد مثل برق و باد شش ماه و یکسال از عمرم بگذره اما انقدر ترسیدم که حتی از گذشت یک روز میترسم. این روزها تنها نقطه روشن زندگیم حضور راستین هست. همیشه برام بمونه.  

خستگی چندسال دوندگی

فصل بهار یعنی زمان تولد من و راستین، همیشه با اومدن تولدم یک دفعه متوجه عددهای عمرم میشم، و این داستان هرساله هست. اما این سری عددها یکجور دیگه اومدن سراغم. اینکه چقدر بزرگ شده اند. اینکه بخود بیایی میبینی نصف مسیر عمر را رفته ای، اینکه ۱۵ سال با راستینم اما حس و حالی از  گذشت ۱۵ سال نمیبیم. اینکه زمانی رسیده پدربزرگها و مادربزرگها نیستن و خاطراتشون بتازگیهای روزهای بچگی و نوجوانی و حتی بیست سالگیست اما سالهاست حضوری ندارن. همیشه میگفتم سن عدده، مهم اینه دل جوون باشه، بدن سالم و ظاهری که سنم را کمتر از سنم نشون میداد هم پشتوانه ام بود. اما امسال متوجه شدم بزرگ شدن پیامد داره. حتی اگه تو ظاهر نمود پیدا نکنه. نبود پدرو مادربزرگها، پیر و ناتوان شدن مادرو پدرها. یکی یکی رفتن بزرگهای فامیل و از بین رفتن فرصتها. تا وقتی ۲۰ ساله ای مسیر طولانی پیش روت میبینی، خودت هم میدونی که اول راهی و شروع مسیری. سی که هستی سرخوش از دستاوردهات هستی و ۴۰ زمانی هست که هرچه کاشتی کاشتی و میبینی فرصتهایی را که با این سن از دست میره و یا خیلی سخت میشه بدست اوردشون. 

گاهی به راستین میگم حرکتهای زندگی ما مطابق یک دهه ۵۰ ایی یا ادم ۴۰ ساله نیست. مسیر زندگی ما مطابق هم دوره ایهامون پیش نرفت . ما زمان دهه شصتی ها مهاجرت کردیم و درس خوندیم و داریم کار پیدا میکنیم. دانشجوهای دور و برمون دهه هفتادی هستن و فارغ التحصیلین،  دهه شصتی. عین ما، با این تفاوت که ما دهه ۵۰ هستیم. درسته من و راستین جنگجو بودیم و هستیم اما این گپ زمانی و این دیر بدست اوردنها، این جنگهای اخیر و بدست اوردن هرچی با سختی، اینروزها خسته ام کرده و فرسوده. اینروزها توانم را بریده. شاید اگه مطابق زمانمون مهاجرت کرده بودیم و زندگی را شروع کرده بودیم الان اینهمه هزینه نمیدادیم. انگار یکهو بار سختیهایی که کشیدم و داریم میکشیم را حس میکنم، بگذریم، دهه ۵۰ های کمی را میشناسم که تحصیلی مهاجرت کرده باشن و بتازگی مهاجرت بچه های رشته پزشکی و گرین کارت به روش niw باب شده. بله بچه های دهه شصتی و هفتادی، نه پنجاهی.
 باورتون میشه تازه  راستین شروع به درس خوندن کرده چون مایله کار مورد علاقش را شروع کنه. اینروزها من هرروز پشتکار و همت اش برای درس خوندن را تحسین میکنم. خوب من رسیدم ایستگاه