My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

این روزها

تو ماشین نشستم برای پروسه جابجا کردن ماشین. قبلا توضیح دادم هفته ای دوبار باید حدود یکساعت و نیم تو ماشین بشینیم برای تمیز کردن خیابون. حوصله ام سررفته. اگه اینترنت نامحدود داشتم مینشستم پای یادگیری نرم افزارهایی که تو برنامه ام داشتم. البته این روزها دیگه درس نمیخونم، رژیم و ورزش هم بعد از دوهفته، اراده ام شکست و ادامه ندادم. 

کارهای اداری اف دی ای درحال انجامه. از اونجا که کار دولتی هست یک بک گراند چک اساسی داره، یادمه نادوست میگفت از اف بی ای برای بک گراند بهش زنگ زده بودن!
 سوپروایزر اف دی ای میگه احتمالا کارم ۳۰ نوامبر شروع بشه یعنی یک ماه و نیم از حالا. اون یکی شرکت هم که گفته تا اخر ماه نمیتونه اپدیت بده. به ذهنمون رسید این فاصله فرصتی هست که بریم ایران تا مادر راستین پسرک را ببینه. مادر راستین بالای ۸۰ سال داره و نمیتونه مسافرت کنه. من هم اگه کارم شروع بشه ترجیحم اینه تا تابستون سال دیگه ایران نرم. اما از طرفی ایران رفتن برای من یک تفریح حساب نمیشه و فقط انجام وظیفه هست. اینم از معایب مهاجرته. خانوادت که میان پیشت مجبورن چندماه بمونن اونقدر زیاد که از بودن باهاشون خسته میشی( باورمیکنید من و راستین حتی یک روز هم برای خودمون نداشتیم) ( البته من همچنان قدردان کمکهای مامانم برای پسرک هستم و میدونم بدون مادرم یک جور دیگه سختی داشتم) بری ایران هم باز همه دیدارها و مهمونیها وکارها میشه تو یک فرصت کوتاه دوسه هفته که کاملا بخصوص با بچه کوچیک خسته میشی. خلاصه من طرفدار دیدار خانواده ماهی دوسه بار هستم. نه بیشتر، اما خوب مهاجرم و نمیشه. 
الان منتظر شناسنامه و پاسپورت ایرانی پسرک هستیم( هاهاها هرمسافرتمون یک جورهایی گیر پاسپورتیم:) اگه بموقع بیاد احتمالا بلیط بخریم بریم. 
ایران بریم میریم خونه مادرهمسر، مادرراستین نمیتونه تنها زندگی کنه و با برادر راستین زندگی میکنه، اگه ما بریم خونه اش، میاد پیش ما و به هوای اون و احتمالا دیدن پسرک همه فامیل هوس دیدار میکنن. میتونم حدس بزنم مرتب مهمون داشته باشیم و دراخر با جسمی خورد و خمیر برگردیم  بعلاوه پروازهای طولانی با یک بچه کوچیک. 
دیگه براتون بگم پسرک بینهایت شیرین و خوشمزه و خوش اخلاقه. خود ما که از دیدنش و کارهای بامزه اش سیر نمیشیم. قیافه بامزه ای داره و بارها دوست و اشنای دور و نزدیک پیغام دادن تا از بامزه گی پسرک تعریف کنن و اینکه خانوادگی چندبار هرعکس و فیلمش را میبینن و ازمون عکس و فیلم بیشتر میخوان. باید بگم خیلی خیلی خوش شانس هستیم که پسرک خوش اخلاق و بامزه هست. 
خوب نیم ساعت دیگه مونده و من دیگه حرفی ندارم که بزنم. برم تو اینستا فعلا بای.

زندگی دیگران

سلام به همه شما دوستان

خوب تکلیف من تا حدی مشخص شد، اون شرکت بزرگ نامه زد که ما همچنان تا اخر اکتبر مصاحبه داریم تا انتخاب نهایی را داشته باشیم. با این حساب من فلوشیپ اف دی ای را شروع میکنم و اگه تو اون شرکت انتخاب شدم( بین این همه کاندید که اینها مصاحبه میکنن!!!) اونوقت تاریخ شروع به کارم را تو شرکت تا حد ممکن عقب میندازم و بعد شش ماه از اف دی ای میام بیرون. 
دیگه ظاهرا الان بازار کار داغ شده اما من دیگه قصد ندارم کاری اپلای کنم. الان سه ماه بیشتره که کار اپلای نکردم اما از یک شرکت  خوب دیگه که چندباری براش کار اپلای کرده بودم و ریجکت شده بودم. تماس گرفتن برای اولین مصاحبه هفته دیگه دوشنبه وقت گذاشتن. گفتم رزومه ات را دیدیم و میخواهیم بیشتر در موردت بدونیم! چقدر ماه می و جون دلم شکست از این پروسه کار پیدا کردن و چقدر اذیت شدم!
اهان در مورد کار اف دی ای چون فلوشیپ هست، حقوق خیلی پایینه. فکر کنم ۷۰ هزار دلار درسال. هنوز نمیدونم کار کاملا ریموته یا مجبورم چندباری درماه برم واشنگتن و برگردم و یا کی تاریخ شروع کارمه، فقط میدونم بنظر سوپروایزر خوبی دارم 
خوب حالا که تقریبا خبرهای خوب دارم بریم سر حرفهای الکی. بذارید کمی غیبت کنیم!
کیا اون دختر ایرانی که اومد یک ماه تو ازمایشگاهم کار کرد را یادشونه؟ همون که از زرنگی اش تعریف میکردم و فکر میکردم اینده حرفه ای خیلی روشنی داشته باشه!
خوب این دختر خیلی جویای موفقیت بود، بلندپرواز بود و قصد داشت کارخونه داروسازی خودش را بزنه. تو ایران داروسازی خونده بود یک شرکت زده بود اما هنوز درسش تموم نشده بود که از دانشگاه ما پذیرش گرفت. دفاع که کرد اومد بدون گذروندن طرح اومد امریکا و حتی قبل اومدن ، مخ من را زده بود و از روزی که اومد کار و حقوق داشت. اما بعد یک ماه، دیدم تو ازمایشها اشتباه زیادمیکنه اما زیر بار اشتباهش نمیره، و فکر میکرد بهتر از من که سالها این کار را کرده بودم میدونه. یک پروژه بهش دادم اما زمان را میکشت فقط دنبال چاپ کردن اسمش تو روزنامه دانشگاه بود و غیره خلاصه فقط بخاطر اوضاع اقتصادی ایران یک ماه هم بدون اینکه کار کنه بهش حقوق دادم اما گفتم که اخرین ماهه که تو ازمایشگاه من کار میکنی. دانشگاه ما هزینه شهریه را میگیره. اما چون دختر زرنگی بود تونسته بود برای شهریه سال اول بورس بشه( تو جابجایی دین ها از دین سابق بورس گرفته بود) اما دین جدید زیر بار نرفت برای سال دوم بهش بورسیه بده، تو این فاصله با دوست پسر ایرانش هم زدن به تیپ و تاپ هم و جدا شدن. خلاصه قبل به دنیا اومدن پسرک با من تماس گرفت که ببینه من بهش رکامندیشن میدم برای دانشگاه دیگه اقدام کنه که گفتم هرچی دوست داره بنویسه و بهش رکامند دادم. دیگه پسرک بدنیا اومد، عید نوروز شد و هیچ خبری ازش نشد. حتی یک تبریک ساده برای تولد پسرک یا سال نو.  از اون یکی دانشجوی هندی فوق العاده کاری سراغش را گرفتم گفت تو دانشگاه و کلاسها میبینتش و گفته که قصد داره بره یک دانسگاه دیگه. بیخیالش شده بودم که اوایل اگوست اتفاقی عکس پروفایل واتزاپ اش را دیدم، میدونستم وقتی اومد امریکا با دوست پسر ایران اش بهم زده بود اما تو عکس کنار یک پسر امریکایی بود با دستی که حلقه نامزدی را بسمت دوربین نگه داشته بود. از تعجب شاخ دراوردم. فیس بوک و لینکدین را چک کردم و دیدم بله رفته یک شهر دیگه و ترک تحصیل کرده و با یک امریکایی ازدواج کرده و حتی فامیل اش را عوض کرده. حقیقتش چون تحصیلات اون امریکایی زبان چینی بود( حتی نمیدونم تحصیلات دانشگاهی داره یا نه!) دلم نمیخواد قصاوت کنم اما فکرم میره بسمت اینکه زرنگی اش این بار رو گرین کارت راحت و اسون متمرکز شده:) خلاصه من فکر میکردم یکی از موفق ترینها تو رشته ما بشه و اینده کاری و تحصیلی خیلی روشنی براش تصور میکردم اما درظرف یک مدت کوتاه ۱۸۰ درجه تغییر مسیر داد و همه چی را کاملا برعکس پیش برد.  
تمام

روزانه

روز یکشنبه و تعطیل هست، تو اتاق پسرک کنار گهواره متحرکش نشستم و دارم براتون مینویسم.( از مترو نویسی به کنار گهواره نویسی تغییر مکان داده ام) 

اول اکتبر هست و پدر و مادرم دوماه دیگه پیشمون هستن و اخر نوامبر برمیگردن. تو این مدت مامان باوجود محدودیت سنی. خیلی کمکم بودن و بچه داری با وجود مامان راحت تر بوده. اینکه وضعیت زندگیم بعد از برگشتنشون چه شکلی میشه هنوز نامعلومه چون وضعیت کاریم مشخص نیست. احتمالا پسرک بره مهد و زندگی من رو روال بیافته و از این تعطیلات ناخواسته دربیام. 
هوا خنک شده و من شروع کردم به خرید وسایل زمستونی  برای پسرک، مثلا فوت پاف ( کیسه پفی که تو کالکسه میذاریم برای هوای سرد زمستون نیویورک)منم تازه اسمش را با سرچ یاد گرفتم، کاپشن پاییزه، کلاه و دستکش هنوز نخریدم و اولین لباس هالوین پسرک( کارتن دنیای هیولاها را دیدید، شاید لباس اون هیولا ابی با خال خال بنفش را بخرم)، شاید هم روح یا خفاش یا یک حیوان. 
چندروز پیش مامان و بابا را بردم موزه، اول میخواستیم موزه متروپولیتن بریم که وقتی رسیدیم فهمیدیم موزه ها چهارشنبه ها تعطیله، موزه سمت شرق سنترال پارکه، دیگه از عرض سنترال پارک رد شدیم و اومدیم سمت غرب پارک و رفتیم موزه تاریخ طبیعی ( تمام مدت هم من الکی نگران و عصبی وضعیت بابا) که موزه گردی که تمام شد خودم را شماتت کردم چقدر الکی حرص میخورم.  طبقه چهارم موزه طبقه مورد علاقه من هست که پر از اسکلت دایناسوره اما مامان طبقات دیگه را ترجیح میدادن که حیوانات دیگه بود. درکل روز خوبی بود و من باید یاد بگیرم کمتر عصبی باشم و بخوام همه چی کامل باشه. باید یک مشاور بگیرم که کمی ایده ال گراییم کنترل بشه.هرچند راستین هم متاسفانه کمال گرا هست. 
پسرک تو گهواره خوابش برده و دارم نگاهش میکنم. پسرک پوست سفیدی داره و چینی ها ( منظور اسیای شرقی) خیلی جذبش میشن. بارها شده با کالکسه دارم رد میشم و نگاهشون به پسرک افتاده و برمیگردن و خم میشن و با دقت پسرک را نگاه میکنن و به هم نشون میدن. شاید هم فرهنگشونه. 
اما چیزی که من درمورد پسرک جدا از ظاهرش دوست دارم، هوشیاری اش هست. اینکه از چهارماهگی به ما میفهموند چی میخواد و چی نمیخواد تا الان که خوب منظورش را میرسونه.
در مورد کار هم، اف دی ای جواب مثبت داد و کارهای اداری داره انجام میشه تا افر رسمی بدن اما خبری از اون شرکت نیست. 
شخصی که تو منابع انسانی کار میکنه میگه به محض اپدیت خبرت میکنم. اما دیگه خیالم راحته و ارامش دارم که حداقل کار اف دی ای تا یکسال دیگه هست. راستش به همسر میگفتم انقدر از این پروسه دنبال کارگشتن زده شدم که اگه فلوشیپ اف دی ای رفتم احتمالا کار اصلیم را هم همونجا شروع کنم و بیخیال صنعت بشم.