My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

روزانه ماه ۷

خسته از یک روز کار روزانه تو مترو نشستم و دارم برمیگردم خونه. تو سال گرنتی امسال، احتیاجه ۴ تا ازمایش خرگوشی را کامل کنم. بچه های قدیمی میدونن ازمایشهای حیوانی چقدر انرژی بر و استرس زا هست. اولین ازمایش را ماه پیش انجام دادم و دومین اخر هفته هست. ماه پیش قبل ازمایش دوهفته بیخوابی شدید همراه با استرس گرفته بودم، اولش فکر میکردم هورمونی هست و میگفتم اگه تا اخر بارداری اینطور باشه چیکار کنم؟! بعد که ازمایش را انجام دادم و شبش اروم و راحت خوابیدم فهمیدم ناخوداگاه استرس ازمایش را داشتم. اخه درسته دوتا شاگرد دارم اما عملا فقط کارم اضافه تر شده چون باید به اونها هم اموزش بدم و همه کار گرنت با خودمه. خوشبختانه برای ازمایش دوم که چند روز دیگه است استرس ندارم و راحتم. چیز دیگه ای که میتونم اضافه کنم راحتی فوق العاده بارداریمه. برخلاف تصورم تاحالا بینهایت همه چی راحت پیش رفته. یعنی انقدر تقریبا بدنم مثل قبله که تا همین چند هفته پیش قبل اینکه تکونها محسوس بشه، خیلی اوقات یادم میرفت باردارم. نه حالت تهوعی، نه ویاری، نه دل درد ازاردهنده ای. فقط کمی ضربان قلب بالا و  نفس تنگی دارم که دوماهی زیر نظر دکتر قلب بودم و اخرش گفت طبیعی هست و مشکل خاصی نداری و و برو بسلامت. خوب من رسیدم ایستگاه. بقیه تغییرات تو پست بعدی

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 25 آذر 1401 ساعت 13:03 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم شبت بخیر،مبارک باشه نی نی تون
من خواننده خاموشت بودم گاهی،امروزخوندمت وفهمیدم بارداری،خداروشکرکه به آرزوت رسیدی،امیدوارم اومدن نی نی سرآغازکلی شادی وبرکت توزندگیتون باشه.
زیادبه خودت فشارنیارحتی اگه نی نی سازگارباشه تامیتونی استراحت کن وبه خودت برس،مخصوصازیادسرپاواینستا ممکنه توماه های آخراین اذیتت کنه

سلام فاطمه عزیزم، ممنونم از اینکه کامنت گذاشتی. حقیقتش سالها با دوستهامون بحث بچه دار شدن میکردیم اما دوسال بود به این نتیجه رسیدیم که بهتره بچه دار شیم با اینحال حتی تا این اواخرخیلی هم مطمئن نبودیم که تصمیم درستیه. هنوز هم نمیدونیم تا بیاد و ببینیم چطوریه. خلاصه بچه دار شدن جز لیست ارزوهامون نبود و زندگیما بدون بچه هم روزهای سغید و سیاه و خاکستریش را داشت و معتقدم با بچه هم روزهای سفید و سیاه و خاکستری داریم. مرسی از توصیه هات برای بارداری

نیکی جمعه 25 آذر 1401 ساعت 06:09

وای چقدر خوب آسمان جان ، خداروشکر ک حالت خوبه، امیدوارم بقیه ماها رو هم به سلامتی طی کنی، والا من خواهرم بارداره همین روزا زایمان میکنه، خیلی اذیت شد تا ماه ششم حتی
حالت تهوع و ضعف شدید داشت، بماند ک لاغر هم هست ، طوری شده ک میگم من اگه یه روزی ازدواج کردم بچه دار نشم،وقتی میبینمش انقدر اذیت شد:

نیکی جان من خیلی خیلی خوش شانس بودم که نه حالت تهوع گرفتم نه ویار نه مشکل خاصی تا الان. من شنیدم حتی بارداریها با هم متفاوته، مثلا میتونی یک بارداری راحت داشته باشی و بارداذی دوم سخت باشه. امیدوارم اگه روزی بچه خواستی و باردار شدی از نوع راحتش بلشه. از قول من به خواهرت هم تبریک بگو

رویا چهارشنبه 23 آذر 1401 ساعت 18:59

آسمان خدا را شکر واقعا این حالت جای شکرگذاری زیادی داره چون اگه قرار بود اون وضعیت را میداشتی شرایط برا تویی که خیلی مشغولی بد میشد این دو ماه باقیمانده هم به خوبی میگذره. راستش نمیدونم چرا هنوز باور نکردم قرار یکی دیگه بهتون اضافه بشه. منی که سالهای سال دنبالت میکنم نمیتونم تصورت کنم بچه بغل و ....همه اش در حال درس و تحقیق و تحلیل دیدمت. :

مرسی رویا جان، یکی از ترسهام این بود که کار و بار را تو بارداری چطور مدیریت کنم، حتی برای اولین ازمایش کلی استرس داشتم اما خوشبختانه نه تنها ازمایشها و کارها بخوبی پیش رفت که کلی هم باعث شد تو بارداری فعالیت مفید داشته باشم و از خودم احساس رضایت کنم. ببین رویا خیلی دلم میخواد یک پست راجع به‌ تصورم و ترسهام از مادرشدن بنویسم. کوتاه بگم. ترسم اینه شبیه مادرهایی بشم که دنیاشون میشه بچه و خودشون و شادیهاشون را در گرو بچه میبینن. امیدوارم و تمام تلاشم را میکنم که بچه بخشی از زندگی من بشه نه همه دنیام. امیدوارم خودم بمونم فقط یک مشغولیت تازه پیدا کنم

ربولی حسن کور چهارشنبه 23 آذر 1401 ساعت 13:49 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم از این به بعد هم به راحتی طی بشه

مرسی دکترجان، ایشالله. یک کوچولو به اضافه شدن نفر سوم که فکر میکنم میترسم بعد میگم بارداری هم بنظر ترسناک بود اما خوب پیش رفت پس شاید اومدن نفر سوم هم همینطور باشه

جودی چهارشنبه 23 آذر 1401 ساعت 11:40

آسمان جان به قول اینجاییا کلمات نمیتونن میزان خوشحالیمو بابت اتفاقی که دوست داشتی بیافته توضیح بده. از اینکه نیویورک موندنی شدی و کارتم تو دانشگاهیه که میشناسی همه رو هم برات خیلی خوشحالم. نی نی خوش قدم برات بازم خبرای خوب بیاره.
اگه منهتن بودم حتما یه روز میومدم سمت دانشگاهت یه گپ و گفت اکادمیکی ( شوخی میکنم) داشته باشیم هرچند رشته ها متفاوته اما داستان همون داستانه دیگه.
به امید خبرهای خوب.

جودی عزیزم، واقعا لطف و محبت داری. حقیقتش حتی تا چندماه اول بارداری شک داشتم که تصمیم درستی گرفتیم یا نه. اما الان که ماههای اخر رسیده و بجای سختی، تجربه های جدید و با مزه اضافه شده، حس خوب داریم و از تصمیمون راضی هستیم. ایشالله که بقول تو خوش قدم باشه و اومدنش همراه با خبرهای خوب باشه. جودی حتما اومدی نیویورک خبرم کن، خیلی دلم میخواد ببینمت. از قبل بهم خبر بده که تلفن مبادله کنیم. میریم میگردیم و حسابی بحث اکادمیک میکنیم. خلاصه خیلی خوشحال میشم ببینمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد