My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

سیب روزگار

سال اولی که اومدم امریکا پر بودم از ترس و‌دلهره، همش به این فکر میکردم چطور میتونم بعد از تحصیلم کار پیدا کنم، چطور از پس مصاحبه ها برییام، اصلا چه دانشی دارم که بتونم درموردش حرف بزنم و براساس اون شغل بگیرم، شغل هم یعنی ویزای کار و گرین کارت. ناچار رفتم سراغ تحقیق که حرفی برای گفتن داشته باشم. سراغ تحقیق رفتن همان و یک دل نه صد دل گرفتارش شدن همان. هرروز با عشق میرفتم دانشگاه، با حقوق و بی حقوق فرقی برام نداشت. روزی ده دوازده ساعت کار میکردم و اتفاقا خوش میگذشت، بخاطر تحقیق خوب و گرفتن اعتبار علمی، گرین کارت را تو دوره دانشگاه گرفتم تا این روزها که وقت کار و بار واقعی رسیده. این روزها میبینم چطور اعتبار علمی و رزومه خوب مثل یک اهرم تورا هل میده اون جلو. بیاد ترسها و ناامیدیهای سال اول مهاجرتم می‌افتم، اون ترسها واقعی بود، اما چه خوب که اون ترسها موتور محرکی شدن برای برداشتن موانع و هموار کردن مسیر. تا امروز اون نامیدی بشه امیدی برای جلو رفتن.

سلام سلام متن بالا را اول برای شما نوشته بودم بعد تغییرش دادم به اینستا و حالا هم اینجا، خوب فکر کنم شما دوستان دیگه بدونید اوضاع داره بخوبی پیش میره

بذار اپدیت بدم. براتون بگم که دو هفته پیش پر از مصاحبه اف دی ای بود، حدود سه ساعت در هفته و روز جمعه هم پرزنت کارهام و مصاحبه یکساعت و نیمه، من قبلا از تزم دفاع کرده بودم و سطح سوالها تو این جلسه مصاحبه بینهایت بالا بود، خوشبختانه چون به ریسرچم واردم تونستم عالی جواب بدم، نیم ساعت اخر چندتا اعضا رفتن و سه نفر موندن، هرکدوم از این نفرات لیدر یک بخش ازمایشهای کلینیکال اف دی ای هستن، ( همین داروهایی که میبینیم تاییده اف دی میگیره، کار جالبیه، ؟!) مثلا داروهای ریه، داروهای سیستم ایمنی و زیر دست هرکدوم از مصاحبه کنندگان ۴-۵ نفر هست اما بصورت یک مجموعه کار میکنن. براتون بگم خیلی خیلی شیرین بود که نیم ساعت اخر اون سه نفر داشتن راضیم میکردن برم اف دی ای، از حسنهای کار میگفتن و حتی یکیشون گفت چطور میتونیم راضیت کنیم بیایی پیش ما کار کنی.خوشبختانه خیلی راحت در سطح استانداردهاشون بودم و اینرا مدیون سالها کار ریسرچ مداوم هستم نه مثل بقیه بچه های ازمایشگاهمون که در کل سه تا ازمایش اونم سطحی برای تزشون انجام دادن. خوشبختانه الان میبینم چطور این حجم کار و ریسرچ داره الان کمکم میکنه. البته اشتباه نشه برای همه فارغ التحصیلین کار پیدا میشه مثلا نادوست هم یک بخش دیگه اف دی ای کار میکنه که رگولاتوری هست( قوانین، بخاطر سطح زبان عالیش و علاقه اش به این مبحث) ، یا ایکا چون مدرک فارم دی اینجا را داره فعلا تو داروخانه ها کار میکنه و حقوق فارم‌ دی از اف دی ای بالاتره. بگذریم. خلاصه یکساعت از مصاحبه نگذشته بود که دیدم تلفنم زنگ میخوره، شماره ناشناس. فکر کردم برادرم از کاناداست، الو الو، که دیدم رییس دانشکده هست، اطلاع داد که استخدامم نه از طریق دانشکده بلکه دانشگاه میشه، چون جونیور حساب میشم و به ۵ سال سابقه احتیاج دارم، پی ای نمیشم و اون دکتری که‌ خودم معرفی کردم و استادم مخالف بود پی ای میشه و تعریف کرد که اف دی ای چقدر از ریسرچمون راضیه و به دانشگاه وعده گرنتهای اینده را هم دادن( من بارها بهشون گفته بودم که اف دی ای از کار ما راضیه و امکان گرنتهای  اینده هست اما  چون حرف بزرگی بود باور نمیکردن) و گفت منتظر اپ دیت دانشگاه باشم، منم گفتم خیلی عالی، فقط من همین یکساعت پیش مصاحبه کاری با قسمت دیگه ای از اف دی ای داشتم و اونها هم منرا میخوان و زودتر اطلاع بدید تصمیم بگیرم. تلفن قطع شد نیم ساعت بعد تلفنم زنگ خورد باز ناشناس، برداشتم دیدم یکی از اون سنیور لیدرهاست که رسما اطلاع داد که پذیرفته شدم و تا دوسه روز اینده مدارک بفرستم اما کار اف دی ای حتما سال اول تغییر شهر داره و باید برم واشنگتن.( اف دی ای بین بالتیمور و واشنگتن هست) ناچارا به اون هم گفتم من منتظر رسیدن پکیج دانشگاه هستم، و جا خورد و بعد چک و چونه خلاصه گفت ما نمیتوتیم کار را برات طولانی نگه داریم، اگه تا اخر جون اطلاع دادی کار را میگیری، حتی فکر کرد من بخاطر حقوق بیشتر دانشگاه کار اف دی ای را رد میکنم( اف دی ای کم حقوق میده)، که روشن کردم نه من هنوز مطمئن نیستم شرایط دانشگاه چطوریه و ایا قراردادم یکساله هست یا بیشتر. خلاصه بگم تا الان شرایطم اینطوره. استادم هم ایمیل زد( البته ما روزی دوسه تا نامه نگاری داریم در مورد نتایج) که اخر همین هفته من دارم میام امریکا بیا حضوری ببینمت که راجع به پروژه حرف بزنیم گفتم من دارم میرم خارج از امریکا و همینطپر که میدونی قرار دادم تا اخر جون هست. و ترجیحم شروع یک کار دیگه هست و در مورد دوتا فرصت کاری بهش گفتم برای اولین بار تبریک گفت و نگفت چرا داری میری ایران. خلاصه چهارشنبه پرواز داریم، هنوز نمیدونم کار ایندم چی میشه اما یاد گرفتم صبر کنم تا خودشون موقعش که برسه خبر میدن، من فقط هراز گاهی یک فالو اپ( یاداوری) میکنم:) اگه حقوق دانشگاه بالاتر باشه ترجیحم دانشگاه هست چون نمیخوام از نیویورک برم و اینجا را خیلی دوست دارم ( البته نه خونه هاش را:).
فردا هم روز پرزنتم تو دانشگاه راتجرز هست و خوشبختانه براش اماده ام، بعد مصاحبه اف دی ای هم خیالم راحته که مشکل زبان ایشالله پیدا نمیکنم:)
خلاصه ببیتیم این سیب روزگار میخواد همینطوری شیرین برسه زمین یا قراره چندتا دیگه چرخ بخوره و ترش و خراب برسه بدست من! من که به چرخش روزگار عادت کردم تا ببینیم چی میشه. 

وای وای، فکر میکردم استادم مشکل داره اما باورم نمیشد تا نامه همین الانش، امروز مطابق معمول داشتیم سر داده ها و نتایج نامه نگاری میکردیم و سه چهار تا نامه رد و بدل شد و موبور هم تو نامه ها پیوست بود( استادم بعنوان مشاور گرنت معرفیش کرده) که یکهو کاملا بی دلیل یک نامه تند تند نوشت و رسما تهدیدم کرد که اگه تا اخر ماه جون گزارش کار و فلان داده ها را برای من نفرستی من اصلا رکامندیشن بهت نمیدم و اینده کاری تو کاملا بستگی داره من چه رکامندیشنی برای تو بدم ، تو پارسال مگه چقدر ازمایش کردی( تو این دوسال تک و تنها بیشتر از سه سالی که موبور هم بود من نتایج داشتم) و هر کار اینده تو به رکامندیشن من و عملکردت تو گرنت بستگی داره و بشین راجع به این مساله خوب فکر کن. یعنی هرچی شک داشتم که مگه یک استاد میتونه به شاگردش حسادت کنه تبدیل به باور شد. هرچی شک داشتم حتما غرضی تو دلش نبوده که حمایتم نمیکنه و ذاتش بد نیست تبدیل به باور شد، وااای مگه میشه یک استاد تا این حد به شاگردی که همیشه بهش احترام کامل گذاشته و همه جوره حرمتش را نگه داشته انقدر حسادت کنه و انقدر بدخواه باشه. اصلا باورنکردنی بود ایمیلش.
نظرات 20 + ارسال نظر
نگار چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت 16:09

آسمان جان، مرسی که برامون از خودت می نویسی.
برات بهترین آرزوها رو دارم.
امیدوارم آدمهای خوش قلب و در عین حال متعهدی مثل تو به درجات بالا برسن. این روزها جایگاه خوبی کردن خیلی کمرنگ شده.

سلام نگار مهربون، ممنونم از لطف و محبتت به من. مرسی از ارزوی خوبت

عاطفه سه‌شنبه 17 خرداد 1401 ساعت 14:36

آسمان جان من در شرایط تو نیستم؛ از شرایط کاریت هم به صورت کامل مطلع نیستم و در ناخودآگاه تو هم نیستم! خیلی وقت ها ما تصمیم رو به صورت ناخودآگاه گرفتیم و مشاوره هایی هم که میگیریم به صورت بایاس دار در جهت تایید خواسته ناخودآگاهمون هست. در زمینه کارت از افرادی کمک بگیر که خودشون این مسیر رو طی کردند ! هم افراد تازه کار(زیر ۵ سال) و هم افرادی که بالای ده سال در این حوزه ها بودند و هم افرادی مثل استادت که تقریباً به انتهای این مسیر رسیدند! ولی نظرم این هست که ببین دورنمای شرایط پژوهشیت چطوره؟! سختکوشی مهم هست ولی گاهی اوقات سطح ما رو در پژوهش بالاتر نمیبره! این که در موسسات یا دانشگاه های تراز اول دنیا کار کنیم عالیه ولی باید ببینیم اونقدری که ما عاشق اسم و رسم این ها هستیم اونها هم عاشق ما هستند یا در اسرع وقت ما رو با افراد بهتر جایگزین می کنند ! میخوام بگم شرایط مالی و امنیت شغلی رو هم کانسیدر کن شرایط بازار و عرضه و تقاضا رو در نظر بگیر. . . در نهایت هم هر انتخابی کردی مساله تصادفات و احتمالات در زندگی رو هم در نظر بگیر! گاهی اوقات فکر میکردیم میشه ولی نشد یه وقتهایی فکر میکردیم نمیشه ولی شد! الخیر فی‌ ما وقع

سلام عاطفه جون خوندم، ممکنه یک مدت نتونم بیام، اما بعدا میام جواب میدم
اومدم، بازم ممنون از کامنت پر نکته و توصیه ات. حقیقتش تصمیمم را گرفتم و تو پست بعدی مفصل مینویسم

عاطفه سه‌شنبه 17 خرداد 1401 ساعت 14:14

آسمان جون دونه دونه جواب میدم.
دقیقاً درست از خل و چل استفاده کردم! میدونی چرا؟ چون خودم بارها دقیقاً در این موقعیت قرار گرفتم متاسفانه و وقتی قضیه رو برای دیگران تعریف کردم یا خودشون شاهد ماجرا بودن بهم میگفتن آخه مگه خل بودی !!! در صورتی که در قالب تعاریفی که برای خل و چل (ساده لوح) هست نمی گنجیدم ولی مشکل تنها این بود که آدم های بدجنس پاشنه آشیل طرف رو پیدا می کنند و از اون نقطه از آدم بهره کشی می کنند. بلدند چطور ، کجا و چه زمانی آدم ها رو در بن بست قرار بدن! گاهی اوقات هم اونا خیلی کاری نمی کنند ما خودمون چون خوش قلب و مهربونیم نشونه ها و چراغ قرمز ها رو نادیده می گیریم و بعدها دوزاریمون میفته چرا سهل انگاری کردیم و میفتیم تو خط سرزنش خودمون. . . البته که سرزنش خودمون صد درصد اشتباهه! به هر حال دنیا همینه دیگه! گل و بلبل قرار نیست باشه! متاسفانه از این جور آدم ها در طبقات بالای جامعه بیشتر هستند! پزشکان برتر ، داروسازان برتر، محققان برتر ، مهندسان برتر، سیاسیون برتر و . . . از میانگین جامعه به نظرم خودخواه تر و خودشیفته ترند و همینم پلی میشه به سمت پیشرفتشون! اون ها بارها پیروزی های کوچیک و بزرگ کسب کردند و اعتماد به نفسشون بزرگ و بزرگ تر شده! یک اصل وجود داره که تو هرم قدرت وقتی میری بالا همدلی رو از دست میدی! این آدم ها معمولاً نت ورک بسیار قوی هم دور و برشون دارند! البته این خودخواهی تا یه جایی خیلی مشکل ساز نیست بلکه حتی شاید لازم هم باشه ولی از یه جا به بعد واقعاً اطرافیان این آدم ها رو ازشون منزجر میکنه ولی اصلاً باعث نمیشه که جایگاه این آدمها متزلزل بشه! چون ورکالیک هستند و عاشق پیشرفت و گرنت و پابلیکیشن و . . . و نردبان ترقی برای دانشگاه ها و نهاد های قدرت هستند. یا باید بی خیال رفتارهاشون شد یا این که مقابله به مثل علمی فقط خود آدمو شاید آروم کنه! باید بپذیریم دنیا قرار نیست ایده آل باشه! باز خوبیش این هست که این استادت با این لحن تهدید آمیز حداقل باورت رو محکم کرد که آدم جالبی نیست! کم نیستند آدمهایی که بدذاتیشون زیر نقاب آرامش و مهربونی ظاهری پنهان هست و اونجوری آدم با خودش دچار مشکل میشه و فکر میکنه نکنه بدبین شده و . . .
بی خیال باش آسمان جان

عاطفه جون سلام، بلاخره فرصت شد بیام و جواب کامنتت را بدم. ببین کاملا حقایق جامعه را با دقت و نکته سنجی که داری گفتی، حقیقتش کامنتهای تو باعث شد که دید بهتری نسبت به موقعیت خودم و استادم پیدا کنم، حتی تصمیم دارم اگه یک روزی با مشاور حرف زدم این قضیه را مطرح کنم و ببینم علت اینکه من سالها این شرایط را تحمل میکردم چی بوده و چطوری میتونم تو این شرایط از خودم محافظت کنم چون مرتبه علمی یک شبه بدست نمیاد. دیگه اینکه با اینکه میشد و استادم مایل بود دوماه دیگه پست داکم را تمدید کنه نکردم، چون دیگه نمیتونستم تحملش کنم با اینکه بدون حقوق میمونم. تو پست بعدی مینویسم.
بازم ممنونم عاطفه از کامنتت

عاطفه سه‌شنبه 17 خرداد 1401 ساعت 10:36

خطاب به نازی:
متاسفانه این جور آدم ها زرنگی (به معنای منفی) دارند که دور و بریهاشون رو جوری انتخاب می کنند که تا دلشون بخواد بتونن اکسپلویت و بهره کشی کنند. نه این که آدم های خل و چلی باشن این دور و بری ها!!! نه نه نه !!! بلکه هر آدمی میتونه به دلایلی آستانه تحملش رو طبق شرایط در برابر این جور آدم ها ببره بالا! یکی مثل آسمان به خاطر علاقه به فیلد تحقیقاتی و این که استاد و معلم براش تقدس داشته و یکی دیگه به بهانه یه چیز دیگه و الی آخر . . . چیزی که من تا به امروز طبق تجربه شخصیم دیدم این بوده و متاسفانه این که ما دلمون میخواد افراد بدجنس و بد ذات گیر آدم هایی مثل خودشون بیفتن میسر نیست چون این تیپ آدم ها تیزی خاص خودشونو دارن که امثال خودشون رو تشخیص میدن به نظر بهترین راهی که برای آسمان وجود داره اینه که تا میتونه خودش رو از نظر علمی ارتقا بده و یه روزی بشه کسی که برای دانشجوهاش یا همکاراش شبیه این استاد عقده ای نباشه
مشابه کاری که بنجامین فرانکلین در برابر برادر حسود و عقده ایش انجام داد. به خودمم همیشه میگم و میدونم سخته و خیلی وقت ها آدم دوست داره انتقام شخصی بگیره ولی توسعه فردی روش بهتری هست.

سلام عاطفه جان، حالا چرا خل و چل ؟ ! کلمه دیگه استفاده میکردی. تحلیل درستی کردی، دقیقا استادم از من استفاده کرد، بخاطر علاقه ام به ریسرچ و تقدسی که برای معلم قائل بودم و البته حس مسئولیت پذیری، کمال گرایی و ادب. نادوست، شخصیتی مثل استاد داره و اجازه سواری هم نمیده.
فکر میکنم بهترین روش برای من فرار از دست همچین شخصیتهایی هست، بعد از اونطرف چون به راحتی هم دربرابر مشکلات و فشارها عقب نمیشینم این سیکل تکرار میشه. و البته بهتر بود مینوشتی خطاب به اسمان
عاطفه راستی دوست دارم نظرت را درمورد انتخاب کار هم بدونم، این مدت خیلی فکر کردم و مشاوره گرفتم و دیگه یواش یواش به نتیجه دارم میرسم. میخوام بدونم تو چی فکر میکنی. ممنونم از تحلیلهات. باعث میشه سعی کنم بیشتر رو خودم کار کنم.

نازی سه‌شنبه 17 خرداد 1401 ساعت 01:32

با ذوق و خوشالی خوندم اومدم پایین یه دفعه این پاراگرف آخر چی بود این زن چقدر حسود و عقده اییه متاسفم براش امیدوارم ادمایی مث خودش سرراهش قرار بگیرن

نازی جان، پست را نوشتم رفتم سرکارهام، چندساعت بعدش دیدم یک دفعه جن زده شده همچین ایمیلی بهم زده. مهم نیست دیگه کارم اخرهاشه:)

عاطفه دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت 16:15

آسمان جان یه جایی تو کامنت ها اشاره کردی به بچه نداشتن استادت و اینکه این مساله تو اخلاقش گویا تاثیر داشته من هم با این روال زندگیم شاید هیچ وقت نتونم ازدواج کنم و بچه داشته باشم و گاهی فکر می کنم شاید در آینده و دوران بعد از 50 یا 60 سالگی اذیتم کنه! یعنی منم بدجنس میشم؟ خیلی دوست دارم نظر آسمان رو بدونم. . .

سلام عاطفه جون، بچه داشتن کاملا شخصی هست. و به نظرم اینکه با بچه یا بدون بچه چطور ادمی باشیم به خودمون بستگی داره، مثلا استاد من همه زندگیش کارش بود، و خودش را با کارش میشناخت، از اونطرف بعضی ادمها فقط خودشون را یک مادر میدونن، اینهم خوب نیست. ما باید برای خودمون زندگی کنیم و البته تک جنبه ای و تک بعدی نشیم، این تو هیچی خوب نیست. من ادمهای بدون بچه زیادی دور و برم هست که اتفاقا خیلی سالمن، خیلی شادن و خوب زندگی میکنن. استاد من برعکس، نه شب داشت نه روز نه اخر هفته، هر لحظه دنبال داده و نتایج بود، این بده. علت اینکه گفتم این حرف را زدم چون زندگی اش تک بعدی شده بود. شاید شاید اکه بچه داشت کمی متعادلتر تو کار بود، اما ذات و شخصیتش بعید میدونم تغییر میکرد. راستی از طرف کسی که تو این مورد تجربه داره ، بشدت توصیه میکنم تخمک فریز کنی که اگه یک روزی تو سن بالاتر از معمول قصد بجه دار شدن داشتی اذیت نشی، بووس به تو ، نگران هیچی نباش و برو دنبال اهداف و ارزوهات.

... دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت 10:59

رعنا دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت 03:25

آسمان عزیز سلام
خوشحالم که نوبت شانس های تو رسیده و به امید خدا به زودی نتیجه تلاش هات رو می بینی. متوجهم که چقدر از استادت عصبانی و دلخور هستی ولی تو باید فقط پیشرفت خودت و آینده خودت رو در نظر بگیری و نه تنبیه استاد رو. اگر یادم باشه سنی ازش گذشته و دیگه عوض نمیشه، بشه هم دیگه برای تو فرقی نداره. به نظر من از هر راهی که میشه وارد شو تا نتیجه به نفع خودت تموم بشه. منظورم اینه که باهاش درنیفت یا طوری رفتار نکن که متوجه بشه ناراحتی ازش. چون به هر حال هنوز کار تو تا حدودی بستگی به این استاد داره و بهش نیاز داری. هر چی باشه استاده و جای پاش از تو سفت تره و بقیه هم هرچند بدونند حق با توئه، طرف اون رو می گیرند. تلخه ولی متاسفانه واقعیته. کل دنیا همینه. اونی که قویتره هر چند ظلم بکنه، بقیه طرف اون هستند، حتی اگه سرشون رو به نشونه تاسف تکون بدن. نمونه هاش فراوونه... من خودم زمان دانشجوییم به طور خیلی آشکار یکی از استادها در حقم ظلم کرد، خیلی حرص خوردم و ازش به دانشگاه شکایت کردم و خیلی پیگیری کردم. توی همه نامه هایی که از دانشگاه برام میومد ابراز تاسف می کردند و غیر مستقیم می گفتند که حق با منه ولی اون استاده و من یک دانشجو که نهایتا یک سال دیگه از اونجا میرم و کسی به خاطر من با استاد با سابقه دانشگاه درنمیفته. آخرش یکی از مشاورها به من گفت بهت توصیه می کنم فراموش کنی و مسیرت رو ادامه بدی! اونهم توی آلمان که معروفه که سیستم قضاییش بی طرف و سالمه! خب من هم مجبور شدم این کارو بکنم. ولی الان بعد از گذشت زمان می فهمم که حتی با اون استاد می تونستم از در دوستی وارد بشم و به نفع خودم استفاده کنم. به جای اینکه توی موضع دفاعی قرارش بدم که احساس کنه مقابل منه.
تو که اینهمه تلاش کردی و ماهی رو به دمش رسوندی، یه کم دیگه مدارا کن و خیالش رو راحت کن که نمیخوای جلوش بایستی و پیش بقیه همکارها اعتبارش رو کم کنی.
برای اینکه تکراری نشه هی ننوشتم، ولی همه اینها فقط نظر منه و در نهایت خودت بهترین کار رو می کنی

رعنا جان، گل مطلب را گفتی، دقیقا سیستم اینجا هم همینه، استاد چون جا پاش محکمتره و قویتره خیلی حرفش اعتبار داره تا یک دانشجو و پست داک، ببین مثلا دین تحقیقات ما دقیقا میدونه که با چه ادم بدخواهی طرفم و با اینکه خیلی ادم محترمیه اما درمورد استادم رودررو کلمه جرک را به مراتب استفاده میکنم، یک نفر دیگه رو در رو میگفت استادت مشکل داره دیوانه هست. اما تو ایمیل و جاهای رسمی هیچ کاری نمیشه پیش برد، ایکا( دختر ایرانی کانادایی) از استادم شکایت کرد، فقط باعث دردسر خیلی بیشتر براش شد و هنوز پیش دفاع را هم نکرده. منم تموم این سالها کنار اومدم و بهش احترام گذاشتم، جواب نامه دیروزش را هم بصورت کاملا حرفه ای و پروفشنال لیست کارهای انجام شده و مقالات پابلیش شده را براش فرستادم. کار کردن با این استاد باعث شده خیلی مواظب استفاده از کلمات و جملات باشم چون کوچکترین اشتباهی را به رخم میکشه و با تحقیر رفتار میکنه.خیلی از این دوره از کار نمونده.البتهتوکامنت قبلی نوشتم احتمالا تا مدتها و شایدم سالها به خاطر نتایج و مقاله ها و ریپورتها درارتباط باشیم اما امیدوارم از چندتا ایمیل در روز برسه به چندتا ایمیل درماه.
ممنونم رعنا و موفق و موید باشی تو کارت

الهه دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت 02:34

الان بقیه پستت درمورد نامه استاد رو خوندم!
احساس میکنم با یه بچه پنج ساله طرفی!
راستش منم تو وضعیت مهاجرت تحصیلی هستم و دو سه سال کلی تلاش کردم مقاله خوب بدم و معدلم خوب باشه و زبان و...
ولی ترسم همین رکامندیشنه!
بنظرت بدون ریکام هم میشه پی اچ دی رفت؟
استادم تمام طول ارشدم دائما در حال تمسخر من بوده. راستش حتی میترسم بهش بگم میخوام مهاجرت کنم و مسخرم کنه بگه: تو؟!!!
در مورد شما اما. بنظرم الان باید فقط صبوری کنی و با بچه پنج ساله( استادت) خیلی اروم رفتار کنی تا احساس کنه هنوزم ادم مهم و بزرگیه تا به زودی از دستش راحت شی!

الهه جان، چه پیشنهاد خوبی دادی، استاد من خانم هست و بدون بچه و درشرف بازنشستگی. فکر میکنم غیر شخصیت اش که ادمها را ابزاری برای خودش میبینه و قدر نشناسه و خیلی ماشینیه، بچه نداشتن هم این مشکلات را شدید کرده، بهرحال باور کردنش خیلی برام سخت بود که همچین شخصیتی داشته باشه، اما متاسفانه باید واقعیت را قبول کنم. و فعلا این مدت را کجدار مریض بگذرونم تا کامل از دستش رها بشم، هرچند احتمالا سالها بخاطر نوشتن مقاله های این دوسال با اون و گروه اف دی ای درتماسم.
الهه جان، رکامندیشن برای گرفتن پی اچ دی خیلی مهمه، از اونجا که استادت مثل استادمن همش مسخره میکنه و دست کمت میگیره دنبال یک جایگزین خوب برای گرفتن توصیه نامه باش.

صبا دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت 01:50 http://gharetanhaei.blog.ir/

من اومدم کلی ذوق کنم بعد رسیدم به رفتار استادت
خداییش بهش بگو دیگه اینقدر خودت رو این دقایق آخر قهوه ای نکن کی حالا به توصیه نامه تو نیاز داره بدبخت

سلام صبا، خودم هم فکر نمیکردم بعد پست مجبور بشم بیام پینوشت بهش اضافه کنم، دقیقا اصلا به رکامندیشنش احتیاج ندارم، جالبه دوسه بار دین تحقیقات بهم کفته اگه رکامندیشن خواستی من و فلان استاد هستیم، انگار میتونست پیش بینی کنه با همچین موردی روبرو میشم، بارها بهم گفته استادت جرک هست و الان باید برم بهش بگم هیولا است، صد در صد جرک.

مامان فرشته ها یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 23:22 http://mamanmalmal.blogfa.com/

من همیشه خاموش میخونمت چقدر برات خوشحالم برات بهترینها رو آرزو میکنم بعضیا ذاتا حسودن دست خودشون نیست بهتره تا میتونی باهاش رودررو نشی خدا بزرگه مهم قلب پاک تو هست

مامان فرشته ها چه اسمی خوبی داری، ممنونم عزیزم از اینکه کامنت کذاشتی. دعا کن دیگه همچین ادمهایی تو مسیر زندگیم بصورت طولانی قرار نگیره، روح ادم را میخورن و نابود میکنن

زری.. یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 23:09 http://maneveshteh.blog.ir

آسماااااان! من فقط موندم چرا تو ریز کارهات را به استادت گفتی؟ واقعا با خودت فکر کردی الان برات دسته گل میفرسته؟ البته خودم هم همینطوری هستما اما بمرور درک کردم که بهتره یه کمی چراغ خاموش حرکت کنم!
عزیزم خوشحالم برات و امیدوارم سیبی بزرگتر و شیرینتر از آنچه که منتظرش هستی بدستت برسد.
آسمان بنظرم تو تصمیم گیری ات یه چیز دیگه را هم لحاظ کن اینکه کدوم دو تا کار برات ارتباطات و لینک ها و اعتبار بیشتری میسازه ولو اینکه حقوق فعلی اش کمتر باشه. ببین یه تحقیقی بکن همونجا، شاید موبور بتونه کمکت کنه که بهتر تصمیم بگیری. منظورم اینه شاید یه چیزهایی در مورد اینده ی ورود به هر کدوم از این دو تا کار ندونی و مهم باشه برای تصمیم گیری ات.
راستی گرین کارت رسید؟ هم برای خودت و هم راستین؟
موفق باشی و سلامت و شاد دوست جان

سلام زری جون.
اخ که حق داری شماتت کنی. واقعا از دست خودم خیلی شاکیم. و راستین هم گفت خیلی اشتباه کردی بهش گفتی. جدیدا تو نامه هاش با عزیزم شروع میکرد و خوب حرف میزد، بعد همین دپ روز پیش حرف تمدید پست داک برای دوماه شد گفتم وضعیتم را نمیدونم و این دوتا افر را گرفتم. برای اولین بار بهم تبریک کفت و فرداش وسط نامه نگاریها ، یکهو جنی شد و همچین نامه ای زد. حتی موبور که همیشه خیلی خیلی تو حرف زدن محتاطه و خط به خط قانونه، گفت البته مخالفم و نمیتونه که بهت رکامندیشن نده. ببین جنس دوتا کار خیلی متفاوته و برای همین سخته مقایسه کردنشون. هردو اسم و رسم خودشون را دارن. اعتبار اف دی ای بعدها بدرد شغل صنعت میخوره که میتونی با رتبه بالا وارد بشی. اکادمیک چون باید مرتب سخنرانی کنی و پوستر و مقاله به اسم خودت بدی شناخته میشی. باید از موبور بپرسم قبلا که فقط گزینه دانشگاه بود میگفت خیلی خوبه و رییس خودتی. اما حالا که گرینه اف دی ای هم هست باید ازش بپرسم.
اره زری جون، گرین کارت من یکماه پیش اومد و برای راستین هم ده روز پیش رسید. واقعا باورنکردنیه و حس خیلی خوبی داره

ربولی حسن کور یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 22:30 http://rezasr2.blogsky.com

استاد هیچ غلطی نمیتواند بکند!

اره دقیقا همینطوره، دانشگاه فهمیده چطور ادمی هست، عملا از گرنت کنار گذاشته شد، اما واقعا نمیدونستم همچین افعی هست. باور نمیکردم ذاتش بدجنس هست، همش میگفتم حمایت نمیکنهدنبالذمنافعشع اما ذاتش بد نیست، امروز فهمیبدم بدخواه و حسود هم هست، از خودم تعجبم تا چقدر سعی کردم مثبت فکر کنم، حرفه ای رفتار کنم و چرا زودتز منم ولش نکردم برم. خدا بخیر بگذرونه این یک ماه را، چه اتیشی میخواد بسوزونه خدامیدونه.

عاطفه یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 20:32

آسمان جان چه خبرهای خوبی . . . و خوبتر این که حداقل در کشورهای توسعه یافته فرقی بین افراد بر اساس میزان شایستگی و توانمندیشون هست . اگرچه که بهتر میبود استادت خوش قلب و همراه باشه ولی به این فکر کن خیلی ها افراد بدذات و حسود در دایره نزدیک ترین هاشون دارند که مسیر زندگیشونو با ناملایمات بیشتری همراه میکنه و سخت بشه کنارشون گذاشت! باز خوبه خیلی زود از شرش خلاص میشی

عاطفه جونم ممنونم. اره دقیقا تو این کشور مزد زحمات را میگیری، البته اینجا هم پولدارها سیستم خودشون را دارن اما حداقل برای قشر متوسط راه بازه.
ای کاش استادم اینطور نبود، ای کاش اینهمه ازار نمیرسوند و میذاشت فکر کنم استاد خوبی بوده و درکنارش رشد کردم درحالی که بیشتر سد راه بود. بابت رفتارش خیلی قلبم شکسته هست، بخصوص که احساس میکنم بخاطر فرهنگ ایرانیمون همیشه احترام زیادی بهش گذاشتم

مریم یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 17:24

هردوتاش عالیه خوش به حالت
میگم یه سوال راسته که میگن خونه های نیویورک خیلی گرون قیمته؟ و بالای یک میلیون دلاره همشون؟ واقعن خونه ارزون و بزرگ نیست؟ من شنیدم خیلی شهر شلوغ و گرون قیمتی هست
یه خرده از نیویورک بگو چطوریه؟ ما شاید تا زنده ایم هیچوقت نتونیم اونجا را ببینیم برامون گوش و چشم بشو تعریفشو بکن چطورجاییه؟ چه شکلیه راسته میگن میلیاردرهای دنیا خونه هاشون تو نیویورکه؟ تعریف کن برامون اینقدر دوست دارم بدونم مثلن چه جوریه؟

سلام مریم جان، مرسی
درمورد نیویورک یکی دوسال پیش تک و توک پست گذاشتم، اره کتاسفانه قیمت اپارتمان فسقلی یک میلیون به بالاست، خونه که بندرت پیدا میشه اونهم نه مدل خونه های ایالتهای دیگه.
برای همین اگه خونه بزرگ میخواهیم باید از شهر دور بشیم یا بریم نیوجرسی یا لانگ ایلند.
تا جاییکه میدونم بعضی از خونه ها تو تهران قیمتش با اپارتمانهای اینجا برابری میکنه، ظاهرا بعضی مردم ایران به برکت پول نفت خیلی خیلی ثروتمندن.
اتفاقا نیویورک از اونجا که مثل تهران و شهرهای دیگه هست خیلی خیلی راحت میتونیم تصورش کنیم. اما برعکس تصور شهرهای دیگه امریکا تصورش سخته و تا نبینی خیلی دستت نمیاد چه جوریه. نیویورک عین خود تهرانه فقط ورژن بهتر از لحاظ پایه های امنیتی و اجتماعی:)

رویا یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 14:49

آها اصلا اون استاد عوضی را هم تحویل نگیر. اصلا چرا بهش گفتی که چه موقعیت خوبی برات پیش اومده . ولش کن . چقدر حرص ما را درآورد.

باورم نمیشد که انقدر بدخواه باشه و به شاگردش حسادت کنه. اصلا خیلی برام عجیب بود و هست

رویا یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 14:47

وای خدایا باز هم سورپرایز. باز هم یه درس دیگه از زندگی. نمیدونی عشق میکنم وقتی میخونمت. و چقدر انرژی میدی بهم . وای که چقدر خوشحالم برات . آسمون بهترین به دستت میرسه. یه سیب سرخ رسیده یه نعمت خوب که پاداش تمام زحمات و تلاشت هست . همین . یعنی حقت اینه .

رویا جان مرسی عزیزم، یک کوچولو البته الان حالم گرفته هست، چون همین الان یک نامه از استادم گرفتم. پیوست پست را بخون. اما امیدوارم بلاخره یک سیب شیرین هم بمن برسه

الهه یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 14:44

سلام آسمان عزیزم
بعد مدتها اومدم اینارو خوندم چقدر ذوق کردم و برات خوشحال شدم
بله. روزهای خوب هم میاد. و تو مستحقشی.
راستی ادرس پیج اینستاگرامت تغییر کرده؟

سلام الهه جان، مرسی. امیدوارم که زود از دست استادم راحت بشم و روزهای خوب هم بیاد. نه تغییر نکرده همونه

مینو یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 13:39 http://www.ghozar.blog.ir

آسمان جان من همیشه میخونمت ولی تنبلم در نظر دادن. خوندن پستت امید بزرگی بود برای من که دارم فارغ التحصیل میشم و امیدورام به مشکل کار برنخورم. تو میترکونی دختررر. چقدم عاشق این حملت شدم:
:اما یاد گرفتم صبر کنم تا خودشون موقعش که برسه خبر میدن:

مینو جان سلام، فکر کنم قبلا هم برام کامنت گذاشته بودی و ممنونم برای کامنت خوبت، انشالله که همیشه موفق باشی

ربولی حسن کور یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 12:36 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
کی میدونه؟
شاید توی ایران یه شغل پیدا کردین و آمریکا از یادتون بره

سلام، واقعا کی چی میدونه چی پیش میاد، مثل همین نیم ساعت پیش که یک نامه تهدید امیز از استادم گرفتم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد