از کمپینگ، تفریح مورد علاقه امون برگشتیم، وقت خوابه و فردا هفته کاری دیگه ای درپیشه. کمپ که بودیم راستین گفت یک سایت بزرگ ( وودبری کامن ) با همه برندهای معروف نزدیکمونه میخوای یک سر بزنیم، سر زدیم و ناگهان خودمون را در حال چمدون خریدن یافتیم. ۵ سال پیش که برگشتیم امریکا چمدونمون خراب شده بود و بخاطر کمبود جا، خرید چمدون را گذاشته بودیم برای روزهای نزدیک به ایران رفتن، ظاهرا این روز رسیده چون ما که چمدونمون را خریدیم، اونهم سه تا :)) کارت من در حال پست شدنه ولی هنوز خبری از کارت راستین نیست اما حدس میزنیم تا دوهفته دیگه اونهم کارت دار بشه، یکی از کارهایی که باید قبل رفتن انجام بدم اینه که قرارداد پست داکم را رسمی کنم، میخوام برای استادم شرط بذارم که از پارسال تابستون که غیر رسمی پست داک را شروع کردم، تاریخ شروع کارم را بذاره. شرط دوم هم حقوق مناسب هست. تو این هفته به استادم نامه مینویسم و امیدوارم بی بهونه قبول کنه. در مورد ایران رفتن هم قبلا بهش گفتم. اولش شروع کرد به بهونه اوردن اما محکم ایستادم که من از ۲۰۱۶ که ازمایشگاهت بودم تعطیلات نرفتم. کوتاه اومد، هرچند میشناسمش و احتمالا دوباره که بحث رفتنم بشه باز سنگ اندازی میکنه. همینطوریش من و راستین جدا میریم چون راستین قراره یکماه بیشتر از من بمونه و سفر من کوتاهتره. تا اون موقع هم یک گزارش کار از سال اول گرنت و سه تا پوستر باید اماده کنم، و بک ازمایش پری کلینیکال دیگه داشته باشم، حسابی سرم شلوغه، جالبه فکر میکردم بعد از دفاع کارهام کمی روتین تر میشه اما همچنان هرهفته برنامه خودش را داره و خبری از روتین نیست، حسنش اینه خسته کننده نمیشه چون تنوع داره، بدیش اینه همیشه ذهنت درگیر چک مارک زدن برنامه های پیش رو و گذشته هست. راستی باز یکی دیگه از پوسترهام جایزه خوبی برد. انصافا ریسرچی که دارم کار میکنم خیلی زمینه پیشرفت و نو اوری داره و البته خوب همین دلیل اصلی بود که من قبول کردم پست داک هم بمونم و گرنت را ول نکنم، نمیدونم شاید کمی هم رو این تحقیق تعصب پیدا کردم ؛) خوب دوستان وقت خوابه. شب و روز همگی بخیر
سلام به همه من بازم تومتروام و فرصت کردم براتون بنویسم، شاید یکی از دلایلی که کمتر فرصت میکنم بنویسم این باشه که با دوچرخه طی طریق میکنم و باید عادت مترو نویسی ام را با یک عادت دیگه جایگزین کنم.
سلام، امروز قراره نمایشگاهی بریم که مدتها بود منتظرش بودم اما با برخورد زشت دیروز استادم نه تنها ذوقی نمونده بلکه فکرم مثل بک صخره سنگین شده که توانایی انجام کاری را ندارم. موضوع برای من برخورد زشت استادم نیست، بلکه این سوال برام پیش اومده چطور رفتار کنم که یک فرد بخودش اجازه چنین برخوردی را نده. جواب این سوال را ندارم و برای همین صحنه توهین استادم و زشت حرف زدنش و واکنش من بارها و بارها از دیروز تو ذهنم تکرار میشه. به نادوست فکر میکنم که استادم عملا ازش حساب میبره و مثل موم تو دست نادوست گیر کرده. استادم زنی هست ایتالیایی، خودخواه، جنسیت پرست و با اعتماد به نفس پایین درمقابل نیروهای بالاتر از خودش. کسی که به بکارگیری حداکثری از یک نیرو ( جنبه منفی) اعتقاد داره یعنی اگه طرف روی خوش نشون بده بار تریلی را روش سوار میکنه. و برعکس اگه اهل لگد پرانی و جفتک پرانی باشه فاصله ایمن را رعایت میکنه که گزندی بهش وارد نشه. مثال خودم و نادوست، که بار تریلی را بدوش میکشم و اگه پای راستم را زودتر حرکت بدم و یا بگم فلان بار فلان برچسب را داره و یا بهتره فلان جا خالی کنیم، به زشترین شکل ریاست خودش را به رخم میکشه. و مثلا نادوست که بسیار لگد پران و چموش هست، حتی وقتی تو مرتع گلها را به دندون بکشه، استادم ندید میگیره و ترجیح میده همه جوره کمترین اصطکاک را باهاش داشته باشه. مثال خنده داری را شروع کردم اما بنظرم به درستی وضعیت الان منرا نشون میده. حالا سوال من این هست چطور میتونم از قالب اسب نجیب دربیام که کسی به خودش اجازه نده برخورد زشت و غیر محترمانه ای باهام داشته باشه. متاسفانه شخصیت محترمی دارم. بقول خارجی های اینجا. نقیصه هست. نقیصه. خوب نیست. نمیخوام اسب نجیب باشم. میخوام ببری باشم که کسی اجازه بی احترامی بخودش نده. چطور، نمیدونم!
سلام به همه دوستان، مدتی هست ننوشتم اما فکر کنم دیگه دستتون اومده باشه که وقتی نمینویسم یعنی همه چیز طبق روال سابق هست و تغییراتی تو زندگیمون نبوده. این به این معنی هست که هنوز منتظر رسیدن کمبو کارتیم و فعلا نه من تونستم رسما قرارداد پست داک را بنویسم و نه راستین تونسته بره ایران. بچه دار هم نشدیم هرچند کاملا سالمیم. راستی اینترویو اون شرکت را هم رفتم، برخلاف تصورم اتفاقا شغل خیلی خوبی هم بود، هم کارش فارماکوکینتیک بود که من بلد هستم هم دارویی که میسنجیدن یک جور اصلاح ژن بودکه چیز جدیدی برای یاد گرفتن من بود، متاسفانه بخاطر پست داک غیر مستقیم نه گفتم چون اونها انتظار داشتن تااخر سال میلادی برم. و من بخاطر پست داک نمیتونستم، هرچند قرار شد اگه سال دیگه پوزیشنی خالی شد خبرم کنن. دیگه اینکه تاحالا دوتا ازمایش پری کلینیکال داشتم( ازمایش خرگوشی) نتایج خیلی جالبه و کلی کشف جدید، کشف کلمه بزرگیه برای دستاوردهامون اما برای من این نتایج به اندازه کشف گنج ارزش داره، استادم و اف دی ای بشدت از نتایج راضی هستن. خودم عاشق اون کشف اندازه گیری متابولیتهای پوستم و بیصبرانه منتظر روزی هستم که شروع به نوشتن مقاله در موردش بکنم. موضوع بعدی، امشب داشتم مجموعه سری لخت و ترسیده را میدیدم، جدا از مجموعه که هدفش نشون دادن بقا یک سری ادم تو محیطهای طبیعی هست چیز دیگه ای توجهم را جلب کرد که باعث شد دست به قلم بشم، توی یکی از سری های این مجموعه شش تا دختر بود، یکی فوق العاده مثبت، یکی شوخ طبع، سه تا زیبا و بی اشکال اما نوترال و یکی با شخصیت منفی. خوب تو روز اول همه بی عیب بنظر میرسیدن اما تو سیر چالشهاشون در طی چهل روز یکی یکی شخصیتهاشون را به معرض نمایش گذاشتن. این بخش باعث شد از خودم بپرسم من بیشتر شبیه کدوم شخصیت هستم؟ از جوابم مطمئن نیستم، ادم خیلی خوبه یا نوتراله یا منفی؟ فقط میدونم اون شوخ طبعه نیستم. از هرکدوم از شخصیتهایی که گفتم یکی دواخلاقی تو خودم دیدم، سوال بعدی، میخوام کدوم باشم؟ جالبه شاید باور نکنید اما نمیخوام شخصیت کاملا مثبت باشم چون از بچگی همیشه شنیدم تو چقدر ساده ای، چقدر صادقی چقدر مهربونی و این خصایص برای من امتیاز ممتازی نیست. بیشتر دوست دارم دختر قوی و کاملی باشم، یعنی عین همون نوترالها. جالبه یکی از خصایص ادم منفی سریال را هم تو خودم دیدم که منرا ترسوند.برای همین تصمیم دارم رو این اخلاقم کار کنم و این خصوصیت را بذارم کنار. اولین قدم برای تغییر، شناخت و دوم خواستن هست. بعد توجه واگاهی.و بعد تبدیل کردنش به عادت. هفته دیگه تولدمه و قراره جشن ۴۴ سالگیم را بگیرم،چندتا از دوستهای ایرانیمون را دعوت کردیم و یک مصری که دوست پسر ایکا هست، جای همه شما دوستان خالی. از هفته دیگه هم کلاسهای نقاشیم شروع میشه. ببینیم اون علاقه چندساله واقعی هست یا نه. شب و روز همه شما دوستان بخیر