My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

این هفته

دارم میرم دانشگاه، سه شنبه اخرین ازمایش خرگوشیم را دارم و اخر هفته اسباب کشی. از دیشب شروع کردیم جمع کردن وسایل. البته بهتره بگم راستین شروع کرده جمع کردن وسایل. سعی میکنم سمت وسایل سنگین نرم و کمتر خم و راست شم. همزمان عصرها میزنیم از خونه بیرون برای خرید وسایل خونه و بچه. گاهی که خودم را با یک شکم گنده تو اینه های فروشگاهها میبینم جا میخورم اما وروجک شیطون هم بلافاصله چندین مشت و لگد حواله میکنه که یاداوری کنه حضور داره.

یکی دیگه از چیزهایی که ذهنم را مشغول کرده شاگرد ایرانی هست که دارم. حدود یک ماهه اومده. همین تابستون فارغ التحصیل شده و بینهایت زرنگه. مثلا با ارتباط سازی تونسته فول فاند بگیره درصورتیکه دانشگاه ما فول اسکالرشیپ به کسی نمیده. یا تو همین یک ماه با روزنامه دانشگاه صحبت کرده که از ازمایشگاه من و حضورش تو ازمایشگاه مطلب بنویسن.
البته مشکل من این مسائل نیست و خیلی هم استقبال میکنم مشکلم اینه بعد دو هفته از اومدنش رفتارش عوض شد. خیلی مغروره و فکر میکنه خیلی بهتر از بقیه میدونه. اکثر نامه هام را بی جواب میذاره( با این کارش یاد استاد و سوپروایزر اعصاب خوردکنم را زنده میکنه) اشتباه میکنه و گردن نمیگیره و بهونه میاره و حتی بندرت یک کلمه ببخشید را میگه. با توجه به شرایط اقتصادی ایران، خیلی دلم میخواست نگهش دارم که کمک اقتصادی خوبی براش بشه اما کارهاش رو اعصابمه و بعد از صلاح و مشورت با راستین دیدم بهتره اخر ماه دیگه قراردادش را تمدید نکنم. امیدوارم خیلی زود بتونه ازمایشگاه دیگه کار پیدا کنه و به مشکل شدید مالی برنخوره. بهرحال دیدم بهتره بفرستمش بره تا هربار با یکی از کارهاش اعصابم خورد بشه. یک عمر از استادم کشیدم اگه قرار باشه شاگردم هم همونطور باشه که دیگه واویلا. البته یک شاگرد هندی دارم که از نوامبر اومده و تا الان خیلی خیلی ازش راضی بودم و حتی حقوقش را اضافه کردم. اینهم داستانهای جدید من

خرید وسایل خونه

بازم مترو و نوشتن.

تاریخ اسباب کشی قطعی شده، قبلا گفته بودم که اپارتمانمون توی ساختمون بزرگ هست و با امکاناتی مثل باشگاه یا اتاق بازی بچه ها. هرچند همه اینها پولی هست، حتی هزینه پارکینگ هم جداست.
ترک کردن  اپارتمان الانمون هم سخته. بقول راستین اپارتمان بخشنده ای بود، کوچیک بود اما پرنور و دلباز و ما خاطرات خوبی توش ساختیم. صدساله بود اما از ساختمون لذت بردیم و دوستش داشتیم و بهش عادت کردیم، تو این خونه به ارامش و ثبات رسیدیم و از زندگی تو لونه کوچیکمون لذت بردیم. انصافا اگه خیلی کوچیک نبود بازم هم توش میموندیم اما دیگه وقت رفتن و تغییر رسیده و این تغییر هم لازمه. امیدوارم بتونیم باز هم خاطرات خوب تو اپارتمان جدید بسازیم. 
دیشب هم رفتیم برای خونه جدید خرید، دریک عملیات انتحاری بیشتر مبلمانی که لازم داشتیم را همون دیشب با هم و از یک مغازه خریدیم. دیگه وقتشه که زندگی واقعی و غیر دانشجویی را تو امریکا شروع کنیم. باز هم بقول راستین ما از یک زندگی کامل تو ایران دل کندیم و مهاجرت کردیم و با حداقلها زندگی کردیم و بعد هم سبک زندگی دانشجویی داشتیم و حالا بعد از ۹ سال تازه داریم برمیگردیم سر همون مدل زندگی که تو ایران ساخته بودیم. ۹ سال طول کشید، زمان زیادیه و شاید قبل مهاجرت انتظارم زمان خیلی کوتاهتری بود اما مهم اینه که اخرش رسیدیم. 
یکشنبه هست و تو راه دانشگاهم برای انالیز سمپل، اما عصر راستین میاد دنبالم که بریم میسیز برای خرید یک قلم وسیله خونه دیگه ،دراور( کمد کشویی) که بعنوان میز ارایش هم استفاده میشه. همین. 

استرس

دوسه هفته ای باید هرروز برم دانشگاه، مترو سوار شدن همان و  نوشتن همانا

خوب از چی بگم٫ پست سری پیش از استرسی نوشتم که چند روزی سراغم اومد. خوشبختانه استرسم خیلی کمتر شده، یعنی تبدیل به تجربه ترس از استرس شده :))) اما غیر این خوشبختانه بقیه چیزها خوبه. حتی تا همین یک ماه پیش که شیکمم چندان بزرگ نشده بود، با لباس گشاد کسی متوجه بارداریم نمیشد. یادم نمیاد نوشته بودم یا نه. اما مثلا توی یک مهمونی بعد از یکساعت هرچی به یک دوستی میگفتم باردارم فکر میکرد دارم شوخی میکنم و دستش میندازم، یا منشی دانشگاه باور نمیکرد باردارم و وقتی بهش گفتم چندین بار گفت اصلا مشخص نیست. دیروز هم که ازمایش خرگوشی داشتم و از ساعت ۶ صبح تا ۴ عصر رو پا بودم، یکی از شاگردهام که اتفاقا دختر ایرانی هست گفت شما خسته نمیشید اینهمه کار میکنید؟!! البته وقتی رسیدم خونه کمر و پام درد میکرد. 
کلا ارزو میکنم میشد مثل خانمهای باردار خونه دار و مثل قدیمها که یک خوش خواب  واقعی بودم ساعتها راحت و تخت بخوابم اما  الان نهایت خواب بعد الظهرم شده نیم ساعت و تو طول شب هم دوسه بار بخاطر ترس از استرس بیدار میشم و دلم میخواد زودتر صبح بشه برم سر کار. انصافا استرس درد عجیبیه. فقط ارزو میکنم همینطور که این درد قبل بارداری وجود نداشت و یکهو سراغم اومد، بعدش هم خود بخود از بین بره و فقط مربوط به تغییر هورمونها باشه. هرچند بعدش احتمالا تا یکی دوسال ساعتها تخت خوابیدن هم جز ارزوهای محال میشه. شاید هم سالها. اوه فکرش هم استرس اوره. 
اینم پست امروز
پ. ن. البته اینرا هم اضافه کنم تا یکی دوماه پیش هیچ مشکلی نداشتم، الان هم روزها خوبم. فقط دلم برای یک دل سیر خوابیدن تنگ شده. ایشالله که بقیش هم بخیر بگذره و بعد هم خود بچه داری اذیتمون نکنه:)

این روزهای پرشتاب

بازم مترو و نوشتن.

براتون بگم خودم را چشم زدم.  شوخی کردم من به چشم زدن اعتقادی ندارم. اما سختی بارداری هم رسید. هفته پیش یکی از بدترین هفته های بارداری ام بود که البته بیشتر بخاطر شرایطم هست. چطوری؟ الان میگم. من تا قبل از بارداری با واژه استرس نااشنا بودم. یعنی استرس میگرفتم اما بصورت معمولی و مثل همه. اما تو این چند‌ماه دوبار استرس شدید گرفتم یکبار حدود دوماه پیش که حدود یک هفته استرس درست لحظه به خواب رفتن میومد طوری که حدود یک هفته ده روز نتونستم درست بخوابم و خستگی و بی خوابی و استرس لحظه خوابیدن اذیتم کرد. ولی بعد که که اولین ازمایش خرگوشیم تموم شد، راحت خوابیدم. یکی هم هفته پیش که بصورت پنیک اتک ملایم اما سه چهار روزه ظاهر شد و خیلی اذیت شدم. خلاصه معجون کارها و برنامه های زیاد و خود ترس از اومدن یک بچه، دست به دست هم داد که سه روزی حال و روزم جهنمی بشه. البته با دکترم و به پیشنهادش با روانپزشک هم تماس گرفتم و قرص دیفن هیدرامین تجویز شد که تا موقعی که دکتر را ببینم استرس هم تموم شده و رفته بود و ایشالله دیگه هم برنگرده. خوب سه روز دیگه سومین ازمایش خرگوشی تو بارداری را دارم اما کمتر استرسش را دارم. اسباب کشی هم افتاد اول فوریه. راستین هم که تو‌ پیدا کردن کار تخصصیش خوش شانس نبوده، مشکل هم به بیشتر به این برمیگرده که اینجا تحصیل نکرده و فرصت ارتباط سازی اولیه که با بودن تو محیط اکادمیک یا کاری را هست نداشته. همه اینها به اضافه نزدیک شدن روز موعود استرس زیادی به هردومون تحمیل میکنه. کوچولوی ما هم خیلی شیطونه و تمام روز حضور خودش را با ضربه و غلطیدن یاداوری میکنه که چیزی به اومدن واقعیش نمونده ( جیغ بنفش)
یک روز بعد: مترو
یک توضیح راجع به کار راستین. تو این مدت متوجه شدیم شرکتهایی هست که شما را برای کار تخصصیتون اماده میکنه اما یک جور برده داری هم میکنه. چطوری؟ اول از همه کلی مصاحبه و امتحان، بعد یک دوره کوتاه اموزشی. بعد میگه من برات کار را پیدا میکنم اما نصف حقوقت برای منه. قرارداد دوساله هم میبندیم و اگه زودتر بیایی بیرون ۱۵۰۰۰ دلار جریمه باید بدی. درعوض باعث میشه سابقه کار تو امریکا داشته باشی و رزومه ات خوب بشه که کار پیدا کنی. ما سعی کردیم سمت این شرکتها نریم اما مثل اینکه دیگه چاره ای نیست. رسیدم ایستگاه

تغییر خونه و محله

گفته بودم بهتون که توی دسامبر اسباب کشی داریم، خونه توی بروکلین بود یک خونه ۹۰ متری که سایز خونه و کمدهای زیادش و بخصوص قیمتش مناسب ما بود. فقط اپارتمان کواپ بود. یعنی ساختمون هیئت امنایی اداره میشد. همزمان یک اپارتمان دیگه هم تو منهتن پیدا شد که شانسی و (تحت شرایط خاص مالیاتی) قیمت نسبتا مناسبی داشت اما همچنان خیلی گرونتر از اپارتمان بروکلینی بود. کلی مشورت کردیم و دیدیم اگه منهتنی را بگیریم تقریبا بیشتر حقوقمون اخر ماه سر به سر خرج میشه برای همین تصمیم گرفتیم بروکلینی را بگیریم و منهتنی را رد کردیم، روز بعد بود که از طرف اپارتمان بروکلینی بهمون اطلاع دادن، ما را با وجود پسند صاحبخونه رد کردن. اقای معاملاتی میگفت مدارکتون کامل کامل بود و هیچ ایرادی توش نبود. صاحبخونه هم که شما را پسندیده بود. واقعا نمیفهمم چرا رد کردن. اما ما یک حدس داشتیم، هیئت امنا جهود ارتودکس بودن و احتمالا بخاطر ایرانی بودنمون رد کرده بودن. میتونستیم شکایت کنیم و پرونده را به دادگاه بکشونیم اما هیچ کدوم ما حال و حوصله شکایت و دادگاه بازی نداره. به خونه منهتنی زنگ زدیم و خوشبختانه هنوز اجاره نرفته بود. دیگه برای اون اقدام کردیم و مدارک کامل فرستادیم و تا اخر این هفته قراره خبر بدن. این یکی ساختمون متعلق به یکی از سازنده های بزرگ نیویورکه و تقریبا نوسازه. طرف مسئول گفت مدارکتون کامل و بی نقصه. خلاصه احتمالش زیاده تا دوهفته دیگه اسباب کشی کنیم و بریم منهتن و سبک زندگی منهتنی. هرچند همینطوری هم ما هفته ای یکی دوبار برای گردش میریم منهتن و فکر نمیکنم خیلی سبک زندگیمون عوض بشه. موقعیت اپارتمان خیلی خوبه، یک بلاک( کوچه) با هادسن ریور و‌اب فاصله داره. بیست تا سی دقیقه با سنترال پارک، یکربع با هادسن یارد و ده دقیقه تا تایمز اسکوارو برایانت پارک. خلاصه هرسمتی بریم به یک محل تفریحی میرسیم. هرچند اجاره اش سهم بزرگی از حقوقمون را میخوره اما گفتیم چندسالی هم منهتن زندگی کنیم قبل اینکه کامل از شهر دل بکنیم و بریم یک خونه اطراف شهر بگیریم. شانس هم که هولمون داد به سمت این خونه خوش قیمت و بریم ببینیم چی میشه :))