پای کامپیوتر نشستم و به مقاله ای چشم دوختم که جنبه یادگیری کدنویسی اون نرم افزاری را داره که درنهایت مجبورم یادبگیرم
سلام
مدتی هست هم احساس خوشبختی میکنم هم بدبختی. یعنی توامان هردورااحساس میکنم. خوشبخت و خوش شانسم بخاطر حضور پسرک که بنظر باهوش و هوشیاره و خنده ها و کارهاش سرگرمم میکنه و خوشبخت نیستم چون بشدت از زندگی که ساختم، ساختیم ناراضیم. هنوز شبها خوب نمیخوابیم و امیدی هم ندارم که پسرک به این زودیها از وابستگیش به شیر توی خواب دست بکشه. دلمون هم نمیاد که با گریه و زجر دادنش این را بهش یاد بدیم. صبح بعد اینکه پسرک را میفرستم مهد، میشینم پای یادگیری یک سری مسائل ریاضی و کدزنی فوق العاده پیچیده و لعنت میفرستم که عمرم را تو ازمایشگاهی گذروندم که مطالبش فقط به درد شکم سیری میخورد و الان مجبورم این مسائل فوق سخت برنامه نویسی را یادبگیرم که بتونم خودم را به یک کاری بند کنم . اما شکرگزارم که منرا به گرین کارت رسوند. شاید هم بهتره اف دی ای بمونم. درسته که مطالبی که یادمیگیرم سخته اما خوبه که تا الان استرس محیط کم بوده اما از اونطرف غبطه میخورم بحال تمام هم ازمایشگاهیهام که کار خوب تو صنعت گیر اوردن و درامد بالا دارن. خوشحالم که همسری دارم که تو بچه داری کمکمه اما خسته شدم از پروسه طولانی پیدا کردن کار مناسبش، غر میزنم و بداخلاقی میکنم و حتی دیگه دلم نمیخواد سعی کنم خوش اخلاق باشم. میدونم تو پروسه هست و بخاطر کار کردن و بچه داری پروسه کار تخصصی پیدا کردن اش اروم پیش میره اما من صبرم از بلاتکلیفی و بی پولی تموم شده. خسته ام از اضافه وزنم و حتی از قیافم و با اینکه باشگاه رفتن را کلید زده ام اما پیدا کردن وقت برای باشگاه شده یک دغدغه دیگه ام. عصرها فقط ۳-۴ ساعت با پسرک هستم و دلم نمیخواد این وقت را تو باشگاه باشم، وقتی هم میخوابه ساعت ۹ شب شده و اون موقع به انگیزه و انرژی مضاعف احتیاج دارم که بجای یک ساعت ولوو شدن پاشم برم باشگاه. یک ماه دیگه تولد یکسالگی پسرکه. احتمالا کلی فیلم و عکس که ماههاست ارشیوه را ادیت کنم و بلاخره بذارم. شاید هم نذارم اگه تو اینستا فالوم میکنید بدونید یک ادم خسته از زندگی این مطالب زرقی برقی را گذاشته. همین.
هفته شلوغی درپیش داریم، البته یک هفته شلوغ معمولی. هفته دیگه قراره اخر هفته بریم مونترال. چهار روز درسردترین فصل سال به یکی از سردترین شهرهای کانادا. خواهرم ساکن ونکوور شده اما هنوز نمیتونه بیاد امریکا و از اونجایی که دلش برای دیدن پسرک یک ذره شده تصمیم گرفتیم همه خونه برادرم مونترال جمع بشیم. چرا ما نرفتیم ونکوور؟ حوصله ۶ ساعت سفر هوایی را با بچه نداشتیم و گفتیم با هواپیما میریم مونترال که یکساعته اما بعد برنامه را تغییر دادیم به زمینی!!! کل سفر و تصمیمات کاملا یکهویی و بدون فکر شد، یک جورهایی فقط برای اینکه خواهرم پسرک را تو این سن و سال ببینه، چون احتمالا بزودی پسرک شروع به راه رفتن کنه.
سلام سلام
جلوی اسکرین بزرگ لپ تاپ کارم نشستم. میز کوچیک کارم پرشده با دم و دستگاه اف دی ای. کار تو اف دی ای یعنی سکیوریتی و امنیت بالایی که اعمال میشه. از خود لپ تاپ گرفته تا نصب برنامه و اخطارها. بهیچ عنوان هیچ کار شخصی نباید با لپ تاپ اف دی ای انجام بسه. حتی چک کردن ایمیل شخصی یا استفاده از مموری.
سلام و روز بخیر
تو ماشین نشستم برای پروسه جابجا کردن ماشین. قبلا توضیح دادم هفته ای دوبار باید حدود یکساعت و نیم تو ماشین بشینیم برای تمیز کردن خیابون. حوصله ام سررفته. اگه اینترنت نامحدود داشتم مینشستم پای یادگیری نرم افزارهایی که تو برنامه ام داشتم. البته این روزها دیگه درس نمیخونم، رژیم و ورزش هم بعد از دوهفته، اراده ام شکست و ادامه ندادم.
سلام به همه شما دوستان
روز یکشنبه و تعطیل هست، تو اتاق پسرک کنار گهواره متحرکش نشستم و دارم براتون مینویسم.( از مترو نویسی به کنار گهواره نویسی تغییر مکان داده ام)