My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

خونه و اتفاقات جدید

بازم سوار متروام، اولین باره از دانشگاه تا خونه جدید با مترو برمیگردم و باید حواسم به ایستگاهها باشه اشتباه پیاده نشم. اسباب کشی انجام شد و برادرم هم دیروز از کانادا اومده که به راستین تو قفسه زدن کمدها و سرهم کردن وسایل و چیدمان کمک کنه. چقدر موهبته بودن فامیل نزدیک توی یک کشور دیگه، حقیقتش بعد اینهمه سال این مدت غربت را حس کردم و دلم می خواست ایران باشم ولی همین حضور کوتاه برادرم عین اب روی اتیش بود و هست. ای کاش توی یک شهر بودیم. ای کاش خانواده هامون پیشمون بودن. بنظرم حضور و کمک خانواده خیلی متفاوت از دوسته و یک چیز دیگه هست. 
کلا بیشتر از تصورم از خونه جدید خوشم اومده و زود دارم بهش عادت میکنم. (همین الان هم مترو داره  از روی پل منهتن رد میشه و یکی از مناظر قشنگ نیویورک جلوی رومه.)
کار و اوضاع راستین تفاوت خاصی نکرده، فقط صاحب کار قبلیش براش مرخصی زایمان را داره درست میکنه که خیالمون را راحت تر کرده. همزمان به دو نفر از دوستهاش برای کار جنرال معرفیش کرده، یکیش میلیونر هست و یکی میلیاردره. خوش اخلاقی و صداقت راستین بهش کمک میکنه هرجا میره دوستش داشته باشن. من مطمئنم اگه یک روزی کار تخصصی خودش را هم بره، همین اخلاقش باضافه حس مسئولیت و البته کمال گراییش کمک کنه خوب جلو بره. ببینیم حالا چی میشه. شاید هم سرنوشت برامون خواب تازه ای دیده.
از خواب تازه حرف زدم، پس خبر بد جدید را هم بدم. دوهفته ای هست که حال پدر راستین خیلی بد شده و ای سی یو بستری هست. متاسفانه چندروزی هست دکترها قطع امید کردن و …. دوست داشتیم راستین برای یک هفته هم شده میرفت دیدن پدرش. اما خیلی به اومدن بچه نزدیکه و وضعیت من هم اضافه شده. خلاصه وضعیت روحی بد ما باز به یک مرحله پایینتر سقوط کرد، اما چیکار میشه کرد. زندگی همینه و ما هم سعی میکنیم مسیرمون را از سختیها و مشکلاتی که سر راهمون شروع به بارش کرده بسلامت بگذرونیم.
تکلیف کاری خودم هم مشخص نیست. اما اون مهم نیست هرچی بشه یک کاریش میکنم. 
و تقریبا رسیدم.
پ. ن. کلی کامنت مونده که فرصت نشده جواب بدم، عذر میخوام و‌ به مرور جواب میدم

تشکر از همه شما دوستان

دوستان عزیز، خواستم از همه اتون تشکر ویژه کنم. از پیامهای تک تک شما سپاسگزارم. همگی با محبتید و بینهایت لطف دارید.

من و راستین سخت تر از اینها را پشت سر گذاشتیم. و امیدوارم این بحران را هم پشت سر بگذاریم. الان همزمان داریم برای راستین چندتا برنامه را پیش میبریم تا درامد‌ موقتی ایجاد بشه تا روزی که کار تو زمینه ای که دوست داره و البته درامد مناسب داشته باشه پیدا کنه.
متاسفانه دیروز خبردار شدم که گرنت من هم برای یکسال دیگه کافی نیست و احتمالا باید تابستون شغل عوض کنم. البته دانشگاه منرا شما هم میشناسید امکانش هست یکهو اخرین لحظه تصمیم عوض کنه و بگه بمون.  هنوز با دین حرف نزدم و باید بهش اطلاع بدم که همچین خبری گرفتم و تکلیفم معلوم بشه که من هم باید دنبال شغل جدید بگردم یا نه!
پیامهای زیادی گرفتم، چون همزمان باید هرروز برم دانشگاه انالیز سمپلها و خونه را هم تا چهار روزدیگه جمع کنیم و بعد هم خونه جدید را بچینیم ممکنه فرصت نشه پیامهاتون را بموقع جواب بدم و باعث نگرانی شما دوستان بشم. خواستم عذرخواهی کنم. ممکنه یک هفته ده روزی گرفتار اسباب کشی بشم. اما تک تک پیامهاتون را خوندم و حتما جواب میدم. از حمایت همه شما ممنونم. 
 

اوار جدید

گوشی را بعد از مشاوره با تراپیستم در مورد کنترل استرس قطع کردم و به راستین زنگ زدم که خبر بد را بمن داد، خبر مثل اوار رو سرم ریخت، حال راستین خیلی بدتر از من بود. اومد خونه و نشستیم حرف زدن و فکر کردن، ملامت کردن و تشویق کردن. قرار بود کار راستین از فوریه تو اون شرکتی که من ازش بعنوان شرکت برده داری اسم برده بودم شروع بشه. از شرکت تماس گرفته بودن که لازمه تو فلان برنامه و بهمان برنامه هم قوی بشه برای همین سه ماه دیگه، بعد از یک مصاحبه دیگه…. 

رو درامد این شرکت برای رفتن به خونه جدید و اومدن نفر سوم حساب باز کرده بودیم و کاملا رفتیم تحت استرس و چه کنیم. 
مشکل فقط سه ماه نبود چون حتی این شرکت هم گزینه بدارین بود و  مناسب نبود. 
مشکل این هست که شش ماهه راستین داره دنبال کار مرتبط میگرده و با مدرک کارشناسی و پروانه های تخصصی کار پیدا نکرده. مشکل اینه راستین کم اورده که کاملا بهش حق میدم. سخته تو این سن و سال وقتی همه هم دوره ایهات مدیری هستن و کار ثابت و درامد بالایی دارن، غرورت را حفظ کنی و سرت را بالا بگیری و نشکنی. راستین تازه داره دنبال کار میگرده و اونهم بعد شش ماه دیگه امیدی نداریم. 
با کار موقت هم نمیشه سرکرد، یعنی تا کی؟ کار موقت، کار کاملا غیر مرتبطی هست که وقت زیادی میگیره حقوق پایینی داره و عملا اجازه درس خوندن به راستین نمیده. درست مثل کار جنرالی که قبل گرین کارت میکرد که انرژی و فرصت درس خوندن را ازش میگرفت. پس کار موقت باید تموم بشه اما با هزینه های جدید چه باید کرد و اخرش چی؟ کار موقت ۱۰-۱۲ ساعت در روز هست حقوقش هم ۲-۳ هزاره.  
تو چند ساعتی که فکر کردیم به این نتیجه رسیدیم که باید بره کارشناسی ارشد بگیره، اما الان که ترم بهار شروع شده، یعنی باید تا سال دیگه پاییز صبر کنه؟! چه رشته ای دقیقا باید بخونه؟ 
درسته که قراره تو رشته های کامپیوتری وارد شه اما نمیخواد وارد کدزنی بشه. یک خوبی تحصیل با گرین کارت اینه که میتونه وام برای پرداخت هزینه دانشگاه و کمک هزینه برای زندگی بگیره. کمک هزینه ماهی ۲۰۰۰ دلار هست، زیاد نیست اما همین کمکه.
بدشانسی دست از سر راستین برنمیداره، احتیاج داره به ثبات و امنیت کاری برسه اما اوضاع مطابق میلمون پیش نمیره.
درظرف چند ساعت از یک خانم باردار ضعیف لوس و متکی به راستین تبدیل شدم به اسمان قوی قبل. اما نمیدونم چند ساعت، روز یا چند هفته با اینهمه هورمونهای به هم ریخته و استرسی که از ناکجا اباد گرفتارم کرده میتونم تو این نقش بمونم و از شرایط وحشت نکنم. راستین یکهو درهم شکسته. سخته تحمل شرایط نامطلوب بعد اینهمه سال و ماه و بدشانسی های مداوم. و من از غم راستین بینهایت غمگینم.  
پ. ن. رشته راستین صنایع بود. پروانه aws ( امازون وب سرویس گرفته) مستری برای این پروانه وجود نداره. مسترهای مرتبط میتونه ( دیتا ساینس یا سایبر سکیوریتی باشه) که هنوز نمیدونه کدوم را بره و ایا میتونه سریعا پذیرش بگیره! 
 کسی را نداریم که بتونه کمک حرفه ای بده. 
ایا بابد بیخیال مستر بشه و یک کار غیر مرتبط دیگه با درامد بهتر ۳-۴ هزار دلاری پیدا کنه؟
فردا ازمایش خرگوشی دارم اما انقدر نگرانی جدید بزرگ هست که دیگه ازمایش و اسباب کشی در مقابلش اهمیتی نداره. 


پ. ن دوم. نمیدونم بخندم یا گریه کنم. میخواستم این چندوقته با مسئول مالی گرنت حرف بزنم ببینم چقدر پول مونده و میتونیم سال دیگه را هم ادامه بدیم. براساس حدس من میشد، شاید درحد ۲-۳ ماه پول کم می اوردیم اما میشد مدیریت کرد. اما مسئول مالی گرنت گفت نمیتونیم یکسال را کامل کنیم و بهتره هرچی پول هست را الان تا جولای خرج کنید. نامه دوم و سوم را هم زدم که با این حساب پوزیشن من هم تا اخر جون تموم میشه، و نمیشه نصف سال گرنت را ادامه بدیم؟ هنوز منتظر جوابم اما اگه جوابش منفی باشه، یعنی من هم باید شروع کنم به کار پیدا کردن. حقیقتش وضعیت و مخمصه فوق العاده سختی داره میشه. هرچند بیکار نمیمونم اما دانشگاه ما را که میشناسید، هیچیش قطعی نیست. یکهو‌میگن نمیشه دنبال کار میگردی بعد میگن میشه. یا برعکس، رو حساب کتابشون حساب باز میکنی بعد میبینی نمیشه. 

این هفته

دارم میرم دانشگاه، سه شنبه اخرین ازمایش خرگوشیم را دارم و اخر هفته اسباب کشی. از دیشب شروع کردیم جمع کردن وسایل. البته بهتره بگم راستین شروع کرده جمع کردن وسایل. سعی میکنم سمت وسایل سنگین نرم و کمتر خم و راست شم. همزمان عصرها میزنیم از خونه بیرون برای خرید وسایل خونه و بچه. گاهی که خودم را با یک شکم گنده تو اینه های فروشگاهها میبینم جا میخورم اما وروجک شیطون هم بلافاصله چندین مشت و لگد حواله میکنه که یاداوری کنه حضور داره.

یکی دیگه از چیزهایی که ذهنم را مشغول کرده شاگرد ایرانی هست که دارم. حدود یک ماهه اومده. همین تابستون فارغ التحصیل شده و بینهایت زرنگه. مثلا با ارتباط سازی تونسته فول فاند بگیره درصورتیکه دانشگاه ما فول اسکالرشیپ به کسی نمیده. یا تو همین یک ماه با روزنامه دانشگاه صحبت کرده که از ازمایشگاه من و حضورش تو ازمایشگاه مطلب بنویسن.
البته مشکل من این مسائل نیست و خیلی هم استقبال میکنم مشکلم اینه بعد دو هفته از اومدنش رفتارش عوض شد. خیلی مغروره و فکر میکنه خیلی بهتر از بقیه میدونه. اکثر نامه هام را بی جواب میذاره( با این کارش یاد استاد و سوپروایزر اعصاب خوردکنم را زنده میکنه) اشتباه میکنه و گردن نمیگیره و بهونه میاره و حتی بندرت یک کلمه ببخشید را میگه. با توجه به شرایط اقتصادی ایران، خیلی دلم میخواست نگهش دارم که کمک اقتصادی خوبی براش بشه اما کارهاش رو اعصابمه و بعد از صلاح و مشورت با راستین دیدم بهتره اخر ماه دیگه قراردادش را تمدید نکنم. امیدوارم خیلی زود بتونه ازمایشگاه دیگه کار پیدا کنه و به مشکل شدید مالی برنخوره. بهرحال دیدم بهتره بفرستمش بره تا هربار با یکی از کارهاش اعصابم خورد بشه. یک عمر از استادم کشیدم اگه قرار باشه شاگردم هم همونطور باشه که دیگه واویلا. البته یک شاگرد هندی دارم که از نوامبر اومده و تا الان خیلی خیلی ازش راضی بودم و حتی حقوقش را اضافه کردم. اینهم داستانهای جدید من

خرید وسایل خونه

بازم مترو و نوشتن.

تاریخ اسباب کشی قطعی شده، قبلا گفته بودم که اپارتمانمون توی ساختمون بزرگ هست و با امکاناتی مثل باشگاه یا اتاق بازی بچه ها. هرچند همه اینها پولی هست، حتی هزینه پارکینگ هم جداست.
ترک کردن  اپارتمان الانمون هم سخته. بقول راستین اپارتمان بخشنده ای بود، کوچیک بود اما پرنور و دلباز و ما خاطرات خوبی توش ساختیم. صدساله بود اما از ساختمون لذت بردیم و دوستش داشتیم و بهش عادت کردیم، تو این خونه به ارامش و ثبات رسیدیم و از زندگی تو لونه کوچیکمون لذت بردیم. انصافا اگه خیلی کوچیک نبود بازم هم توش میموندیم اما دیگه وقت رفتن و تغییر رسیده و این تغییر هم لازمه. امیدوارم بتونیم باز هم خاطرات خوب تو اپارتمان جدید بسازیم. 
دیشب هم رفتیم برای خونه جدید خرید، دریک عملیات انتحاری بیشتر مبلمانی که لازم داشتیم را همون دیشب با هم و از یک مغازه خریدیم. دیگه وقتشه که زندگی واقعی و غیر دانشجویی را تو امریکا شروع کنیم. باز هم بقول راستین ما از یک زندگی کامل تو ایران دل کندیم و مهاجرت کردیم و با حداقلها زندگی کردیم و بعد هم سبک زندگی دانشجویی داشتیم و حالا بعد از ۹ سال تازه داریم برمیگردیم سر همون مدل زندگی که تو ایران ساخته بودیم. ۹ سال طول کشید، زمان زیادیه و شاید قبل مهاجرت انتظارم زمان خیلی کوتاهتری بود اما مهم اینه که اخرش رسیدیم. 
یکشنبه هست و تو راه دانشگاهم برای انالیز سمپل، اما عصر راستین میاد دنبالم که بریم میسیز برای خرید یک قلم وسیله خونه دیگه ،دراور( کمد کشویی) که بعنوان میز ارایش هم استفاده میشه. همین. 

استرس

دوسه هفته ای باید هرروز برم دانشگاه، مترو سوار شدن همان و  نوشتن همانا

خوب از چی بگم٫ پست سری پیش از استرسی نوشتم که چند روزی سراغم اومد. خوشبختانه استرسم خیلی کمتر شده، یعنی تبدیل به تجربه ترس از استرس شده :))) اما غیر این خوشبختانه بقیه چیزها خوبه. حتی تا همین یک ماه پیش که شیکمم چندان بزرگ نشده بود، با لباس گشاد کسی متوجه بارداریم نمیشد. یادم نمیاد نوشته بودم یا نه. اما مثلا توی یک مهمونی بعد از یکساعت هرچی به یک دوستی میگفتم باردارم فکر میکرد دارم شوخی میکنم و دستش میندازم، یا منشی دانشگاه باور نمیکرد باردارم و وقتی بهش گفتم چندین بار گفت اصلا مشخص نیست. دیروز هم که ازمایش خرگوشی داشتم و از ساعت ۶ صبح تا ۴ عصر رو پا بودم، یکی از شاگردهام که اتفاقا دختر ایرانی هست گفت شما خسته نمیشید اینهمه کار میکنید؟!! البته وقتی رسیدم خونه کمر و پام درد میکرد. 
کلا ارزو میکنم میشد مثل خانمهای باردار خونه دار و مثل قدیمها که یک خوش خواب  واقعی بودم ساعتها راحت و تخت بخوابم اما  الان نهایت خواب بعد الظهرم شده نیم ساعت و تو طول شب هم دوسه بار بخاطر ترس از استرس بیدار میشم و دلم میخواد زودتر صبح بشه برم سر کار. انصافا استرس درد عجیبیه. فقط ارزو میکنم همینطور که این درد قبل بارداری وجود نداشت و یکهو سراغم اومد، بعدش هم خود بخود از بین بره و فقط مربوط به تغییر هورمونها باشه. هرچند بعدش احتمالا تا یکی دوسال ساعتها تخت خوابیدن هم جز ارزوهای محال میشه. شاید هم سالها. اوه فکرش هم استرس اوره. 
اینم پست امروز
پ. ن. البته اینرا هم اضافه کنم تا یکی دوماه پیش هیچ مشکلی نداشتم، الان هم روزها خوبم. فقط دلم برای یک دل سیر خوابیدن تنگ شده. ایشالله که بقیش هم بخیر بگذره و بعد هم خود بچه داری اذیتمون نکنه:)

این روزهای پرشتاب

بازم مترو و نوشتن.

براتون بگم خودم را چشم زدم.  شوخی کردم من به چشم زدن اعتقادی ندارم. اما سختی بارداری هم رسید. هفته پیش یکی از بدترین هفته های بارداری ام بود که البته بیشتر بخاطر شرایطم هست. چطوری؟ الان میگم. من تا قبل از بارداری با واژه استرس نااشنا بودم. یعنی استرس میگرفتم اما بصورت معمولی و مثل همه. اما تو این چند‌ماه دوبار استرس شدید گرفتم یکبار حدود دوماه پیش که حدود یک هفته استرس درست لحظه به خواب رفتن میومد طوری که حدود یک هفته ده روز نتونستم درست بخوابم و خستگی و بی خوابی و استرس لحظه خوابیدن اذیتم کرد. ولی بعد که که اولین ازمایش خرگوشیم تموم شد، راحت خوابیدم. یکی هم هفته پیش که بصورت پنیک اتک ملایم اما سه چهار روزه ظاهر شد و خیلی اذیت شدم. خلاصه معجون کارها و برنامه های زیاد و خود ترس از اومدن یک بچه، دست به دست هم داد که سه روزی حال و روزم جهنمی بشه. البته با دکترم و به پیشنهادش با روانپزشک هم تماس گرفتم و قرص دیفن هیدرامین تجویز شد که تا موقعی که دکتر را ببینم استرس هم تموم شده و رفته بود و ایشالله دیگه هم برنگرده. خوب سه روز دیگه سومین ازمایش خرگوشی تو بارداری را دارم اما کمتر استرسش را دارم. اسباب کشی هم افتاد اول فوریه. راستین هم که تو‌ پیدا کردن کار تخصصیش خوش شانس نبوده، مشکل هم به بیشتر به این برمیگرده که اینجا تحصیل نکرده و فرصت ارتباط سازی اولیه که با بودن تو محیط اکادمیک یا کاری را هست نداشته. همه اینها به اضافه نزدیک شدن روز موعود استرس زیادی به هردومون تحمیل میکنه. کوچولوی ما هم خیلی شیطونه و تمام روز حضور خودش را با ضربه و غلطیدن یاداوری میکنه که چیزی به اومدن واقعیش نمونده ( جیغ بنفش)
یک روز بعد: مترو
یک توضیح راجع به کار راستین. تو این مدت متوجه شدیم شرکتهایی هست که شما را برای کار تخصصیتون اماده میکنه اما یک جور برده داری هم میکنه. چطوری؟ اول از همه کلی مصاحبه و امتحان، بعد یک دوره کوتاه اموزشی. بعد میگه من برات کار را پیدا میکنم اما نصف حقوقت برای منه. قرارداد دوساله هم میبندیم و اگه زودتر بیایی بیرون ۱۵۰۰۰ دلار جریمه باید بدی. درعوض باعث میشه سابقه کار تو امریکا داشته باشی و رزومه ات خوب بشه که کار پیدا کنی. ما سعی کردیم سمت این شرکتها نریم اما مثل اینکه دیگه چاره ای نیست. رسیدم ایستگاه

تغییر خونه و محله

گفته بودم بهتون که توی دسامبر اسباب کشی داریم، خونه توی بروکلین بود یک خونه ۹۰ متری که سایز خونه و کمدهای زیادش و بخصوص قیمتش مناسب ما بود. فقط اپارتمان کواپ بود. یعنی ساختمون هیئت امنایی اداره میشد. همزمان یک اپارتمان دیگه هم تو منهتن پیدا شد که شانسی و (تحت شرایط خاص مالیاتی) قیمت نسبتا مناسبی داشت اما همچنان خیلی گرونتر از اپارتمان بروکلینی بود. کلی مشورت کردیم و دیدیم اگه منهتنی را بگیریم تقریبا بیشتر حقوقمون اخر ماه سر به سر خرج میشه برای همین تصمیم گرفتیم بروکلینی را بگیریم و منهتنی را رد کردیم، روز بعد بود که از طرف اپارتمان بروکلینی بهمون اطلاع دادن، ما را با وجود پسند صاحبخونه رد کردن. اقای معاملاتی میگفت مدارکتون کامل کامل بود و هیچ ایرادی توش نبود. صاحبخونه هم که شما را پسندیده بود. واقعا نمیفهمم چرا رد کردن. اما ما یک حدس داشتیم، هیئت امنا جهود ارتودکس بودن و احتمالا بخاطر ایرانی بودنمون رد کرده بودن. میتونستیم شکایت کنیم و پرونده را به دادگاه بکشونیم اما هیچ کدوم ما حال و حوصله شکایت و دادگاه بازی نداره. به خونه منهتنی زنگ زدیم و خوشبختانه هنوز اجاره نرفته بود. دیگه برای اون اقدام کردیم و مدارک کامل فرستادیم و تا اخر این هفته قراره خبر بدن. این یکی ساختمون متعلق به یکی از سازنده های بزرگ نیویورکه و تقریبا نوسازه. طرف مسئول گفت مدارکتون کامل و بی نقصه. خلاصه احتمالش زیاده تا دوهفته دیگه اسباب کشی کنیم و بریم منهتن و سبک زندگی منهتنی. هرچند همینطوری هم ما هفته ای یکی دوبار برای گردش میریم منهتن و فکر نمیکنم خیلی سبک زندگیمون عوض بشه. موقعیت اپارتمان خیلی خوبه، یک بلاک( کوچه) با هادسن ریور و‌اب فاصله داره. بیست تا سی دقیقه با سنترال پارک، یکربع با هادسن یارد و ده دقیقه تا تایمز اسکوارو برایانت پارک. خلاصه هرسمتی بریم به یک محل تفریحی میرسیم. هرچند اجاره اش سهم بزرگی از حقوقمون را میخوره اما گفتیم چندسالی هم منهتن زندگی کنیم قبل اینکه کامل از شهر دل بکنیم و بریم یک خونه اطراف شهر بگیریم. شانس هم که هولمون داد به سمت این خونه خوش قیمت و بریم ببینیم چی میشه :))

دیروز دومین ازمایش خرگوشی را بار گذاشتم و تموم شد، میمونه سه هفته انالیز سمپل و کار رو داده ها و گزارش نویسی تا قبل ازمایش بعدی. عملا بعد هر ازمایش نفس راحت میکشم، دوتا ازمایش دیگه هنوز مونده که کارهای عملی گرنت امسال تموم بشه و یکمی استرس اشون را دارم. اخه عملا بعد ازمایش دیروز احساس میکردم یک دور رفتم توجال و برگشتم، همه بدنم کوفته بود و خسته بودم. با این وجود امروز هم مجبور بودم برم دانشگاه برای انالیز سمپلها. خلاصه تو سرنوشت من نوشته شده کار سنگین. زمان هم که بشدت تند میگذره، عملا همه کارهای سنگین افتاده برای این ماههای اخر، بذار لیست کنم که ببینید چقدر کار و کار عقب مونده دارم.

تموم کردن ازمایشهای عملی، تموم کردن مقداری از کارهای نوشتاری دانشگاه، اسباب کشی، خرید وسایل خونه، ( چون تو این سوییت کوچولو وسیله زیادی نداریم و بریم خونه جدید ناچاریم چندتا وسیله بخریم)، خرید وسایل بچه (بغیر از کالسکه هیچ چیز دیگه ای نخریدیم و همه را گذاشتیم برای خونه جدید)، شرکت تو کلاسهای بارداری( براتون نگم که اطلاعاتم با روز اول هیچ تغییری نکرده)، مهمونی بیبی شاور( خارجکی باشیم)، تعیین اسم بچه( چقدر سخته و توش زاییدیم، فکر کنم خودش یک پست بشه، بطور مختصر تصمیم گرفتیم اسم خارجی انتخاب کنیم، اسم وسط را یا یک اسم فارسی بذاریم یا فامیلی من ولی هنوز تصمیم نگرفتیم)، حالا بنظرتون من چطور میتونم این همه کار را پیش ببرم. راستین هم یک جور دیگه درگیره، کلاس داره و درس میخونه و کار موقت هم داره و از طرفی خیلی از کارهای خونه را انجام میده.غیر از اون انجام تمام کارهای اداری با اونه چون من از کارهای اداری متنفرم. خلاصه هردومون با هم مسابقه گذاشتیم تو کار و فعالیت. فکر کنم رو نی نی هم تاثیر گذاشتیم اونهم جنین فعالی دراومده و از صبح تا شب مشغول بازی و وول خوردنه. و البته چون پسر خوبیه شبها ارومه و با خوابیدن من، اونم میخوابه. بعدا یک پست راجع به خونه مینویسم. فعلا
پ.ن. راستی تعدادی از کامنتهای پست قبل مونده که بعدا جواب میدم

روزانه ماه ۷

خسته از یک روز کار روزانه تو مترو نشستم و دارم برمیگردم خونه. تو سال گرنتی امسال، احتیاجه ۴ تا ازمایش خرگوشی را کامل کنم. بچه های قدیمی میدونن ازمایشهای حیوانی چقدر انرژی بر و استرس زا هست. اولین ازمایش را ماه پیش انجام دادم و دومین اخر هفته هست. ماه پیش قبل ازمایش دوهفته بیخوابی شدید همراه با استرس گرفته بودم، اولش فکر میکردم هورمونی هست و میگفتم اگه تا اخر بارداری اینطور باشه چیکار کنم؟! بعد که ازمایش را انجام دادم و شبش اروم و راحت خوابیدم فهمیدم ناخوداگاه استرس ازمایش را داشتم. اخه درسته دوتا شاگرد دارم اما عملا فقط کارم اضافه تر شده چون باید به اونها هم اموزش بدم و همه کار گرنت با خودمه. خوشبختانه برای ازمایش دوم که چند روز دیگه است استرس ندارم و راحتم. چیز دیگه ای که میتونم اضافه کنم راحتی فوق العاده بارداریمه. برخلاف تصورم تاحالا بینهایت همه چی راحت پیش رفته. یعنی انقدر تقریبا بدنم مثل قبله که تا همین چند هفته پیش قبل اینکه تکونها محسوس بشه، خیلی اوقات یادم میرفت باردارم. نه حالت تهوعی، نه ویاری، نه دل درد ازاردهنده ای. فقط کمی ضربان قلب بالا و  نفس تنگی دارم که دوماهی زیر نظر دکتر قلب بودم و اخرش گفت طبیعی هست و مشکل خاصی نداری و و برو بسلامت. خوب من رسیدم ایستگاه. بقیه تغییرات تو پست بعدی