My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

روزانه

روز یکشنبه و تعطیل هست، تو اتاق پسرک کنار گهواره متحرکش نشستم و دارم براتون مینویسم.( از مترو نویسی به کنار گهواره نویسی تغییر مکان داده ام) 

اول اکتبر هست و پدر و مادرم دوماه دیگه پیشمون هستن و اخر نوامبر برمیگردن. تو این مدت مامان باوجود محدودیت سنی. خیلی کمکم بودن و بچه داری با وجود مامان راحت تر بوده. اینکه وضعیت زندگیم بعد از برگشتنشون چه شکلی میشه هنوز نامعلومه چون وضعیت کاریم مشخص نیست. احتمالا پسرک بره مهد و زندگی من رو روال بیافته و از این تعطیلات ناخواسته دربیام. 
هوا خنک شده و من شروع کردم به خرید وسایل زمستونی  برای پسرک، مثلا فوت پاف ( کیسه پفی که تو کالکسه میذاریم برای هوای سرد زمستون نیویورک)منم تازه اسمش را با سرچ یاد گرفتم، کاپشن پاییزه، کلاه و دستکش هنوز نخریدم و اولین لباس هالوین پسرک( کارتن دنیای هیولاها را دیدید، شاید لباس اون هیولا ابی با خال خال بنفش را بخرم)، شاید هم روح یا خفاش یا یک حیوان. 
چندروز پیش مامان و بابا را بردم موزه، اول میخواستیم موزه متروپولیتن بریم که وقتی رسیدیم فهمیدیم موزه ها چهارشنبه ها تعطیله، موزه سمت شرق سنترال پارکه، دیگه از عرض سنترال پارک رد شدیم و اومدیم سمت غرب پارک و رفتیم موزه تاریخ طبیعی ( تمام مدت هم من الکی نگران و عصبی وضعیت بابا) که موزه گردی که تمام شد خودم را شماتت کردم چقدر الکی حرص میخورم.  طبقه چهارم موزه طبقه مورد علاقه من هست که پر از اسکلت دایناسوره اما مامان طبقات دیگه را ترجیح میدادن که حیوانات دیگه بود. درکل روز خوبی بود و من باید یاد بگیرم کمتر عصبی باشم و بخوام همه چی کامل باشه. باید یک مشاور بگیرم که کمی ایده ال گراییم کنترل بشه.هرچند راستین هم متاسفانه کمال گرا هست. 
پسرک تو گهواره خوابش برده و دارم نگاهش میکنم. پسرک پوست سفیدی داره و چینی ها ( منظور اسیای شرقی) خیلی جذبش میشن. بارها شده با کالکسه دارم رد میشم و نگاهشون به پسرک افتاده و برمیگردن و خم میشن و با دقت پسرک را نگاه میکنن و به هم نشون میدن. شاید هم فرهنگشونه. 
اما چیزی که من درمورد پسرک جدا از ظاهرش دوست دارم، هوشیاری اش هست. اینکه از چهارماهگی به ما میفهموند چی میخواد و چی نمیخواد تا الان که خوب منظورش را میرسونه.
در مورد کار هم، اف دی ای جواب مثبت داد و کارهای اداری داره انجام میشه تا افر رسمی بدن اما خبری از اون شرکت نیست. 
شخصی که تو منابع انسانی کار میکنه میگه به محض اپدیت خبرت میکنم. اما دیگه خیالم راحته و ارامش دارم که حداقل کار اف دی ای تا یکسال دیگه هست. راستش به همسر میگفتم انقدر از این پروسه دنبال کارگشتن زده شدم که اگه فلوشیپ اف دی ای رفتم احتمالا کار اصلیم را هم همونجا شروع کنم و بیخیال صنعت بشم. 

سیستم خواب غربی

پسرک تو گهواره متحرک هست و موسیقی مخصوص خواب بچه ها هم روشنه تا پسرک بخوابه، معمولا خیلی خیلی سخت پسرک میخوابه و باید کلی شیر بخوره یا بغل شه……
چندساعت بعد و باز هم کنار گهواره متحرک که پسرک بخوابه هرچند اخرش تو گهواره نمیخوابه و باید بغل شه اما سعی میکنیم تا اخرین لحظه تو گهواره نگهش داریم( این پروسه برای این ماه هست ماه پیش هربار سوار کالکسه میکردیم و راهش میبردیم)
اما میدونید دکترش و کلا سیستم امریکا چه توصیه ای میکنه؟ میگه بچه از ۲-۴ ماهگی باید یاد بگیره خودش بخوابه برای این کار بچه را میذارید تو تختش( سفارش شدید میشه هیچی تو تخت بچه نباشه حتی یک پتو( پتوهای پوشیدنی وجود داره یا پیژامه)) و ساعت ۸ شب بچه را بذارید توی تخت و صبح ساعت ۷ صبح برگردید. میگن ۳ شب جهنمی دارید اما از شب چهارم بچه یادمیگیره خودش بخوابه و به شیر و بغل احتیاج نداره. پرسیده بودن بچه گشنه نمیشه؟ جواب بود البته که میشه اما باید یاد بگیره تا صبح تحمل کنه. این سیستم برای من تو سن پایین زیادی تنده اما همچنان حتی تو این سن( شش ماهگی) که میدونم بچه تا صبح میتونه بدون شیر باشه بازم نتونستم خودم را راضی کنم این متد را اجرا کنم. اما اگه قرار باشه پسرک را بذارم مهد کودک باید یادبگیره خودش بخوابه چون تو مهد اذیت میشه و اما داستان مهد…..
بذاریم برای یک روز دیگه؟!
پینوشت: سیستم خواب امریکایی باعث تعجب و سوال خیلیهاتون شد برای همین یکم توضیح اضافه کنم. اول از همه این سیستم مورد تایید پزشکان کودک تو امریکاست و مقاله را تو خبرنامه یکی از کلینیکهای معروف کودکان که پسرک را میبرم خوندم و پزشکش هم بهم روش را توضیح داد. 
منطق پشت کار چی میگه: ادمها تو طول خواب چندین بار بیدار میشن ( مثلا غلت میزنیم دنده به دنده میشیم اما حتی بیدار نمیشیم و خود به خود میخوابیم) اما بچه ها بلد نیستن و هربار بیدار میشن احتیاج به کمک دارن بخوابن. مقاله گفته بود از بچه ۴ ماهه میتونیم شروع کنیم اما تحقیق شده و میشه زودتر یعنی ۲ ماهگی شروع کرد با این حال گفته اگه اماده نیستید میتونید بذارید برای چند ماه بعد تا اماده بشید، مثلا ۸ ماهگی ( احتمالا از بیخوابی و نبود خواب نامنظم خسته و کم انرژی میشید تا رضایت بدهید) 
سوال بود که بچه گرسته و تشنه میشه؟ ممکنه اما بدنش لازم نداره غذا بگیره و میتونه تا صبح صبر کنه.
تو روحیه بچه تاثیر میذاره؟ نه
شب اول یک شب جهنمی هست شب دوم مدت گریه هاش کوتاه تره، شب سوم خیلی کوتاه تر و از شب چهارم بچه یاد گرفته وقتی بیدار میشه خودش خودش را اروم می کنه و میخوابه.
دکترش میگفت وقتی گریه میکنه میتونی بری بهش یک سر بزنی نازش کنی ولی دوباره باید از اتاقش بیایی بیرون. اما تو مقاله گفته بود اگه وسط کار بری و مثلا بچه ۲۰ دقیقه گریه میکنه تا اروم بشه وقتی تو را میبینه ۲۰ دقیقه دوباره از اول شروع میشه.
نظر خودم، بچه تا بچه خیلی فرق داره مثلا بچه دوستمون تو شش ماه سخت میخوابیده اما کل شب را تخت میخوابیده اما پسرک هم سخت میخوابه هم چندین بار بیدار میشه. 
دیگه اینکه چه روانشناس ایرانی ( خانم قانع( پیج اینستاگرامی داره) چه اینجا توصیه میکنن قبل ۷-۸ ماهگی که اضطراب جدایی بچه ها شروع میشه اتاقشون را جدا کنید، اگه نشد بعد یکسال و نیمه گی که این مرحله گذشته. ما فعلا چون مهمون داریم تو اتاق پسرک میخوابیم، پسرک دوتا تخت داره یکی تو اتاق خودش و یکی از اینها که کنار تخت پدر و مادره که خیلی خوب بود اما چون مهمون داریم جمع شد و الان هم انقدر پسرک قد بلند شده جاش نمیشه، ناچار باید تو تخت خودش بخوابه و وقتی مهمونهامون برن برام خیلی سخت میشه شبی چندبار از اتاق خودمون برم اتاق پسرک و باید تو این فاصله دوماهه باقیمانده پسرک را اموزش بدم اما نمیخوام کامل امریکایی باشه. ولی نمیدونم چه جوری میتونم به پسرک یاد بدم خودش بخوابه! قضیه اینه نصف شب فقط میخواهی بخوابی و راحت ترین راه اینه شیشه شیرش را بذاری دهنش و برگردی به خواب.
خوب امیدوارم تاحدی روشن کرده باشم. بای


غر این هفته

جمعه ظهره، توی ماشین نشستم برای جابجایی ماشین موقع تمیز کردن خیابونها، دوبار درهفته ماشین تمیز کننده خیابون ( جارویی) میاد و ما باید تو ماشین حاضر باشیم که ماشین را جابجا کنیم، هوا از امروز خنک شده و با یک تیشرت ساده سردت میشه. 

دلم میخواست این پست از رشد پسرک بنویسم یا مهدکودک اما ذهنم پرته و یاری نمیده. یک هفته از مصاحبه شرکت گذشته و با وجود نامه فالو اپ هیچ خبری ازشون نیست. جواب اف دی ای به نامه فالو اپم این بود ریسرچت خیلی جالب بود و اعضا پوزیتیو فیدبک دادن. ( فارسیش چی میشه؟! خوبه انگلیسیم هم تعریف نداره. چرا مغزم خوابه) نظر مثبت!!! اما از شرکت دارویی هیچ خبری نیست. حدس میزنم دارن مصاحبه با کاندیداهای دیگه انجام میدن که بعد بینمون انتخاب کنن.
این روزها بشدت از جسمم هم ناراضیم. موهام احتیاج به رنگ کردن داره اما تنبلی میکنم برم ارایشگاه، یکسال و نیم هست نه بوتاکسی نه رسیدگی به صورتم داشتم، خصوصا از بعد حاملگی زیر یکی از چشمهام حلقه تاریک افتاده، اما از شما پنهون نیست که مراعات پولش را میکنم( هزینه خدمات اینجا بالا است) ماشینی که الان توش نشستم یک توسان قدیمی هست که با توجه به خرید راحت ماشین تو امریکا( اقساطی یا لیز) تعویضش باز هم برامون‌ نمی صرفه و گذاشتیم بعد از کار گرفتن من، بخصوص اگه کارم اف دی ای بشه و قرار باشه هر هفته برم واشنگتن.( قرار شد از جسم بنویسم نه ماشین)اما مهمتر از این مسائل اضافه وزن و ورزشه. باید ۱۰-۱۵ کیلویی وزن کم کنم که نه تنها ارده اش را ندارم بلکه شورش را با خوردن شکلات دراوردم. ورزش هم واجبه برام. ماهیچه هام سست و ضعیف شده و اگه همین طور پیش برم پیری درب و داغونی در پیش دارم. بی انرژی خودم را از این ور خونه به اون ور خونه میکشم که خودم اصلا از وضعیتم راضی نیستم. ساختمونمون باشگاه داره و حتی هزینه ماهیانه باشگاه را هم دارم میدم اما تنبلی و بی ارادگی مجال نمیده. ببخشید که باز دارم غرغر میکنم اما حقیقتش ذهنم هم به یک تکون اساسی احتیاج داره. 
قسمتهای روشن. روزها وقت بیشتری برای خودم و استراحت دارم. هفته دیگه قصد داریم سیستم خواب امریکایی را برای پسرک اجرا میکنیم( تا الان دلم نمیومد) و ایشالله که همگی شبها درست بخوابیم و دیگه هریکساعت مجبور نشم بیدار شم شیشه شیر تو دهن پسرک بذارم. (عادت کرده فقط شیر بخوره تا بخوابه) شبها یکساعتی فیلم میبینم. فردا هم یک سفر دوروزه بخاطر خانوادم میریم واشنگتن که پدرم کاخ سفید را ببینن. و اما پسرک بسیار هوشیار و خوش اخلاق و شیرینه( اینکه گریه به ندرت میکنه عالیه، مامانم میگن تاحالا بچه ای ندیدم که انقدر اروم و خوش اخلاق باشه) ( البته هرمامانی بچه اش را باهوش و خاص میدونه که منم استثنا نیستم اما دکترش هم میگه روند رشدش عالیه) ولی خوب حداقل میتونم ادعا کنم  همه کارهای بچه ها را یکی دوماه زودتر از سنش انجام میده. مثلا ۴ ماهگی غلت زدن را یاد گرفته و الان که حدود ۱۰ روز از شش ماهگیش میگذره چهاردست و پا حدود یک متری جلو میره، دومتر هم عقب عقب میره :)) و عاشق اینه براش کتاب بخونیم و یا دوماهی هست با اون اون منظورش را بهمون کامل میرسونه. اینکه صفحه کتاب را تند تند ورق نزنیم. فلان شعر را دوباره بخونیم. فلان اسباب بازی براش جالبه. و البته صد درصد از هم سنهاش خیلی بلندتره، خوشبختانه از این نظر به پدر و عمو و دایی و خاله اش رفته:)) خانواده من و راستین همه خیلی قدبلندن، اما من متوسطم و راستین هم ۱۸۰ هست. حتما یک روز از مهد کودک مینویسم  
نیم ساعت دیگه باید تو ماشین منتظر بمونم بعد هم ماموگرافی و بعد هم خونه و حاضر شدن برای سفر کوتاه.

مصاحبه کاری

دوستان وبلاگی عزیزم سلام

هیچ میدونید شما نزدیک تر از دوستان تو دنیای واقعیم هستید چون خیلیهاشون حتی نمیدونن چیکار میکنم یا چقدر درگیر سختیها هستم. شاید هم این طبیعت ناشناس بودن و ناشناس نوشتن و ناشناس دوست بودنه، اما هرچی هست بسیار مسرت بخشه. و قدر تک تک اتون را میدونم و تک تک اتون را دوست دارم.
خوب به کجا رسیدیم؟! 
اینکه دوماه بیشتره که من اصلا دنبال کار نگشتم و فشاری که بخاطر اپلای کردن و صحبت کردن با کاریابها رو دوشم بود سبک تر شده. 
از اواخر ماه اپریل تا اوائل ماه جولای سفت و سخت و دیوانه وار تو فرصتهای کوتاهی که برای استراحت داشتم خسته و هرروز دنبال کار میگشتم، دیوانه وار روزی چند تا کار اپلای میکردم و دنبال ریفرال به این و اون رو مینداختم و عزت نفسم شکسته بود.  بخاطر فیدبک خیلی منفی که از اولین مصاحبه کاریم گرفته بودم بینهایت از خودم و اون کمپانی عصبانی و ناامید و شکسته بودم. 
چهارشنبه و جمعه( دیروز) دومین وسومین مصاحبه تخصصی ام را داشتم، هردوکار را اواخر جون اپلای کرده بودم. مصاحبه چهارشنبه فلوشیپ با اف دی ای بود با بیست نفر ادم. سوال تخصصی پرسیدن اساسی. کلا ادمهای اف دی ای علاقه و عادت خاصی به مو از ماست کشیدن دارن اما ادمهای نایسی ( خوبی) هستن و من تو این چندسال کار باهاشون و مصاحبه پارسال و امسال دوستشون داشتم. مصاحبه جمعه چهارساعت و نیم بود با حدود ۱۶ نفر ادم. غیر از پرزنت اصلیم، هر یک ساعت گروههای ۴-۵ نفره ازم سوال میپرسیدن و تا دقیقه اخر سوال پرسیدن ادامه داشت! سوالها ساده تر ولی از همه چی بود و فضا خیلی سنگین بود. کارش ریموت هست. بزرگترین شرکت تولید کننده دارو و سرم حیوانی. با همین تیتر سرچ کنید اسمش میاد. من سعی کردم بهترین خودم را ارائه بدم( حداقل دیگه از خودم عصبانی نیستم) نتیجه را تا سه هفته دیگه میگن. دقیقا کار گرفتن اینجا اگه همه چی خوب پیش بره پروسه سه چهارماهه هست. برای هرمرحله ای کلی طول میدن. کلا اگه یکی از این کارها شد شد، اگه نشد هم احتمال زیاد یک دوره دپرس میشم غر میزنم ناامید میشم، از پس انداز خرج میکنم و شروع میکنم دنبال کار گشتن اما دیگه پنیک نمیشم و دیوانه وار دنبال کار نمیگردم. 
اگه هردو بشه احتمالا کار ریموت شرکت را برم اما اگه فقط فلوشیپ اف دی ای شد تصمیم دارم بعد فلوشیپ تو اف دی ای بمونم. اف دی ای حقوقش پایینتره اما بنظر فشار کاری کمتره و ادمهای اف دی ای مرخصی زیاد دارن. و  البته مجبورم برم واشنگتن دی سی زندگی کنم. 
راستی تک تک کامنتهاتون را خوندم بعدا جواب میدم.
راستی ۳ سپتامبر تاریخ اومدن من به امریکا است و الان ۹ ساله که امریکاییم 

غرغرو

بلاخره هردو مصاحبه تاریخش قطعی شد، هردو هفته دیگه یکی چهارشنبه و‌ یکی جمعه. تقریبا دو ماه میشه که کار جدیدی اپلای نکردم و این دوتا کار که یکیش فلوشیپ اف دی ای هست و دومی کار برای یک شرکت بزرگ را قبلا اپلای کرده بودم که مصاحبه هاش با تاخیر برنامه ریزی شد. دارم براشون اماده میشم اما امید نمیبندم. اگه نشد مهم نیست، میرم رو بیمه بیکاری و بعد خیلی اروم و بدون عجله دنبال کار میگردم.

اما این بیخیالی در دنبال کار بودن بمعنای خونسرد و بیخیال بودنم نیست. بطورعجیبی تغییر کردم. خیلیها بعد زایمان افسردگی میگیرن من افسردگی نگرفتم اما بخاطر تحمل این شرایط به گوشت تلخ ترین و عصبی ترین حالت ممکنم تغییر شخصیت دادم. همش عصبانیم و ناراحت و ناراضی و درحال غرزدن. شاید هم یک نوع افسردگی باشه، اما هرچی هست میدونم منشا درونی نداره و بخاطر شرایط این طور شدم. دیگه شرایط را هم که میدونید. راه حلش چیه؟ رفتن سر یک کار مناسب، فرستادن پسرک  به مهد، راهی کردن پدر و مادرم به ایران و وبعد نفس کشیدن. درواقع بینهایت به ارامش و حریم شخصی و وقتی برای خودم احتیاج دارم، البته اینطور نیست که راستین کمکم نکنه. چندباری دست مادر و پسرک را گرفته و‌برده بیرون تا من نفس بکشم، بله پدرم ترجیح اشون خونه هست. اما درکل این زمانهای ازاد به درس خوندن یا یک خواب محدود شده.
کلا برای ادمهای نسل قبل چیزی به اسم پرایوسی وجودنداره.خلاصه بین پروسه کار و اماده سازی و بچه داری و زندگی با پدر و مادر توی یک اپارتمان دوخوابه تو‌این چندناهه تبدیل به یک‌ ادم بداخلاق و غرغرو شدم که نمیخنده و کمتر حرف میزنه و اگه بزنه درحال گله کردنه.
راستی مصاحبه جمعه ام ساعت ۸:۳۰ صبح شروع میشه و تا ساعت ۱:۳۰ ظهر ادامه داره و فقط نیم ساعت وقت استراحت برام گذاشتن. تا جاییکه میدونم حداقل ۱۳ نفر تو مصاحبه هستن، تو گروههای ۴ نفره و‌۲ -۳ نفره تقسیم بندی شدن. 
همین الان راستین اومد گفت من با مامانت و پسرک میریم کنار اب غروب افتاب را ببینیم و من باز عصبانی شدم. نتیجه این شد، مامانم ناراحت شدن و  با پسرک تنها رفتن تا شاید من و راستین هم تنها از خونه بزنیم بیرون.