My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

عید و‌ سال نو



این روزها حس خوبی به پست داک ندارم، با اینکه اگاهانه پست داک را بر اساس شرایطم انتخاب کردم اما با تموم شدن phd دست و‌دلم به ازمایشها نمیره، پست داک گزینه خوبی بنظر میرسید درزمان انتظار برای کارت گرین کارت، و پروسه بچه داری، که میتونست با کلی پژوهش و ‌نو اوری همراه باشه، اما اول از همه این انتظار گرین کارت خارج از طاقتم شده، دوم انگار که پروسه بچه دار شدن هم قراره بیافته تو دست انداز که حال دردسرهاش را ندارم، سوم وقتی میبینم مقاله های قبلیمون که همراه با دوسه تا نو اوری هست بعد سه سال هنوز چاپ نشده و هران احتمالش هست یکی از رو پوسترهامون متدمون را کپی کنه و مقاله چاپ کنه کلا رغبتم را به نواوری دارم از دست میدم چون با وجود fda سالها باید تو انتظار چاپ بمونم، قدر ندونستن استادم و‌سنگینی کارهای فیزیکی ازمایشها درحالی که میتونستم برم سرکار و پشت میز نشین بشم هم مزید علت شده. تنها حسنش زمان هست که هرموقع بخوام میرم و هرموقع بخوام میام، البته اینرا هم درنظر بگیرید که بیشتر از ۴۰ ساعت درهفته هم دارم کار میکنم. 
دوسه ساعت بعد: خوب چاره ای نیست و حقیقتش اوضاع هم بد نیست. فقط من انتظاراتم بالا رفته. فعلا بهترین کار اینه که حسنهای کار را ببینم و بچسبم، مثل همین انعطاف زمانی، کار را بلد بودن و استرس کمتر. زندگی تو نیویورک یک مدت دیگه. اصلا همین که چیز بدی وجود نداره و همه چیز با شیب کم داره بسمت خوبی میره. همین عالیه، نه؟
اصلا اینها را بیخیال، عیدتون مبارک، اصل حالتون چطوره؟ ما روز و اول دوم عید فوق العاده ای داشتیم، تا اخر هفته کار و بار داریم و‌لی اخر هفته مهمون داریم، مطمئنم بازم خوش میگذره. عید شما چطور بوده؟

بعله دیگه پرونده phd هم بسته شد:)


سلام سلام
خوبید؟ خوشید؟ بعله دفاع تموم شد و چند روزی هم از روش گذشته، اون روز برخلاف تصورم باز کمیته کلی سوال پرسیدن اما درکل جز یکی از اعضا کمیته که ریوایزهای گرامری داده بود هیچ ریوایزی نگرفتم و یکیشون که تو صنعت هست گفت این داده ها حتی از لحاظ صنعت هم عالیه، خلاصه گل و بلبل بود، اما شبش بعد دفاع از تنشن و هیجان تا ۶:۳۰ صبح خوابم نمیبرد و به سوالها و جوابهام فکر میکردم. روز بعد دفاع هنوز ذهنم درگیر بود اما پنجشنبه یکعالمه انرژی داشتم از جمعه که دیروز باشه هم تقریبا برام عادی شد:)) ادمیزاد. 
فرصت نشد بنویسم تا امروز دوشنبه صبح که دارم برمیگردم دانشگاه برای شروع دوباره ازمایشهای گرنت، برای اون عده که یادشون رفته، من از سپتامبر دارم بعنوان پست داک کارهای گرنت را میکنم. خیلی دلم میخواست بشینم و برنامه برای ماههای اینده ام بریزم اما اونقدر فکرم درگیر ازمایشهای عقب افتاده و اماده شدن برای عید نوروز هست گفتم یکماهی عجله نکنم تا موقعش برسه. فقط یک موردش اینه دنبال ثبت نام کلاس مجازی یکی از استادان بنام نقاشی هستم که گفت دوره اشون خرداد شروع میشه. دوم، متوجه شده ام وقتی درمورد مطلبی بداهه حرف میزنم جملاتم را قبل تموم شدن ول میکنم یک جمله دیگه برای توضیحش اضافه میکنم که حالت پرانتزی داره که تو نوشتن استفاده میکنم بعد برمیگردم جمله اولم را کامل میکنم، خلاصه برای تقویت گفتار، بعضی اوقات تو‌کلاب هاوس پراکنده نظرم را میدم تا تمرین مدیریت برای اینده کنم، اول با فارسی شروع کردم اما دوسه ماه دیگه اتاقهای انگلیسی زبان هم میرم. سوم برنامه R را کامل یاد نگرفتم از یکماه دیگه اون را هم شروع میکنم. فکر کنم همینها برای شش ماه اینده کافی باشه تا ead کارتهامون برسه، درضمن مطابق معمول ما وارد یک پروسه مهاجرتی شدیم و پروسه طولانی شد، اولیش فرمهای پر دردسر ۹۴۴ بود که بمحض اینکه ما فرمها را فرستادیم گفتن دیگه لازم نیست و ۱۰۰۰ دلار هم هزینش شد، دوم پروسه از ۲ ماه شده ۵-۸ ماه بخاطر کرونا. اما خوبیش اینه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره 

تقویم دفاع

یکشنبه ۲۸ فوریه

تقریبا یک هفته تا دفاع مونده ۹ مارچ یا ۱۹ اسفند بوقت ۳ بعد الظهر اینجا یا ۱۱:۳۰ شب شما، تا رسیدن و تموم شدن این روز کذایی دارم لحظه شماری میکنم اما از طرفی هنوز به امادگی کامل نرسیدم که فقط  تمام دفاع را باهم دوره کنم، هنوز تو مرحله بخش بخش اماده کردن هستم. موبور میگفت دوهفته به دفاعش تمرین پرزنت را شروع کرده بوده و ۶۰ بار تمرین کرده( علامت تعجب) درمقایسه با اون من خیلی عقبم اما مهمتر اینه هنوز مغزم خوابه و بهره وری اش بشدت پایینه. هرروز مجبورم مقداری از تز را اماده کنم اما انگار در حد یک لایه سطحی ازش را میگیرم. نمیدونم چطور بگم اما جنگجو و اماده نیستم. 
دوشنبه اول مارچ
بخش عظیمی از کار دفاع کنترل استرس و تنشنی هست که داری، باید کنترلش کرد تا بهترین بازده را داشته باشم، اینجا است که تخصصم به کمکم میاد، علم داروسازی و قرصهای ایندرال. قرص را به بچه های کنکوری برای کنترل اضطرابشون توصیه میکردم و الان خودم احتیاج دارم، از امروز تا روز دفاع. 
شنبه صبح ۶ مارچ
سلام سلام، از حالت اضطراب و ترس رسیدم به درجه خماری و ارامش و امادگی. دیگه اکثر روز را با خیال راحت فیلم و سریال میبینیم و کلا یکی دوبار پرزنت را برای خودم تکرار میکنم و منتظرم که سه شنبه برسه. کمی چالش زمان دارم، یعنی اگه حواسم نباشه و تو هراسلاید یکی دو جمله بیشتر بگم اوضاع خیط میشه. ایمیل زدم به استادم که پرزنت من  یکساعت و ده دقیقه طول میکشه، گفت نه max ۴۵ دقیقه هست، و اگه بیشتر طول بکشه و کمیته خوشش نیاد عواقبش با خودته. حالا خودم یادمه موبور پرزنتش یکساعت بود درصورتیکه مطلب من بیشتره، یعنی مدل حرف زدن استادم واقعا میره رو اعصاب، چه عواقبی!! خلاصه سعی میکنم همون یکساعت تمومش کنم اما برای اینکه یکساعت بشه خیلی باید حواسم باشه که نخوام یک مطلبی را توضیح بدم و روشن کنم چون زمان بیشترمیشه. 
اما درکل واقعا منتظرم که این دفاع تموم بشه. امیدوارم بعد از دفاع بعضی از رفتارهای رو‌مخی استادم هم تموم بشه. استادم قصد داره بازنشسته بشه و میخواد برگرده ایتالیا، شوهرش و خانوادش اونجان، اما چون گرنت را داره و چهار تا شاگردهاش هنوز دفاع نکردن باید یکی دوسالی صبر کنه اما بمن گفت از اردیبهشت میره ایتالیا و ریموت کار میکنه. با اینکه تموم گرنتش دست منه اما ممنون گذار نیست و وگاهی بد ضدحال میزنه. با اینحال اکثر مواقع خوب یا معمولی هست. و حسن پست داک هم اینه زمان کارم کاملا دست خودمه و چون به کار کاملا مسلطم برام راحته و استرس خاصی نداره. 
راستی موبور چطور ۶۰ بار پرزنت راتمرین کرد، جدا زیاده روی هست من نهایتش تا روز دفاع ۱۰ بار پرزنت کنم تازه مشکل زبان هم دارم، این ۱۰ بار هم بخاطر تنظیم زمانه
شنبه بعد الظهر ۶ مارچ
کلا خونه داری را دوست ندارم، امروز که بلند شدم گردگیری کردم یاد ایران افتادم, وقتی خونه را کامل خاک میگرفت و یک کمک داشتم که سه هفته یکبار میومد خونه ۸۰ متری را تمیز میکرد، سه هفته تموم خونه را خاک میگرفت تا تمیزکار بیاد و دستی روش بکشه، اون زمانی که همیشه غمگین و عصبانی بودم، زندگی میکردم اروم حرف میزدم اما یک غم خیلی خیلی بزرگ و خشم نهفته ته وجودم بود، امروز دیدم هرچند هنوز خونه داری را دوست ندارم اما رغبت میکنم دستی به خونه بکشم، گاز را تمیز کنم، و زندگی کنم، این یعنی امید به زندگی، یعنی ته وجودم نسبتا اروم گرفته. میگم نسبتا چون شاید باورتون نشه وقتی میشنوم فلانی کارهاش را کرده داره میره کانادا یا امریکا یک لحظه برق میگیرتم‌ چون اون اسمان اسیری که سالها درحسرت رفتن تو ایران به بند کشیده شده بود یک جایی اعماق قلبم گیر کرده و هنوز باور نکرده بندهاش باز شده، اتفاقا اون لحظه تکان خوبه تا بفهمم هنوز یک جای روحم زخم داره و احتیاج به مرمت. 
اوه متراژ خونه قبلی را نوشتم یادم رفت جدید را بنویسم، خونه اجاره ای ۳۵ متری. منظورم هم این بود متراژ خوشی نمیاره

روزهام

اوضاع و احوالمون چطوره؟ اول که همزمانی opt و ۴۸۵ بمعنای واقعی کلمه شیر تو شیر شد، اخرش انقدر میزان شیر تو شیری زیاد شد که مجبور شدیم opt را کنسل کنیم. حالا یعنی چی؟ با هردو من میتونستم اجازه کار بگیرم اما opt پروسه اش سریعتر بود و البته ۴۸۵ منتهی به گرین کارت یا شهروندی میشه. بعد چون opt پروسه کار غیر مهاجرتی هست و ۴۸۵ درخواست گرین  کارت و مهاجرت، بهمون گفتن بمحض فایل شدن ۴۸۵ اگه درخواست opt کرده باشید درخواست opt اتون ریجکت میشه.حالا یا باید بیخیال opt میشدیم یا سه ماهی صبر میکردیم جواب opt که اومد ۴۸۵ را فایل میکردیم. حدس میزنید ما کدوم راه راانتخاب کردیم؟

بعله تصمیم ما این شد که opt اپلای نکنیم و فقط با پروسه ۴۸۵ ادامه بدیم ، الان مدارک را فرستادیم وکیل و اون هم تو همین یک هفته میفرسته اداره مهاجرت و فایل میکنیم. فقط ۴۸۵ مشکل زمانی داره، یعنی وقتی فایل بشه موندمون وابسته به ۴۸۵ میشه، و چون من هم دارم فارغ التحصیل میشم تا زمانی که کارتهای کار و سفر نیاد منم حق کار ندارم، هاهاها جفتی بیکار میشیم. البته استادم گفته شغل و حقوق پست داکت محفوظ میمونه:)) امیدوارم.  حالا کی کارتها میاد؟ از روز فایل ۴-۸ ماه بعدش. تازه از ژانویه هم دانشگاه گفته تو پست داکی و کارتت را بده تا بهت حقوق بدیم و‌اینطوری هست که از ژانویه بی حقوقم. دیگه اینکه احتمالا تا ۳-۴ هفته دیگه دفاع کنم. یعنی تک تک کارها را دارم پیش میبرم اما اصل کار ننشستم درس بخونم و اماده بشم، حتی همین دیروز تزم را برای اعضا کمیته ام فرستادم و گفتم من اخر فوریه یا اول مارچ قصد دفاع دارم. احتمالا اخر هفته هم تقوم میفرستم که همشون سر یک تاریخ و روز با هم توافق کنن. و اما من بیشتر روزم را به خوابیدن وهله هوله خوردن و‌خوابیدن میگذرونم، حقیقتش استرسم خیلی کمتر از امتحان جامع یا پیش دفاع هست اما برای اون دوتا اون موقع کامل اماده بودم الان بیشتر استرسم اینه چرا با وجود اینکه وقت کافی برای اماده شدن دارم اماده نمیشم!! حالا که از همه چی غر زدم یواشکی یک غر ریز هم بزنم که بچه دار شدن هم داره کم کم نگران کننده میشه. یعنی نه خیلی نگران کننده باشه( میدونم مشکل جدی نداریم) اما این ماهها من زمان ازاد زیادی مال خودم دارم و برنامم دست خودمه و بهترین موقع میتونست باشه برای مصیبت بچه داری. 
خوب فردا روز ولنتاین هست و ولنتاینمون  مبارک، فردا بمناسب ولنتاین ما میریم برای اولین بار رستوران کره ای، خیلی تعریف غذاهاشون را شنیدم . احتمالا دفعه بعد که بنویسم یا خیلی به دفاعم نزدیک باشم یا دفاع کردم و این پی اچ دی را بوسیدم گذاشتم کنار( با بوسه انداختنش اونور:))

شغل خوب

از اونجاییکه جدیدا یکجورهایی دنبال درسهای زندگی لابلای روزمره ها میگردم، به ذهنم رسید اینرا هم بنویسم. خوب واضح هست که اینستاگرام ظاهر زندگی ادمها را نشون میده، حتی بنظرم نمیتونه بیانگر ۱۰٪ زندگی و طرز فکر یک ادم باشه. اما دیدن صفحات پر لبخند و‌پر انرژی بعضی از اینفلوئنسرها فکری را به ذهن من اورد که  پشت اون لبخندها چیه، ایا بلاگری که کارش تبلیغه و مرتب لبخند میزنه از کارش لذت میبره؟ اصلا بذار فراتر از اینستا بریم و ببینیم رضایت کاری چیه؟ وقتی از کاری که دارید انجام میبرید و‌ رضایت دارید نشونه اش چیه! و جوابم اینه وقتی یک ادم کار اجباری داره انجام میده اما میتونه در حال انجام اون کار لبخند بزنه و ازش لذت ببره. بذارید مثال خودم را بزنم، من سالها تو داروخانه و بعنوان داروساز کار کردم. وقتی وارد داروخانه میشدم همه بهم احترام میذاشتن، بعد تموم طول شیفت مینشستم و کارم دادن نسخه ها و مشاوره دادن به مریضها بود، دوره ای که داروخانه کوچیک خودم را داشتم، سفارش دادن دارو و بهداشتی و تحویل گرفتنشون هم کار من بود. یعنی یک کار ساده و راحت و بنظر ایده ال. روزی ۸ ساعت کار میکردم اما از همون ساعت که وارد داروخانه میشدم چشمم به عقربه های ساعت بود که کی ساعت ۵ میشه و من میرم خونه. تا اینکه بخاطر رفتن از ایران تصمیم به مهاجرت تحصیلی گرفتم، و بخاطر انجام تزم وارد ازمایشگاه شدم. سال اول که کارهای تز را انجام میدادم باز هم‌کارها برام اجبار بود اما اجباری که دیگه به ساعت کاری ربط نداشت، باید اون ازمایش انجام میشد و نتیجه اش اعلام میشد، این را هم بگم سال اول و دوم بارها پیش میاد که مجبور میشدم  ازمایشی را تکرار کنم تا ضریب خطای انسانی پایین بیاد، و دقت ازمایش بالا بره . یا روزهایی که ازمایش پری کلینیکال دارم تا روزی ۲۲ ساعت ممکنه یکسره  کار کنی. اما کار بعنوان پژوهشگر یک تفاوت اساسی با کارم بعنوان داروساز داشت، با اینکه سختیش بیشتر بود اما چک کردن زمان و نگاه کردن به ساعتم خیلی کمتر بود، همینطور روزهایی که سر کار و کاملا خسته میتونستم قاه قاه بخندم هم خیلی بیشتر. خنده هایی که تو ایران محدود به یک لبخند زورکی بود. پس یک نتیجه کلی گرفتم، شرط رضایت از کار و فعالیت چیه؟ اول اینکه کار، اخرش کاره و اجبار اما رضایت از کار یعنی با اینکه ساعتها داری کار اجباری میکنی، اما این اجبار را کمتر احساس میکنی، چشمت به عقربه های ساعت خشک نمیشه و میتونی تو اوج کار از ته دل بخندی. درکل رضایت ازکار و شغل یعنی بتونی یک کاری را ساعتها و روزها و سالها با علاقه و لبخند تکرار کنی. 

از سال کرونا یا ۲۰۲۰ خیلی چیزها یادگرفتیم و فهمیدیم چقدر برای کارهای ساده ای، مثل تو جمع بودن، خرید کردن، رستوران رفتن و مهمونی و دورهمی ها دلمون تنگ شده، اصلا فهمیدیم ماادمها چقدر اجتماعی هستیم و چقدر به حضور ادمها دور و برمون احتیاج داریم. اما تو این دوران من یک مورد دیگه را هم درمورد خودم فهمیدم. همیشه فکر میکردم ریموت کار کردن یا همون دورکاری شغل موردپسند من هست. چه چیزی بهتر از این که هرموقع دوست داری از خواب بیدار شی، هرموقع مودش را داشتی بشینی سرکار و کلا زمان و برنامه کارهات دست خودت باشه. هرچند الان هم از اجبار بدم میاد اما تو این دوران فهمیدم دورکاری بدرد من نمیخوره. شاید چندماه کار از خونه خیلی دلچسب باشه اما تو طولانی مدت، بشدت بحضور ادمها دراطرافم نیاز دارم. درسته دوسه ساعت وقت مفیدم تو رفت و اومد کاری تلف میشه اما وقتی پام را دانشگاه میذارم و از تمیز کارگرفته تا سکیوریتی و دانشجوهای دیگه و استاد ها سلامی و گپ و گفتی میکنم کلی انرژی و حس خوب نهفته میگیرم، که تنها وقتی ارزشش را فهمیدم که چندماه همه  تو نیویورک قرنطینه شدیم و موندیم خونه. 

دوستان پستهایی که برچسب اینستا نوشت داره را مخصوص اینستا مینویسم چون فضای اونجا با اینجا فرق داره و‌بیشتر سبک بالا منبر رفتن و همه چی گل و بلبل هست را داره.  اما از اونجا که اینجا خونه اولمه، اینجا هم نوشته ها راسیو‌ میکنم

دارم فکر میکنم برچسب را بذارم اینستا نوشت یا بالا منبری یا گل و بلبل. شما بگید

استرس

یک ادمیزاد چقدر تو زندگیش استرس میکشه. مدرسه که میرفتیم استرس  روزی که درس را حاضر نکرده باشیم و معلم صدامون کنه پای تخته. استرس امتحانات ثلث استرس امتحانات اخر سال. بعد کنکور که برای خودش چه عذابی بود، من که تازه از سال سوم یک کنکور اضافه ازاد تجربی میدادم یک ریاضی. بعد دوباره درس و امتحانهای دانشگاه، امتحان علوم پایه. بعد از اون کمی استرس شغل پرمسئولیت راه اندازی داروخانه بیمارستان تازه تاسیس تامین اجتماعی که خیلی شلوغ میشد اونهم برای یک تازه فارغ التحصیل شده صفر کیلومترتو دوره طرح. فوت برادرم و غصه ناتموم زندگی کوتاهش و ارزوهاش، که نرسید و ندید و سختی که تو زندگی کوتاهش کشید. رسید به ازدواج و تصمیم مهاجرت و امتحانهای ایلتس که پراسترس ترین امتحانهای زندگیم بود، و یک پنیک اتک کوچولو هم بخاطر امتحان زبانها گرفتم. اومدن، لحظه فرود هواپیما تو فرودگاه جان اف کندی و شروع یک زندگی که هرروز و سالش با استرس همراه بوده. امتحانها، زبان، امتحان جامع، ازمایشها، دفاع مستر، ازمایشهای حیوانی، پیش دفاع دکترا. امروز که دیگه نامه استادم با دومین سری ریوایزها برای تزم اومد دوساعتی طول کشید تا تزم را باز کنم، خیلی ساده میترسیدم. از چی؟ از اینکه دوباره کلی کار داشته باشه. با اینکه استاد تو نامه زده you are almost there اما دیگه نمی تونم. نمیکشم. خسته ام. خسته شدم. دوساعت دور خودم چرخیدم تا جرات کنم تز را باز کنم ببینم چقدر ریوایز خوردم. از حجم کاری که جلو رومه میترسم و دیگه حالش را ندارم. تز ۱۸۰ صفحه ای که اگه مخلفات تشکر و رزومه و اینها هم بهش اضافه بشه ۲۰۰ صفحه ای میشه. فقط بخودم میگم اخرشه. پست داک دیگه فقط گزارشه و از این مزخرفات خبری نیست، و انشالله میزان استرس هم بشه شش ماه یکبار اون هم یکذره. واقعا چرا بعضی ما ادمهاراحت نمیشینیم سرجامون و دنبال دردسر و استرس میگردیم.
اوه اوه میدونید یاد چی افتادم؟ بنده یک قرار مداری با خودم گذاشتم. راستش تصمیم گرفتم امسال امتحانهای سه گانه پروانه داروسازی اینجا را هم شروع کنم که اولش با تافل شروع میشه. بعدا یکبار مفصل راجع بهش مینویسم. 
بعله یادم افتاد ظاهرا ذات من دنبال استرس میگرده. ای تو روحت اسمان

غرانه

امسال زمستون بنظرم طولانی تر و سردتر از همیشه میاد، شاید چون بیشتر اوقات برخلاف سالهای پیش خونه بودم، بخاطر کرونا و بعد هم سرویس یکی از دستگاهها طول کشید و مدتها ازمایشگاه نرفتم. از شما چه پنهون یک مدت هم حسابی افسرده و غمگین بودم. بیشتر اوقات تو تخت یا خواب بودم یا سریال میدیدم. البته الان با نزدیک شدن زمان دفاعم بزور خودم را دارم جمع و جور میکنم که بتونم این قورباغه را هم قورت بدم و این phd را تمومش کنم. حقیقتش خیلی بزور و با کلی غرغرپایان نامه ام را نوشتم .واقعا دیگه حوصله و دا و دماغ درس و اماده سازی و دفاع را ندارم اما مطابق معمول چاره ای نیست. تازه دستگاهمون هم درست شده و دوهفته ای باید بکوب و پشت سرهم ازمایش انجام بدم تا کارهای عقب افتاده گرنت تموم بشه. این وسط راستین هم حال جسمی خوبی نداره. سیستم ایمنی راستین خیلی ضعیفه و اکثر زمستونها چندباری سرماخوردگی بد‌میگیره، امسال هنوز با نفس تنگی کرونا دست به پنجه بود که به پیشنهاد من جمعه رفت واکسن انفلونزا زد ولی برعکس دوباره از دیروز شدیدا مریض شده و نفس تنگی و سرفه امونش را بریده. 

اما خوب همه اینها باعث نمیشه که بگم چقدر ته دلمون خوشحال و قدردان اون خبر خوب هستیم، همش به خودمون میگیم چقدر خوب شد حرف اون وکیل معروف را گوش نکردیم و اپلای کردیم و گرنه حالا حالا باید منتظر مقاله میموندیم:)
راستی هنوز تنهاییم، انگار باز روند دوستهامون و دوستیهامون داره متحول میشه. مثلا یک دوست مجرد خیلی صمیمی داریم که پارسال متاهل شد و خانمش از ایران اومد، موقعی که اومد خیلی ذوق داشتم اما خیلی زود فهمیدم خانم دوستمون زیاد اجتماعی نیست و دوست داره بیشتر تفریحاتش با شوهرش باشه، یک دوست مجرد دیگه هم داریم phd اش را تبدیل کرد به مستر و افتاد تو خط یوگا و شغلهای داوطلبی ،کلا خط مشی اش سال به سال داره خاص و خاص تر میشه. یک زوج دوست صمیمی دیگه هم داریم که اونها هم بخاطر کرونا خیلی خیلی روابطشون را با همه کم کردن. یک دوست دیگه هم داشتم متاهل شد و رفت کنتیکت و امسال فقط دوسه با هم تماس داشتیم. البته خوشبختانه از اونطرف من و ایکا خیلی صمیمی شدیم. خلاصه اگه میبینید از همه چی تو این صفحه دارم مینویسم علتش اینه بشدت کمبود دوست و اشنا دور و برم دارم و توی ازمایشگاه هم از صبح تا شب فقط خودمم و خودم.  
خوب فعلا

تنهاییم

چندوقت پیش داشتم به همسرم غر میزدم که باید دایره دوستهامون را بزرگتر کنیم و من احتیاج به رفت و اومد دارم، همسر گفت میفهمم چون تو اون نیاز به معاشرت ادمهات توی محیط کارت برطرف نمیشه درحالی که من با ادمهای مختلف برخورد دارم و خونه برام محل استراحته، حرفش تلنگری بود که متوجه بشم راست میگه، چندسالی بودهرروز دانشگاه میرفتم، از صبح تا شب با موبور و‌بقیه بچه هامشغول کار و تحقیق و بگو‌ و بخند بودیم، من و موبور بخاطر گرنت روزی ۸-۱۰ ساعت کار میکردیم اما بچه های دیگه هفته ای یکی دوبار چندساعت میمودن ازمایش های تزشون را میکردن و میرفتن، موبور پارسال تابستون رفت شهرشون بوستون و از فوریه هم کار تو هاروارد را شروع کرد، بعد از اون بچه های دیگه بودن اما فقط من بودم که مرتب و هرروز میرفتم ، کم‌کم‌ با رفتارهای نادوست دعواها شروع شد، کرونا اومد و یکی دونفر فارغ التحصیل شدن، الان که نگاه میکنم عملا از این تابستون که دوباره به لب برگشتم تنها کسی هستم که بیشتر روزها تنها از صبح تا شب کار و تحقیق میکنه، و همین علت افسردگی و دلگیری پنهان من هست، من معاشرت با ادمها و محیط شاد را دوست دارم. واقعیت اینه دلم برای روزهای شاد قدیم تنگ شده اما زندگی هیچوقت ثابت نیست و تغییر میکنه ادمها میان و میرن و امیدوارم ادمهای جدید و دوستهای خوب جدید تو زندگیم قرار بگیرن. از اونطرف الان فقط دو‌خانواده هست که ما اوقاتمون را باهاشون میگذرونیم، بخاطر کرونا و متاهل شدنشون و تغییر کردن رفتار ادمها اونها را هم کمتر میبینیم، برای همین دلم  بد برای معاشرت لک زده، اصلا همین تنهایی و‌خالی بودن دور و برمون هست که باعث شده جدیدا به فکر افتادم بعد پست داک بریم، لس انجلس. اونجا جمعیت ایرانیها بیشتره، درسته من اصلا اهل مهمونیهای بزن و برقصی ایرانی نیستم( نمیدونستم چه جوری میشه توصیف کرد) اما رفت و امد و مهمونی را دوست دارم و واقعیت اینه کمی هم تجملات را میپسندم، اما خوب راستین نیویورک را خیلی دوست داره، با اینجال موافقه که خونه های نیویورک خیلی کوچیکه. یادتونه پارسال دوماهی برای اینترنشیپ نیوجرسی زندگی کردم، جالبه نیوجرسی باوجود خونه های خیلی خوشگل وسط جنگل و دارو درخت، خیلی بنظرم کسل کننده رسید. البته از حالا تا پایان پست داک من یعنی سه سال دیگه و یک مهاجر نهایتا میتونه زندگی شش ماه تا یکسالش را پیش بینی کنه. پس ببینیم دست روزگار برامون چی تو چنته داره

گزارش ماهانه

یک گزارش روزانه یا بهتره بگم ماهانه بدم ببینیم کجای کارم؟

سلام به همه شما، بعد از حدود یک ماه دارم میرم دانشگاه، تو فرصتی که تو قرنطینه کرونا بودم تزم را کامل کردم و فرستادم برای ریوو به استادم، هرچند با استاد کمال گرای من، انتظار هفت هشت باری رفت و برگشت تز را دارم. البته راستش دفعات قبل حتی برای پراسپکتس جرات نمیکردم بشینم بحث و استدلال کنم، اکثر مطالبم روش و نتایج بود و یک بخش کوچیک بحث داشت( چون پیش دفاع بود قابل قبول هم بود چون ازمایشها کامل نبود که بشه نتیجه گیری کرد) ایندفعه دلم را زدم به دریا و شروع کردم به نوشتن، اما از اونجا که تز من بقول استادم سه برابر یک تز عادی بود، برای هر نکته یک یا دوخط نوشتم درصورتی که اگه مثل همکارم موبور یک پاراگراف مینوشتم میشد ۲۰۰-۳۰۰ صفحه تز، شاید هم اصلاحیه هایی که بخورم همین باشه که بیشتر توضیح بدم و بسط بدم که اونوقت گاوم زاییده، خوب فکر کنم دوماه اینده تا موقعی که دفاع اخرم رابکنم و فصل phd را ببندم از این موضوع بیشتر بشنوید، 
پ.ن. اولین سری اصلاحیه ها اومد، به روش یا همون متد گیر داد و‌گفت باید خیلی خیلی بیشتر بنویسی:) گیر خوبی بودبهتر از بخش بحث هست:))
دیگه اینکه برای opt دارم اقدام میکنم البته همزمان با پروسه گرین کارت، چون بعد فارغ التحصیلی اگه اجازه کارمون نرسه باید در عرض ۶۰ روز از کشور خارج بشم و چون ممکنه کارت اجازه کار گرین کارت تا اون موقع نرسه بهتره کارت opt را داشته باشم.
از راستین هم بگم که داره کارهای مرحله دوم گرین کارت را میکنه و تا دوهفته دیگه کارهاش تموم میشه و میفرسته برای فایل کردن، بنده خدا کرونا خیلی اذیتش کرد، درسته کارش به بستری نکشید اما اسمی  داشت که اسپری نمیزد و الان شده برونشیت و روزی چندبار باید اسپری بزنه، کارهای درمان پسا کرونا هم به کارهاش اضافه شده.
پ.ن، بعد از یک هفته، حالش خیلی بهتره و کمتر اسپری احتیاج داره و مهمتر بینهایت روحیه اش زیرو رو شده و با امید کارهای 485 را پیش میبره 
دیروز رفتیم نوبت دکتر بگیریم، برای اسم راستین و برای شونه درد مزمنی که من دارم( بخاطر فشاراوردن به مفصل شونه ام موقع اماده سازی سمپلها تو ازمایشهای خوکی که دوسال پیش داشتیم) بعد نمیدونم چی شد منشی برگشت از راستین پرسید خانمتون انگلیسی بلده؟ راستین از دیروز ناراحته و ازم خواسته روی زبان محاوره ام بیشتر کار کنم. حقیقتش از پارسال که موبور فارغ التحصیل شد، یک هندی هم داشتیم که امسال فارغ التحصیل شده و من موندم و سه تا ایرانی دیگه تو لبمون، ایکا، نادوست و یک دختر ایرانی دیگه که داره داروسازی میخونه و تو ازمایشها بمن کمک میکنه و البته هندی امریکایی خل و چل که بعد اون داستان بهتره باهاش هم کلام نشم. خلاصه عملا من درهفته حتی ده دقیقه هم انگلیسی حرف نمیزنم بجز زوم میتینگهایی که با استادم دارم، فکر میکنم باید یک فکری بحالش بکنم مثلا معلم خصوصی بگیرم یا یک گروهی پیدا کنم که هفتگی قرار میذارن و حرف میزنن ( البته چون هدف را دقیق تعیین نکردم ممکنه بره تو لیست بیخیالی)  قبلا گفتم اما راستین سه ماه ایران زبان فشرده رفت ( همین) و حقیقتش محاوره اش و لیسنینگ و حتی خوندنش بهتر از منه. اما مدرک ایلتس یا تافل نگرفت و‌الان یکی از مدارکی که برای ۴۸۵ لازم داریم مدرک زبانه، بخواد هم امتحان بده تا اولین نوبت را بگیره و جوابش بیاد حداقل سه ماه زمان میبره، خلاصه داریم با یک مدرک زبان فرانسه که از زمان کانادا رفتنمون داشت جلو‌میبریم امیدوارم rfe برای تهیه مدارک بیشتر نخوریم. 
اگه همه کارها خوب پیش بره میتونیم برای بعد فرودین یا اردیبهش ایران بیاییم، هر چند من باید خیلی زود برگردم.
دیگه اینکه مادرو‌پدر و خواهر من ویزای توریستی کانادا را دارن اما چون‌ من اجازه سفر نداشتم هربار میرفتن کانادا من نمیتونستم برم دیدنشون، به خودشون هم ویزای امریکا را ندادن تا بیان دیدنم، امسال اگه موفق بشن برن کانادا( بخاطر کرونا ممکنه نشه) قصد دارم حتما دو باری بهشون تو‌مدت اقامتشون سربزنم. 
اینم تا اینجای زندگی من