My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

کولیک

روی تخت دراز کشیدم و خوابم میاد اما نمیتونم بخوابم، پسرک درحال گریه های پیش از کولیک تو بغل راستین هست و میدونم بزودی کولیک به اوجش میرسه و اون موقع با شدت گرفتن گریه هاش باید بلند شم، وان کوچیکش را تو سینک بذارم و حمومش کنم. ۷ هفته از زمان تولدش گذشته و از هفته سوم کولیکش شروع شد. تازه داشتیم از پروسه بچه داری لذت میبردیم که کولیک شدیدش مثل بختک افتاد رو سر سه تاییمون. روزهامون با چند ساعت گریه و بیقراری صبحگاهی و بعد عصرگاهی میگذره. این وسط چند ساعت کوتاه فرصت داریم که از حضور خود بچه لذت ببریم، کمی بخوابیم، کار ریموتمون را بکنیم و کارهای خونه را بکنیم. شبها را هم شیفتی کردیم. شیفت اول من و شیفت دوم راستین. هرچند شیفت دوم که ساعت ۴-۵ صبحه اکثرا به کولیک گره میخوره و عملا هردو بیدار میشیم و دیگه نمیتونیم بخوابیم. 

دیروز راستین از حس و حال بچه داری ازم میپرسید. میگفتم اونقدر گرفتار پروسه کولیک هستیم که مغزم قادر به تجزیه و تحلیل اوضاع نیست. اما چیزی که مسلمه روند زندگیمون بشدت تحت تاثیر قرار گرفته. خونه ما جای خوبی از منهتته، به سنترال پارک و مناطق دیدنی منهتن نزدیکه.نزدیک رودخونه هادسن هم هست و جون میده برای دوچرخه سواری، اما بجاش اکثر اوقات ما تو خونه میگذره. اگه بیرون هم بربم کوتاهه و باید خودمون را به خونه برسونیم و اکثرا به محض رسیدن به خونه، کولیک مثل بمبی منفجر میشه. دلم برای هایک و کمپ زدن تنگ شده اما الان مسئولیتهای جدید اضافه شده. قبلا دیده بودم زوجی بچه کوچیکشون را با خودشون به هایک یا کمپ بردن و امیدوار بودم که ما هم بتونیم همین کار رابکنیم و بچه مانع فعالیتهامون نشه. اما الان مطمئن نیستم که امسال بتونیم این کار را بکنیم. بذار از اونطرف داستان هم بگم، عاشق قیافه و ظرافت بچگی و نمکش هستیم. دست و پای کوچولو و شیرینی نوزادیش. شاید اگه کولیک نبود خیلی بیشتر از بچه داری لذت میبردیم الان هم بشدت سعی میکنیم شیرینی روزها را بگیریم چون پسر کوچولو بسرعت در حال بزرگ شدنه و من دلم برای دوهفتگی و قیافه ماه اولش بشدت تنگه. خیلی زود داره شکل و سایز عوض میکنه و سعی میکنم تمام این روزها را به خاطر بسپارم. 
خوب من برم سراغ پسرک و همسر
هفته پیش شیر کاملا هضم شده بهش دادیم تا یک هفته روده هاش استراحتی بکنه و هم خودش نفسی در کنه هم ما، اما شیر اونقدر تلخ بود که قبول نکرد
پ. ن. دو روز پیش باز شیرش را عوض کردیم، گلاب به روتون شد.
پ.ن امروز باز داریم شیر دیگه ای امتحان میکنیم که شاید از شر این کولیک راحت بشیم دعا کنید جواب بده.
پسرک الان مخلوطی از شیر مادر و شیر لاکتوز فری میخوره
پ. ن هنوز جواب مصاحبه قبلی ام نیومده. گفته بودن سه هفته تا جواب طول میکشه. این هفته دیگه باید خبر قبولی یا رد را بشنوم. اگه رد شده باشم باید بشدت بگردم  دنبال کار

پ. ن ۸ تا کامنت از پست قبلی بدون جواب مونده بعدا جواب میدم

یک ماه بعد

نی نی یکماهه شده و تو این مدت ما به روند زندگی جدید عادت کردیم. نی نی همچنان بچه اروم و هوشیار و‌ قوی و خوبیه اما متاسفانه یک هفته ای هست که کولیک گرفته. اگه بچه کوچیک دور و برتون هست که کولیک داشته، میتونید حدس بزنید چه دوره سختی برای بچه و‌ پدر و مادر میشه. تقریبا از سرشب کولیکش شروع میشه و تا نصفه شب ادامه داره. تو این مدت بیشتر اوقات بیقراره و از درد به خودش میپیچه و تو اوج درد بی وقفه گریه میکنه. چاره ای نیست باید چندهفته ای با این وضعیت بسازیم که دوره کولیک تموم‌بشه.

از هوشیاری پسرک بگم که از روز دومش با چشم و‌ کمی هم با سر حرکات و صداها را دنبال میکرد. الان هم به اسباب بازیهاش واکنش نشون میده و حتی ناخوداگاه دستش را بسمتشون دراز میکنه دکترش خیلی از قوی بودنش تعریف میکنه. حتی چند روز پیش تقریبا غلت زد. تا حدی میتونه گردنش را محکم نگه داره. 
که برای بچه یکماهه عالیه. خلاصه خاله سوسکه، قربون دست و پای بلوری بچه اش میره. خوب بریم بخش غرغر. امروز صبح یک مصاحبه کاری داشتم. فکر کنم گند زدم اما خیلی دلم میخواد کار را بگیرم. در واقع خود اصلیم خیلی بهتر از مصاحبه هست اما تو مصاحبه سوالها را خیلی بد جواب میدادم. تقریبا گند کامل زدم. نمیدونم میتونم کار را بگیرم یا نه، اگه مصاحبه براشون ملاک باشه نه. اما اگه رزومه ملاک باشه، اره.  
خلاصه ناراحت و نیمچه عصبانی از دست خودم دارم این پست را مینویسم. علت اینکه این کار را میخوام ریموت بودنشه. الان کار ریموت خیلی کمتر پیدا میشه و اکثر کمپانی ها کار هایبرید پیشنهاد میدن اما دلم نمیخواد پسرک را به این زودی مهد بذارم. جدا از گرون بودنش، ترجیحم اینه بچه تا شش ماهگی پیش خودم باشه. چی بگم. گند زدم و احتمالا فرصت را سوزوندم رفت( تو دلم دعا میکنم که کار را بگیرم)
راستین هم کار موقتش خیلی زودتر از موعدی که فکر میکردیم تموم شد و الان تو مرخصی زایمان با حداقل حقوقه تا دوباره درس بخونه و بگرده دنبال کار. خلاصه شرایط زندگیمون همچنان بی ثبات هست. اما باز چه میشه کرد جز تلاش کردن و جلو رفتن.   

مرخصی درست و حسابی

دیروز به راستین میگفتم دلم میخواد برگردیم ایران زندگی کنیم، راستین که فکر میکرد منظورم حمایت خانواده هست میگفت میشه بلیط بگیریم بری دوماه ایران. گفتم نه منظورم زندگی برای همیشه هست. تو ایران مرخصی زایمان داری و استرس از دست دادن شغل نداری. راستین گفت وقتی شهروند امریکا شدیم اگه دوست داری میتونی برگردیم. این صحبت را کردیم و تموم شد. نه من جدی گفتم و نه راستین جدی گرفت، شما هم جدی نگرید که فقط گلایه ای بود از سیستم مرخصی امریکا  و عدم ثبات کاری که به این صورت بیانش کردم. واقعا وضعیت مرخصی تو امریکا فاجعه هست، حقیقتا به ادمهایی که تو کانادا یا اروپا زندگی میکنن غبطه میخورم. مرخصی و ثبات شغلی بالا مزیت بالایی هست. هرچند حقوقها تو امریکا بالاتره اما استرسهای شغلی هم تو امریکا وجود داره. 

مثلا ما خیلی دلمون میخواد از نوزادی نی نی لذت ببریم و باهاش بیشتر وقت بگذرونیم. برای راستین واقعا سخته که از هفته دیگه کار را شروع کنه، درحالی که دوست داره وقت بیشتری را با نی نی بگذرونه و به من کمک کنه. برای من سخته که تنها نی نی داری کنم. یا برام سخته که الان که مغزم مایلها از کار دوره، بشینم و پرزنتیشن اماده کنم و برای کار اپلای کنم و دنبال کار بگردم. دلم میخواد بیخیال روی مبل لم بدم و خوابیدن و یا شیر خوردن نی نی را تماشا کنم. بدون نگرانی شبها بیدار بشم بدون اینکه که نگران کار کردن و تمرکز تو طول روز باشم. 
یا مثلا اگه برم سراغ کار جدید، کجا میتونم ریلکس روز را بگذرونم یا باید بچه چندماهه را بفرستم مهدکودک ( مریض شدن مرتب بچه)، یا پرستار بگیرم که هزینه مهدکودک و پرستار تو امریکا بشدت بالاست ، عملا هزینش با اجاره یک اپارتمان برابری میکنه. حتی گاهی به صرفه هست بشینی خونه و بچه بزرگ کنی تا بری سر کار.  البته از سه سالگی تو امریکا میشه بچه ها را مدرسه فرستاد و اون موقع مدرسه دولتی هست . اما تا قبل سه سالگی باید هزینه سنگین مهد را تو سبد هزینه خانوار درنظر گرفت. بهرحال چاره ای نیست و این هم بخشی از حقایق زندگی تو امریکاست. 
راستی تا الان نی نی نی داری خوب بوده و من و راستین داریم از این دوران لذت میبریم، تا هفته دیگه که هم من باید وقت بیشتری برای کار بگذرونم هم راستین برگرده سرکار :))

نی نی

سلام به همه،

نی نی ما روز جمعه هفته پیش ساعت ۱۱:۳۳ صبح بوقت نیویورک بدنیا اومد، اگه تقویم را نگاه کنید میبینید هم به میلادی هم به خورشیدی عدد تولد رندی داره.ساعتش هم رند شد( مادری که علاقه به اعداد رند داره :))
از روند زندگی جدید میشه از چند جهت نوشت. من از کلمه روند زندگی استفاده کردم، چون‌ تا الان میبینم زندگیم زیر و رو نشده، فقط مسئولیتهای جدید اضافه شده.
چند روز بعد… بازم مترو برای رفتن به ویزیت دکتر. همونطور که گفتم این پست را میشه از چند جنبه نوشت، توصیف روند زندگی سه نفره، روز تولد نی نی، پذیرش مسئولیتها و تغییر زندگی، حس مادر و‌ پدری، کار و مصاحبه در حین بچه داری….
اره خیلی چیزها هست که میتونم راجع بهش بنویسم. اما اگه قرار باشه خلاصه ای از همه چیز بگم به این صورته. عمل راحت تر از چیزی بود‌ که فکرش را میکردم، واقعا تیم پزشکی اینجا حرف نداره. بیمارستان من یک بیمارستان با ظاهر قدیمی بود اما هرچی از نظم و مراقبت و سرویس به بیمار بگم کم گفتم. یعنی ۱۸۰ درجه با بیمارستانهای ایران تفاوت داشت. بهبودی بعد عملم هم سریع پیش رفت، تقریبا از روز پنجم خوب شده بودم. هرچند تا دوماه نباید وسیله سنگین بلند کنم. نی نی فوق العاده بچه اروم و هوشیاری هست و هوای پدر و مادرش را داره. البته میدونیم ممکنه دیر یا زود سر و کله کولیک هم پیدا بشه و اون موقع باید از حال و روزمون بگیم. 
درمورد تفاوت من یا ما از دوران دونفری تا سه نفری. میشه گفت ما همونیم فقط یک دنباله پیدا کردیم. یک نفر که کاملا وابسته به ما هست و ما مسئولیت بودنش را قبول کردیم. دیگه اینکه راستین دو هفته مرخصی گرفته بود، اما دیدیم کمی برای من زوده که دست تنها نی نی داری کنم و یک هفته دیگه هم اضافه کرد. کلا چون نی نی را با شیشه شیر میدیم شبها را شیفتی کردیم و یکی درمیون بیدار میشیم تا نفر دوم بخوابه. 
استاد سابق هم که همچنان نامه های کاری میزنه، شاید چون خودش بچه ای نداره درکی از هفته های بعد تولد بچه نداره.  بعد از اون طرف یکی از ادمهای fda پیام خصوصی بهم داده حال من و نی نی را میپرسه :) منم نامه های کاری را جواب میدم اما هنوز کار را شروع نکردم. با این حال فکر کنم کار کردن تو ساعتهای ۲-۳ ساعت خواب بچه شدنی باشه. البته اگه خودم اون موقع خوابم نیاد. مصاحبه کاری هم تا الان یکی برای اوایل اپریل گرفتم که باید پرزنتیشن اماده کنم و کمی درس بخونم. اصلا نمیخوام مصاحبه را خراب کنم چون کارش ریموت هست و من به کار ریموت احتیاج دارم. یادم بندازید دفعه دیگه کمی در مورد مرخصی زایمان در امریکا غرغر کنم
خوب رسیدم ایستگاه، فکر کنم یک گزارش مختصر از روند زندگی بهتون دادم. 
ممنون از کامنتها و تبریکات. کامنتهای پست قبل را خوندم اما هنوز فرصت نکردم جواب بدم:)