اومدن بچه زندگی را کامل عوض میکنه و خیلی مهمه که امادگی اش را داشته باشی و درواقع تصمیم داشته باشی که بچه دار شی. همینطور که ازدواج موفق از شرایط اقتصادی و رابطه قوی زن و مرد یا پارتنر تاثیر میگیره. بچه داری هم تا حد زیادی با شرایط خانواده تغییر میکنه. کلا اگه تصمیم به داشتن بچه دارید و وضع اقتصادی خوب و قابل اعتماد و رابطه محکم و خوبی با همسرتون دارید بچه دار شید. مسلما زندگی مادر یا پدری که پرستار یا کمک حال داره و خواب کافی میگیره و خوب استراحت میکنه با زندگی اونی که نداره خیلی فرق داره. زندگی اون مادر و پدری که رابطه اشفته ای دارن روان و شخصیت اون بچه را برای همیشه تغییر میده. پس خیلی مهمه که رابطه قوی و زیبایی با همسرتون داشته باشید و بچه دار شید. مورد دیگه اینکه ایا هردو زن و مرد یا پارتنر حاضر به قبول مسئولیت هستن؟ ایا هردو مسئولیت میپذیرن و سهم قوی در بچه دار قبول میکنن. نسلهای قبل ما حضور پدر در بچه دار ی به تامین مالی منتهی میشد اما با حضور تکنولوژی و اگاهی جامعه نقشهای سنتی کمرنگ تر شده، ادمها اگاه تر شدن و و پدر و مادر هردو در بچه داری سهیم هستن واین خیلی مهمه، هم برای مادر و هم خود بچه.
خیلی وقته ننوشتم، علت اصلیش اینه تغییری تو زندگیم پیش نیومده که ازش بنویسم.
چندوقت پیش در مورد چند عاملی خوندم که رابطه زناشویی را خراب میکنه، دو موردش بچه و مشکلات اقتصادی بود. دوتا مشکلی که هم زمان از یکسال و نیم پیش سر و کله اشون پیدا شد. این تابستون نسبت به تابستون سال پیش بهتر بود، بچه داری خیلی راحت تر شده و ما هم یادگرفتیم چطوری مشکلات بچه داری را حل کنیم. من کار فلوشیپ را دارم و نصف اون استرس بینهایتی که درمورد کارم داشتم رفته. راستین از این هفته کارش تموم میشه و میره رو حقوق بیکاری( حقوق بیکاری مربوط به بیمه شغل نه حقوق بیکاری دولتی). چندماهه منتظر این روزم، راستین خودش جرات کنار گذاشتن این کار نصفه و نیمه را نداشت و دودستی بهش چسبیده بود، شانس اوردیم که شرکتشون برشکست شد و کارمندها را لی اف کرد. خوب از اینجا به بعد فقط زمان مشخص میکنه که اوضاع کار پیدا کردن راستین چطور پیش میره. اما مورد دیگه ای که این چند وقته پررنگ شده بحثهای کوچیک ما سر جزییات هست. ما که همیشه درهر موردی توافق داشتیم و یا راحت به توافق میرسیدیم دچار بحثهای کی درست میگه و نظر من بهتره شدیم. این بحثها میتونه در هرموردی باشه. خلاصه اون نظری که میگفت مشکلات اقتصادی و بچه میتونه رابطه یک زن و شوهر را خراب کنه بنظر درسته. هرچند جوجه ما نقش مستقیمی تو این قضیه نداره. نقش بچه در واقع خستگی بچه داری و انرژی گذاشتن برای نفر سوم و کم اوردن انرژی برای روبراه کردن رابطه دو نفره تو اوضاع پر استرس کاری و اقتصادی هست.
حدود ۲۰ روز دیگه میشه سالگرد ورود ما به امریکا. ده ساله که امریکاییم. ده ساله که اینجا تو نیویورک سرزمین ارزوها زندگی میکنیم. به این فکر میکنم که دستاورد و محصول این همه سال زندگی تو امریکا چی بوده. چی میخواستم و چی بدست اوردم؟
سلام
صبح دوشنبه هست و اولین روز کاری بعد مسافرت. دست و دلم به کار نمیرفت که کامنت دکتر ربولی را دیدم و تصمیم گرفتم کمی از مکزیک بگم.
ساعت ۱۰ شبه و اومدم توی تخت تا بخوابم، معمولا شبها ساعت ۱۰:۳۰ میخوابم. فردا شنبه هست و تعطیله. پسرک خوابه و راستین داره شیشه های شیر پسرک را میشوره و برای خواب اماده میشه.
صبحه، ساعت ۹. پسرک قبل رسیدن به مهد خوابش برد. اومدم توی یک پارک نشستم که ربع ساعتی بخوابه بعد مهد تحویلش بدم. پسرک دوران نوپایی را میگذرونه و خیلی شیرین شده. فقط بشدت عاشق بیرون رفتنه و تموم مدت کفش به دست جلوی در خونه میشینه که ببریمش بیرون. سعی میکنیم عصرها حتی شده نیم ساعت بزنیم بیرون، بخصوص که الان هوا فوق العاده دلپذیره و خونه ما هم فقط یک کوچه( بلاک) با رودخانه هادسن فاصله داره. میریم کنار رود ( پیاده روی عریضی هست که گاها سبزه و چمنی داره) میشینیم و عبور کشتیها و غروب بسیار زیبای هادسن را میبینیم . البته کلمه نشستن خیلی حقیقت نداره چون تموم مدت پشت سر پسرک راه میریم.
ساعت ۹ صبحه تو اتاق پسرک روی صندلی گوشه اتاق نشستم و پسرک را نگاه میکنم که شیشه خالیش را تو دهن داره و تو تختش میچرخه که خوابش ببره. میدونم بهمین راحتی خوابش نمیبره و تا یکربع دیگه بلند میشه و تو تختش می ایسته. لباس پوشیده اماده بیرون رفتن بودیم که پسر را ببرم مهد که اخرین لحظه دیدم بشدت خوابش میاد و دلم نیومد یک شیشه شیر و کمی تو تخت چرخیدن را ازش بگیرم. تقریبا هر صبح برنامه امون همینه. پسرک دیگه شبها یکسره تا ساعت ۵ صبح میخوابه ( البته گاهی هر دوسه ساعت یک تک گریه ای میزنه اما خودش خوابش میبره) اما سر ساعت ۵ کاملا بیدار میشه و تو تختش می ایسته و با اون اون کردن صدامون میکنه..
سلام دلم برای نوشتن و حرف زدن برای شما تنگ شده بود، برای همین وسط یک روز کاری و کار و بار تصمیم گرفتم بیام بنویسم