صبح دوشنبه هست و اولین روز کاری بعد مسافرت. دست و دلم به کار نمیرفت که کامنت دکتر ربولی را دیدم و تصمیم گرفتم کمی از مکزیک بگم.
کنکون مکزیک حکم انتالیای ترکیه را برای امریکاییها داره. یعنی امریکاییها برای خستگی درکردن و کنار دریا معمولا یا میرن جزایر کاراییب یا هاوایی یا کنکون مکزیک.
ما هتل ال-اینکلوسیو گرفته بودیم. من خودم تاحالا انتالیا نرفتم که بتونم کنکون را با انتالیا مقایسه کنم. اما درکل بنظرم هتل بدی نبود. تنوع غذا و فراوونی غذا خیلی خیلی بیشتر از انتظارم بود، ۵ تا استخر و یک پارک ابی بزرگ هم داشت. دوسه روز اول هوا بارونی و طوفانی بود، یعنی یک دقیقه هوا صاف میشد ۵ دقیقه بارونی و ملت هم یا زیر بارون تو استخر بودن یا با شدت گرفتن بارون میومدن تو هتل و تو بوفه و رستورانها یا کافی شاپ میخوردن و مینوشیدن. اب استخر بخاطر طوفان و بارندگی ولرم رو به خنک بود
ما خانوادگی رفته بودیم. خواهرم و همسرش و مادر وپدرم از ونکوور و برادرم و خانوادش از مونترال و ما هم از نیویورک تو مکزیک جمع شده بودیم. بعد ده سال اولین بار بود که دوباره همگی دور هم جمع میشدیم. طرف غروب یکشنبه بود که پسرک تب کرد و تا صبح نخوابید. بذاق زیاد و غلیظ با تب بالای ۳۸.۵ و بیقراری و گریه زیاد. از دوشنبه هوا افتابی و اب استخرها گرم شد اما ما دستمون به پسرک بند بود. دکتر هتل اومد و با توجه به تب بالا گفت ببرید بیمارستان. اما اول از همه بنظرم دکتر بی تجربه اومد، ثانیا من تجربه اورژانسهای بیمارستان کودکان امریکا را داشتم و ثالثا از انتی بیوتیک گرفته تا او ار اس و استامینوفن و تب گیر و همه چی با خودم برده بودم. خلاصه تصمیم گرفتم با استامینوفن تب را مهار کنم و یک انتی بیوتیک هم اضافه کنم محض احتیاط تا برگردیم نیویورک. بعد از ۲۴ ساعت تب پسرک کامل قطع شد و منم یادم افتاد که دوسه روز پیش پسرک خیلی دندون قروچه میرفت. و با دیدن دندونهای اسیاب و دوتا دندون نیشی که یکهو نمایان شده بودشصتم خبردار شد که تب و بیقراری و گریه برای دندون دراوردن بوده. قبلا همچین تجربه ای نداشتیم و بدشانسی بود که صاف دندون پسرک تو مسافرت دراومد، خوشبختانه مشکل پسرک جدی نبود و دو روز اخر تونستیم کمی خوش بگذرونیم. پسرک را پارک ابی و استخر بردیم و یواش یواش با اب بازی مشغولش کردیم. فرصتهای کوتاهی هم خودمون دریا و استخر رفتیم. اما درکل مسافرت با بچه از زمین تا اسمون با مسافرت بدون بچه فرق داره. تو این نسافرت بارها وبارها یاد روزهای ارامش و بدون دغدغه و مسئولیت بدون بچه کردیم، بقول برادرم کار همونه فقط محیط عوض میشه. پسرک هم دو روز اخر خانوادم را شناخته بود و باهاشون بازی میکرد. عملا میشه گفت بخش خوب مسافرت ما به دو روز اخر اونهم بریده بریده منتهی شد.
چهارشنبه صبح اوبر همون اسنپ ایران را هم گرفتیم و چندساعتی رفتیم بازار معروف و محلی کنکون. یک بازارچه خیلی خیلی کوچیک و داغون که کیف و لباس و تیشرت و مشروب میفروختن به قیمت بالا. کلا جای دیدنی نبود فقط در و دیوار رنگی داشت که برای عکس خوب میشد، دوساعتی گشتیم و فرار بسمت هتل. کنکون شهر فقیری هست که پر از انواع و اقسام هتلهای لوکس و خوبه. فکر نمیکنم کسی داخل شهر بره و همه وقتشون را داخل هتلها میگذرونن.
اینهم یک سفرنامه کوتاه و عجله ای.
اگه سوالی دارید تو کامنت پاسخگو ام.
این ماه قراره یک ماه پرمشغله کاری داشته باشم و پروژه فلوشیپم را تحویل بدم. شاید بتونم یک پوستر از توش در بیارم که بیشتر تو اف دی ای دیده بشم.
اینکه من ساکن نیویورکم و به ندرت تو ساختمون اف دی ای میرم داره به ضررم تموم میشه و ادمها کمتر ازم شناخت دارن. پوستر و پرزنتیشن تنها راهی هست که بتونم فلوشیپ را تمدید کنم تا ببینم کی پوزیشن باز پیدا میشه.
شرایط راستین هم که متاسفانه تغییر نکرده و همچنان دنبال کاره. از اول سپتامبر از کار فعلی میاد بیرون و میره رو بیمه بیکاری تا بتونه بیشتر وقت برای اپلای کردن و کار پیدا کردن وقت داشته باشه.
اینهم داستان ما.