My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

مونترال

سلام، 

اومدم توی حیاط تو افتاب نشستم، پشت سرم دوتا خرگوش در حال بازی هستن و اونطرف تر یک پرنده سینه قرمز نشسته. از همون حیاطها که تو فیلمها میبینیم. بله من هنوز مونترال کانادا و خونه برادرم هستم، البته تو سایه هوا سرد و خنکه. فردا صبح عازم نیویورکیم. اصلا دلم نمیخواد برگردم. عین یک ادمی که مسافرته و دوست نداره برگرده سرکار و زندگی. حضور خواهرم واقعا کمک بود، خانواده برادرم هم مهمان نواز، رو این حساب برگشتن برام سخته. هرچند برادرم ماه دیگه بهمون سر میزنن اما خواهرم مهاجرتی اومده و مقصدش ونکوور هست و بزودی میره و ممکنه تا ماهها نبینمش. و از حالا حسابی دلتنگشم. پسرک و خاله هم حسابی به هم عادت کردن و برای اونها هم سخت میشه. درعوض پدر و مادرم ده روز دیگه دارن برای سه ماه میان نیویورک. ده روز پیش وقت سفارت داشتن و درجا ویزاشون قبول شد. خیلی خوشحالم دارن میان. پدرم کمی مریض احوالن و نگهداری ازشون مثل مراقبت از یک بچه سخت هست و حوصله میخواد اما ایراد نداره. یک کاریش میکنم. پسر کوچولو هم دو روزه کولیک نداره و خوشحالم که دیگه درد نداره.
وضعیت کاری من و راستین همچنان قاراشمیشه. راستین که تا چند روز دیگه میره سر یکی از کارهای غیر تخصصی. این جور کارها حقوقش زیر ۱۰۰ هست که برای زندگی تو منهتن کمه. منم اگه تا ده پانزده روز دیگه خبری نشه قبل پایان قراردادم میرم رو مرخصی نیمه حقوق که درامدم قطع نشه. 
خیلی برام عجیبه که مصاحبه نمیگیرم. دانشجوهای دیگه خیلی راحت تر کار گرفتن و مشغول شدن. فقط یکی دوبار دوتا کاریاب ازم پرسیدن چرا از دانشگاه دارم میرم صنعت. بنظر دوسالی که رو پست داک موندم و استاد دانشگاه شدم اثر معکوس و منفی رو رزومه ام گذاشته.و البته اینکه قصد تغییر ایالت هم ندارم انتخابهام را محدود کرده. مثلا یک کار درسطح بالا تو پنسیلوانیا بود که رد کردم. ناراحتم و نگران اما امیدوارم تا اخر مرخصی زایمان، کار پیدا کنم. اگه تا اون موقع هم کار پیدا نکردم اونوقت باید بشینم و حسابی غصه بخورم و نگران شم. خوب یک ابر بزرگ رو خورشید را گرفت و خنک شد. پاشم برم داخل و وسایلم را برای برگشت جمع کنم