My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

اخر سال میلادی

سلام سلام

فکر کنم حدس میزنید که چرا کم پیدام. بعله یک مدته زندگی رو روتینه و البته ایام تق و لقی کار و زندگی.
پسرک که همچنان بخوبی و شادی مهدکودک میره. البته سه هفته پست سرهم بد مریض شد. داستان اینه دوماهی بود پسرک سرفه میکرد ، ما یک کلینیک کودکان پسرک را برای معاینه میبریم. پزشک اونجا هم میگفت چیزی نیست و ویروسیه و خودبخود خوب میه اما سرفه های پسرک بدتر میشد. خلاصه تو این دوماه چندبار رفتیم و هربار این جواب تا اینکه یکروز بچه حسابی بیتابی و گریه میکرد خلاصه بردیمش دکتر دیگه و گفت گوشهاش عفونت داره و اموکسی داد، اخر هفته که شد یکهو پسرک افتاد به اسهال و استفراغ خیلی شدید. چون همه جا تعطیل بود بردیمش اورژانس کودکان. گفتن یک ویروس شکمی هست و البته هیچ دارویی ندادن. فردا صبحش راستین بشدت همون مریضی را گرفت بعلاوه تب و لرز، طوری که فقط تو مسیر تخت و دستشویی بود. و پسرک هم همچنان مریض. خود بیمارستان زنگ زد برای فالواپ گفتم اسهال همچنان ادامه داره گفتن دوباره ببریم اورژانس. اما شب که سد خودبخود خوب شد. روز بعدش راستین هم خوب شد اما اینبار من علایم داشتم و تو تخت بودم. خلاصه اون هفته گذشت و دوز اموکسی پسرک تموم شد و دوروز بعدش سرفه های شدیدش شروع شد طوری که از مهد زنگ زدن بیایید ببرید چون سرفه میکنه و از شدت سرفه نمیتونه بخوابه و گریه میکنه دکتر دومی وقت نداشت ناچارا بردیمش کلینیک کودکان، باز دکتره معاینه کرد گفت خودش خوب میشه و مشکلی نیست اما اون شب پسرک یک لحظه هم نتونست بخوابه و فقط سرشونه بود و گریه و ناارونی میکرد خلاصه دم صبح اکسیژن خونش را با انگشتی ادم بزرگها گرفتم اکسیژن ۸۵ بود گفتم حتما چون دستگاه برای ادم بزرگهایت اشتباه نشون میده اما بهتره ببرمش اورژانس. راستین هم چون تموم شب راه رفته بود و بیدار بود خوابید گفت یکساعت دیگه منم راه میافتم. اورژانس رسیدم و اونجا بمحض اینکه اکسیژن خونش را اندازه گرفتن و عدد ۸۶ را دیدن دکترها ریختن سرش و بلافاصله براش ماسک اکسیژن گذاشتن، سه بار تا اکسیژنش اومد بالای ۹۰، عکس ریه گرفتن و تشخیص پنومونی ریه دادن. خلاصه خیلی ترسناک بود بعد هم انتی بیوتیک دادن. اما الان یک هفته هست که پسرک خوب شده و تبدیل شده به همون بچه سرحال و ساد همیشگی. هرچند فردا نوبت دوز دوم واکسن انفلونزا و کرونا را داره:) 
خودم هم خوبم. فعلا درحال یادگیری نرم افزارها  که قراره از ۹ ژانویه کار رو پروژه را شروع کنم. چیزی که تاحالا درمورد اف دی ای دوست داشتم اینه استرس کارش بشدت کمه و محیط کم استرسی داره.
دیروز هم کریسمس بود و اینجا تعطیل بود. ما هم درخت گرفته بودیم و کادو گذاشته بودیم زیر درخت. خلاصه به ما سه تا درکنار هم خیلی خوش گذشت:)
پ.ن الان ۴ صبحه و از دو روز پیش که پسرک تو ویزیت فالو اپ مریضیش واکسن انفلونزا زده تبش از ۳۸ پایین نیومده، رکتال ۳۹. تازه قرار بود واکسن کرونا را هم بزنه که شانس اوردیم گفتیم تو ویزیت یکسالگیش.
من که شخصا دیگه حالا حالا نمیذارم واکسن بزنه. فلسفه واکسن اینه که جلوی شدید شدن مریضی را دراینده بگیره! نه اینکه دوروز عین خود مریضی بچه با تب بالا باشه و تو یک لحظه اروم نداشته باشی.
تازه برادرم هم چندروزی برای سال نو اومدن پیشمون که ما همش دستمون به پایین اوردن تب بچه بنده! انصافا دیگه حالم از مریضی بده

اولین پاییز با پسر

جلوی اسکرین بزرگ لپ تاپ کارم نشستم. میز کوچیک کارم پرشده با دم و دستگاه اف دی ای. کار تو اف دی ای یعنی سکیوریتی و امنیت بالایی که اعمال میشه. از خود لپ تاپ گرفته تا نصب برنامه و اخطارها. بهیچ عنوان هیچ کار شخصی نباید با لپ تاپ اف دی ای انجام بسه. حتی چک کردن ایمیل شخصی یا استفاده از مموری.  

موقعی که رفتم تو اف دی ای دوگزینه تیم بهم دادن. Pbpk یا QCP. هردو زیرمجموعه هایی از رشته من. من اولی را تو اینترنشیپم رفته بودم و خیلی علاقه نداشتم اما دومی بنظرم جالب تر میومد فقط یک بخش کدنویسی داره که امیدوار بودم ازم کدنویسی نخوان. اما چی شد. برنامه های کاری و اموزشی که ازم خواستن احتیاج به کدنویسی داره. دارم فکر میکنم احمق نیستم تیمی را انتخاب کردم که چالشش بیشتره چون صرفا کلیت بحثش را دوست دارم. شاید هم وسط راه اگه خیلی چالش داشت مسیرم را عوض کنم، بابا بسه دیگه چالش. به اندازه کافی تو دانشگاه چالش داشتم چرا باز دوباره رفتم دنبال چالش جدید؟؟ شاید هم یادگیریش اسون باشه!
بشدت خوش بحال همه هم دوره ایهام مثل نادوست و موبور و ایکا و پسرک هندی و غیره  که دوسه سالی هست کار ثابتشون را شروع کردن و دیگه احتیاج به تغییر و یادگیری بزرگ و چالشی ندارن. چقدر عقبم، تازه فلوشیپ تا سال دیگه باز بیافتم دنبال کار!!!!
 و‌مشکل دیگه کارم رفت و اومده. هفته ای یکبار! سه ساعت و نیم مسیره، با قطار یا ماشین. یعنی ۷ ساعت راه. با اتوبوس میشه ۱۰ ساعت. با قطار  راحته. یعنی کل مسیر را میخوابی یا میری تو گوشی و لپ تاپت. اما هزینه اش بالاست. هررفت و اومدی ۲۰۰ دلار برام اب میخوره که درماه میشه ۸۰۰. همین پول میتونه پول ماهیانه خرید یک ماشین و حتی پارکینگ باشه. اما ۷ ساعت رانندگی توی یک روز کاری! بنظر خیلی سخت و خسته کننده میاد. برای همین شاید عاقلانه باشه گزینه قطار را انتخاب کنم. 
دیگه تو این مدت پسرک مهدرفتن را شروع کرده. هفته اول سختی داشت اما بعدا عادت کرد و حالا بدون گریه تو مهد میمونه، درکل خیلی خوشحالم پسرک مهد میره چون اینطوری من وقت بیشتری برای خودم دارم و مادرخوشحالتری هستم. 
چیزی هم به کریسمس نمونده و من ذوق کریسمس را دارم. کلا فصل پاییز تو نیویورک مزه میده اول هالووین و بعد تنکزگیوینگ و بعد کریسمس و بعد سال جدید. یعنی کل پاییز را مشغولی. وسطش هم یلدا. بعدش هم نوروز خودمون. خوب من برم سراغ بقیه درس خوندن. هفته دیگه سه شنبه هم باید برم واشنگتن و هفته بعدش و همینطور داستان ادامه خواهد داشت تا روزی که من یا از اف دی ای برم یا تسلیم بشم و از نیویورک بریم. 
پ.ن تیم درستی را انتخاب کردم فقط باید یادبگیرم و خودم را بالا بکشم یا بخشی از QCPبرم که کدینگ کمتر بخواد
رشته من : فارماسیوتیکس> فارماکوکینتیک>Quantitative clinical pharmacology (QCP) 
هست البته تز و پست داکم درمال فارماکوکینتیک بود که اندازه گیری میزان جذب دارو توی پوست بود

اکتبر ۱۴۰۲

سلام و روز بخیر

تو ماشین نشستم منتظر برای جابجایی ماشین موقع تمیزکردن خیابون، این کار فقط تا موقعی که مادرم مواظب پسرک هست امکان داره، ووقتی برگردن ایران باید یا ماشین را بفروشیم یا ببریم بروکلین پیش همسایه اپارتمان سابقمون که کار جابجایی ماشین را موقع تمیز کردن خیابون بکنه، اجاره پارکینگ تو منهتن هم که ماهی ۵۰۰ دلاره و هنوز برای ما یک هزینه لاکچری حساب میشه. این مدت دنبال مهد برای پسرک هم بودیم، هزینه مهد نزدیک خونه برای ۵ روز ماهی ۳۵۰۰ هست که از پول اجاره یک اپارتمان نوساز دوخوابه تو بروکلین هم بیشتره. حالا امروز دارم میرم یک مهد دیگه را ببینم که هزینه ۵ روزش ۴۳۰۰ هست اما گزینه دو و سه روز در هفته هم داره. که دو و سه هزار دلاره. احتمالا ما فقط دو روز یا نهایتا سه روز پسرک را بذاریم مهد، راستین باید ساعات کار روزانه اش را زیاد کنه و یک روز هم اخر هفته بره سرکار تا بتونه دو روز پسرک را نگه داره، یک روز هم من نگه دارم و اینطوری هفته کاری را پوشش بدیم. کار من از اواخر نوامبر شروع میشه.  و اما خبر دیگه اینکه پدر و مادرم سه روز دیگه دارن برمیگردن، پدرم زونای بدون درد یا چیزی شبیه این گرفتن با چندتا دوست دکترم هم مشورت کردیم اما به نتیجه خاصی نرسیدیم خلاصه تصمیم گرفتیم که برگردن تا چک اپ بکنن( یادم نمیاد تو استوری قبل گفته بودم یانه!!) درکل چهارماه و نیم اینجا بودن، تو این مدت پسرک کلی بزرگ شده و چهارتا دندون دراورده و حتی چهاردست و پا راه میره. 
درمورد خوابش هم، اول اتاقش را جدا کردیم( یعنی من از اتاقش اومدم بیرون و خیلی راحت تر میخوابم و با هرتکون و صدای پسرک بیدار نمیشم) الان گاهی شبها ۳-۴ بار بیدا میشهشیر میخواد گاهی هم دوبار، صبح هم ساعت ۵ دیگه بیداره و نمیخوابه و ما رسما سحرخیزیم( هرچند باید بگم ۷ ماهه سحرخیزیم، اگه بادتون باشه کولیک پسرک از ساعت ۴ صبح شروع میشد. و اما توصیه من در این مورد اینه اولا شیر شبانه بچه را بعد دوماهگی کم یا حتی قطع کنیم چون ایجاد عادت تو بچه های کوچیک راحت تره، دوما با بزرگ شدن بچه خودبخود یک سری مسائل حل میشه. دیگه اینکه پدر و مادرم برن یک ماهی تا شروع کارم و مهد پسرک وقت هست. تو این مدت من و راستین برمیگردیم رو روال خودمون یا بهتره بگم رسما روتین و روال زندگی سه نفره امون را میچینیم چون تو این مدت عملا روتین روزانه و مشخص نداشتیم یا پسرک کولیک داشت یا من کانادا بودم یا پدر و مادرم مهمونمون بودن. یکمی ذوق شروع زندگی سه نفره را هم دارم. 
دیگه امروز ۲۷ اکتبر هست و هنوز خبری از اون یکی شرکت نیست، نه رد کردن نه جواب مثبت دادن، فقط میگن صبر کن. 
درکل این ماه گذشته ارامش بیشتری داشتم، تقریبا بابا و مامان را همه جاهای دیدنی نیویورک بردیم و دیدن. دلشون میخواست برای هالووین و رژه معروف هالووین میبودن که نشد اما درکل بهشون خوش گذشته و از حالا مشتاقن که زود برگردن .همین.
بای


این روزها

تو ماشین نشستم برای پروسه جابجا کردن ماشین. قبلا توضیح دادم هفته ای دوبار باید حدود یکساعت و نیم تو ماشین بشینیم برای تمیز کردن خیابون. حوصله ام سررفته. اگه اینترنت نامحدود داشتم مینشستم پای یادگیری نرم افزارهایی که تو برنامه ام داشتم. البته این روزها دیگه درس نمیخونم، رژیم و ورزش هم بعد از دوهفته، اراده ام شکست و ادامه ندادم. 

کارهای اداری اف دی ای درحال انجامه. از اونجا که کار دولتی هست یک بک گراند چک اساسی داره، یادمه نادوست میگفت از اف بی ای برای بک گراند بهش زنگ زده بودن!
 سوپروایزر اف دی ای میگه احتمالا کارم ۳۰ نوامبر شروع بشه یعنی یک ماه و نیم از حالا. اون یکی شرکت هم که گفته تا اخر ماه نمیتونه اپدیت بده. به ذهنمون رسید این فاصله فرصتی هست که بریم ایران تا مادر راستین پسرک را ببینه. مادر راستین بالای ۸۰ سال داره و نمیتونه مسافرت کنه. من هم اگه کارم شروع بشه ترجیحم اینه تا تابستون سال دیگه ایران نرم. اما از طرفی ایران رفتن برای من یک تفریح حساب نمیشه و فقط انجام وظیفه هست. اینم از معایب مهاجرته. خانوادت که میان پیشت مجبورن چندماه بمونن اونقدر زیاد که از بودن باهاشون خسته میشی( باورمیکنید من و راستین حتی یک روز هم برای خودمون نداشتیم) ( البته من همچنان قدردان کمکهای مامانم برای پسرک هستم و میدونم بدون مادرم یک جور دیگه سختی داشتم) بری ایران هم باز همه دیدارها و مهمونیها وکارها میشه تو یک فرصت کوتاه دوسه هفته که کاملا بخصوص با بچه کوچیک خسته میشی. خلاصه من طرفدار دیدار خانواده ماهی دوسه بار هستم. نه بیشتر، اما خوب مهاجرم و نمیشه. 
الان منتظر شناسنامه و پاسپورت ایرانی پسرک هستیم( هاهاها هرمسافرتمون یک جورهایی گیر پاسپورتیم:) اگه بموقع بیاد احتمالا بلیط بخریم بریم. 
ایران بریم میریم خونه مادرهمسر، مادرراستین نمیتونه تنها زندگی کنه و با برادر راستین زندگی میکنه، اگه ما بریم خونه اش، میاد پیش ما و به هوای اون و احتمالا دیدن پسرک همه فامیل هوس دیدار میکنن. میتونم حدس بزنم مرتب مهمون داشته باشیم و دراخر با جسمی خورد و خمیر برگردیم  بعلاوه پروازهای طولانی با یک بچه کوچیک. 
دیگه براتون بگم پسرک بینهایت شیرین و خوشمزه و خوش اخلاقه. خود ما که از دیدنش و کارهای بامزه اش سیر نمیشیم. قیافه بامزه ای داره و بارها دوست و اشنای دور و نزدیک پیغام دادن تا از بامزه گی پسرک تعریف کنن و اینکه خانوادگی چندبار هرعکس و فیلمش را میبینن و ازمون عکس و فیلم بیشتر میخوان. باید بگم خیلی خیلی خوش شانس هستیم که پسرک خوش اخلاق و بامزه هست. 
خوب نیم ساعت دیگه مونده و من دیگه حرفی ندارم که بزنم. برم تو اینستا فعلا بای.

زندگی دیگران

سلام به همه شما دوستان

خوب تکلیف من تا حدی مشخص شد، اون شرکت بزرگ نامه زد که ما همچنان تا اخر اکتبر مصاحبه داریم تا انتخاب نهایی را داشته باشیم. با این حساب من فلوشیپ اف دی ای را شروع میکنم و اگه تو اون شرکت انتخاب شدم( بین این همه کاندید که اینها مصاحبه میکنن!!!) اونوقت تاریخ شروع به کارم را تو شرکت تا حد ممکن عقب میندازم و بعد شش ماه از اف دی ای میام بیرون. 
دیگه ظاهرا الان بازار کار داغ شده اما من دیگه قصد ندارم کاری اپلای کنم. الان سه ماه بیشتره که کار اپلای نکردم اما از یک شرکت  خوب دیگه که چندباری براش کار اپلای کرده بودم و ریجکت شده بودم. تماس گرفتن برای اولین مصاحبه هفته دیگه دوشنبه وقت گذاشتن. گفتم رزومه ات را دیدیم و میخواهیم بیشتر در موردت بدونیم! چقدر ماه می و جون دلم شکست از این پروسه کار پیدا کردن و چقدر اذیت شدم!
اهان در مورد کار اف دی ای چون فلوشیپ هست، حقوق خیلی پایینه. فکر کنم ۷۰ هزار دلار درسال. هنوز نمیدونم کار کاملا ریموته یا مجبورم چندباری درماه برم واشنگتن و برگردم و یا کی تاریخ شروع کارمه، فقط میدونم بنظر سوپروایزر خوبی دارم 
خوب حالا که تقریبا خبرهای خوب دارم بریم سر حرفهای الکی. بذارید کمی غیبت کنیم!
کیا اون دختر ایرانی که اومد یک ماه تو ازمایشگاهم کار کرد را یادشونه؟ همون که از زرنگی اش تعریف میکردم و فکر میکردم اینده حرفه ای خیلی روشنی داشته باشه!
خوب این دختر خیلی جویای موفقیت بود، بلندپرواز بود و قصد داشت کارخونه داروسازی خودش را بزنه. تو ایران داروسازی خونده بود یک شرکت زده بود اما هنوز درسش تموم نشده بود که از دانشگاه ما پذیرش گرفت. دفاع که کرد اومد بدون گذروندن طرح اومد امریکا و حتی قبل اومدن ، مخ من را زده بود و از روزی که اومد کار و حقوق داشت. اما بعد یک ماه، دیدم تو ازمایشها اشتباه زیادمیکنه اما زیر بار اشتباهش نمیره، و فکر میکرد بهتر از من که سالها این کار را کرده بودم میدونه. یک پروژه بهش دادم اما زمان را میکشت فقط دنبال چاپ کردن اسمش تو روزنامه دانشگاه بود و غیره خلاصه فقط بخاطر اوضاع اقتصادی ایران یک ماه هم بدون اینکه کار کنه بهش حقوق دادم اما گفتم که اخرین ماهه که تو ازمایشگاه من کار میکنی. دانشگاه ما هزینه شهریه را میگیره. اما چون دختر زرنگی بود تونسته بود برای شهریه سال اول بورس بشه( تو جابجایی دین ها از دین سابق بورس گرفته بود) اما دین جدید زیر بار نرفت برای سال دوم بهش بورسیه بده، تو این فاصله با دوست پسر ایرانش هم زدن به تیپ و تاپ هم و جدا شدن. خلاصه قبل به دنیا اومدن پسرک با من تماس گرفت که ببینه من بهش رکامندیشن میدم برای دانشگاه دیگه اقدام کنه که گفتم هرچی دوست داره بنویسه و بهش رکامند دادم. دیگه پسرک بدنیا اومد، عید نوروز شد و هیچ خبری ازش نشد. حتی یک تبریک ساده برای تولد پسرک یا سال نو.  از اون یکی دانشجوی هندی فوق العاده کاری سراغش را گرفتم گفت تو دانشگاه و کلاسها میبینتش و گفته که قصد داره بره یک دانسگاه دیگه. بیخیالش شده بودم که اوایل اگوست اتفاقی عکس پروفایل واتزاپ اش را دیدم، میدونستم وقتی اومد امریکا با دوست پسر ایران اش بهم زده بود اما تو عکس کنار یک پسر امریکایی بود با دستی که حلقه نامزدی را بسمت دوربین نگه داشته بود. از تعجب شاخ دراوردم. فیس بوک و لینکدین را چک کردم و دیدم بله رفته یک شهر دیگه و ترک تحصیل کرده و با یک امریکایی ازدواج کرده و حتی فامیل اش را عوض کرده. حقیقتش چون تحصیلات اون امریکایی زبان چینی بود( حتی نمیدونم تحصیلات دانشگاهی داره یا نه!) دلم نمیخواد قصاوت کنم اما فکرم میره بسمت اینکه زرنگی اش این بار رو گرین کارت راحت و اسون متمرکز شده:) خلاصه من فکر میکردم یکی از موفق ترینها تو رشته ما بشه و اینده کاری و تحصیلی خیلی روشنی براش تصور میکردم اما درظرف یک مدت کوتاه ۱۸۰ درجه تغییر مسیر داد و همه چی را کاملا برعکس پیش برد.  
تمام