دنیا عادل نیست، دنیا و زندگی نه عادله نه منصف. نه در حد زحمت تو میبخشه نه به دلت نگاه میکنه و ازت میگیره. میبینی یکی تو اوج موفقیت و جوانی سرطان میگیره، یکی دیگه بچه اش را از دست میده. دلیل نمیشه چون این بدبختی سرت اومده دنیا بهت رحم کنه و دیگه اذیت نکنه. از اونطرف یکی پشت هم شانس میاره، بدون زحمت خاصی دستاورد داره. گاهی هم به اندازه زحمت میکشی همون قدر به دست میاری.
وقتی قصد مهاجرت داشتم ۷ سال تمام پشت درهای بسته کانادا موندم. ۷ سال. پرونده برگشت خورد. گیر وکیل شارلاتان افتادم و اون زمان نیروی مهاجر داروساز هم نمیخواستن. از کانادا بریدم و گفتم اصلا تحصیلی میرم امریکا و اومدم امریکا. درحالی که ادمها راحت برنده لاتاری گرین کارت میشدن و امریکا میومدن. یا حتی برادر خودم چون خانمش پرستاری خونده بود بدون نمره زبان و هیچ دردسری رفتن کانادا و خداراشکر الان هم زندگی خوبی داره.
تو ازمایشگاه که بودم سخت کار میکردم از جون و دل مایه میذاشتم، روزی ۱۲ ساعت کار میکردم، ارزوهای بزرگ داشتم، حتی میخواستم ثبت اختراع کنم. فکر میکردم از دانشگاه که بزنم بیرون راحت کار پیدا میکنم، شاید هم میشد اما فرصتها را ندیدم، شانس را نقاپیدم و نتیجه اش این شد که دوسه سال تو این وضعیت گیر کردم. همکلاسیهام حتی اونها که سالها نمیتونستن تزشون را جمع کنن الان توی یک کمپانی مشغولن. اونها که شاگرد زرنگ تر بودن پله های ترقی را رفتن بالا و پیشرفت کردن.
تو زندگی نمیتونی خودت را باکسی مقایسه کنی چون دنیا و روزگار شرایط یکسان بهتون نمیده. یکی خوش شانسی میاره و یکی بدشانسی و مسیر سخت تر میشه براش . یکی هم راه خودش را میره.
برای همین سعی میکنم خودم را با هم دوره ایهام مقایسه نکنم اما نمیتونم حسرت و غمی که به دلم هست را هم نادیده بگیرم. نمیگم قراره وضعیت من همین طور بمونه من ممکنه سه ماه دیگه شش ماه دیگه یا نهایتا یکسال دیگه کار بگیرم و شرایطم به ثبات برسه. بلاخره یک کاری پیدا میشه اما از اینکه باز داستان مهاجرتم داره تکرار میشه و سالها پشت در بسته گیر کردم ناراحتم.
راستی قانون جدید اومدو قرارداد من اخر ماه دیگه تمومه. بعد از اون نهایتا تا اخر ماه می نیویورک میمونیم و بعد میریم. میرم کمی از این شرایط فاصله بگیرم. چندماهی تو ارامش کار اپلای کنم و فیلمهای اموزشی که لازمه را ببینم و دوره کنم. دیگه نمیشه بیشتر از این پشت این دربسته موند وقتشه که برم سراغ راه دوم
میدونی واقعاا دلم درد میاد که تلاش ادم با اونچه که بدست میاره یکی نیست
من کم شنوام خودم رو با همکلاسیم مقایسه میکنم من دقیقا8ترمه کارشناسیم رو با معدل الف اونم تو رشته کامپیوتر گرفتم
اونوقت همکلاسیم 11ترمه با معدل 12کارشناسی رو گرفت
من خیلی جاها برای کار رفتم ولی چون کم شنوا بودم پذیرفته نمیشدم و همین باعث شد دنبال ارشد نرم
همکلاسیم خیلی راحت سرکار رفت و الانم داره برای مهاجرت اقدام میکنه
و من سرخونه اولمم
بحث حسادت نیست بحث اینه یه عده واقعا با خوش شانسی کاراشون بدون گره پیش میره
سلام مانای عزیز،
میتونم تصور کنم چقدر حالت از بی انصافی روزگار بده. چقدر سخته.
فقط یک درسی از تجربه زندگیم بگم. مهاجرت من خیلی خیلی گره خورده بود، هرراهی میرفتم نمیشد. اصلا یک چیز عجیبی نمیشد. شاید بیشتر ادمها تو این موقعیت ول میکردن اما من انقدر پیکیر شدم که بلاخره اومدم. مثال برادرم و حتی خواهرم را هم زدم که مثل اب خوردن اومدن. ببین اکه با بدبختی خودم را نمیرسوندم هنوز ایران بودم و یک دنیا حسرت. پدرم دراومد اما اومدم و حسرتش نموند رو دلم. خلاصه مسیر ماها گاهی خیلی خیلی سخته اما باز اگه به دست بیاریم خیلی بهتر از به دست نیاوردنه. مثل مدرکی که گرفتی و خودت لذتش را میبری. خلاصه چاره ای جز تلاش و جون کندن برای بدست اوردن حقمون نداریم
سلام، من معمولا خاموش میخونمت و شاید فقطیک بار پیام گذاشته باشم. اما امروز یک نفر حرفی به من زد که گفتم شاید گفتنش به تو هم حالت رو بهتر کنه. ما بعد از پانزده سال زندگی در فرانسه، امسال به خاطر بودن کنار خانواده مهاجرت دومی کرده ایم به کانادا این بار با دوتا بچه کوچک ( پسرم تقریبا همسن پسرک شماست) ،درس خواندم دوباره و همسرم هم هنوز در رفت و آمد بین فرانسه و اینجاست. خلاصه که شرایط آسونی نداریم، امروز روز بسیار بدی داشتم از صبح همه چیز به هم گره خورده بود و حالم خیلی بد بود. بعد از ظهر که رفتم مدرسه دنبال دخترکم، یک آشنایی یک لحظه نگاهم کزد و کفت: من الان یک لحظه تو و دخترت رو در پانزده سال بعد دیدم، آرام و خوشحال!
راستش حرفش انگار یک اکسیژن تازه بود، یک لحظه فکر کردم، حتما این روز هم میکذره و پانزده سال بعد من شاید فقط خاطره ی این روزها برام بمونه… نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه، اما نفسم که گرفته بود یک آن باز شد. تو هم بیا و توی این روزهای سخت یک لحظه به پانزده سال بعد خودت، پسرک و همسرت فکر کن که حتما جای خوبی هستید ! بگذار نفست باز بشه…
زهرا جان سلام
هربار که کامنتت را میخونم ( چندین بار خوندم) با تک تک حس و حالت همدلی میکنم، مهاجرت دوباره، رفت و اومد همسرت، بچه کوچیک داشتن. روزهای سخت.
جمله قشنگی اشناتون بهت گفته و خوشحالم که حالت بهتره و انقدر قلبت بزرگه و بخشنده ای که این جمله خوب را با من هم درمیون گذاشتی.
پانزده سال خیلیه، بیا بجای تصور ۱۵ سال بعد ۵ سال بعد را تصور کنیم. خیلی دلم میخواد تا ۵ سال بعد به ثبات و ارامش برسیم. ایشالله برای تو هم بهترینها هرچه سریعتر اتفاق بیافته و به ارامش برسی
متاسفم برای قرارداد ولی باز خوبه انتظارشو میکشیدین و خبرش آوار نشده.
من کاملا حرفاتو میفهمم ولی دیگه مدتهاست خودم نمیگم از بس آدم قضاوت میشه که خودش تلاش نکرده!یا جای درستی تلاش نکرده یا انتخاب غلط کرده انگار من باید دوربین اینفرارد دست میگرفتم درون همسر سابقمو چک میکردم که با بیرونش یکی نیست! یا باید تو گوی بلورین آینده رو میدیدم تا تلاشهام در مسیر درست باشه! خیلی درد داره اینا رو کسی به آدم بگه که به قول خودش در عرض 17 روز با کسی از یه قومیت و طبقه کاملا متفاوت ازدواج کرده و در عین خوش شانسی طرف بسیار آدم سالم و با مسئولیت و پرتلاشی از آب در اومده! یا کسی که طرح تخصص نرفته چون باباش هیئت علمیه بخش رو مجبور کرده نامه نیاز به نیرو بزنن ایشون استخدام بشه طرح نره و براش سهم بیمارستان خصوصی خریده ایشون عملا تا دو ظهره میره بیمارستان دولتی سر مثلا کار( همه کارهام که با رزیدنتهاست) بدون ذره ای زحمت درآمد سرشار از بیمارستان خصوصیش داره!
سر درد دل ما رو وا نکن دختر. امیدوارم بهترینا براتون پیش بیاد.
زینب جون خیلی متاسفم و متاسفم که جایی قرارگرفتی که شاهد تبعیضها و بی عدالتیهای روزگاری. متاسفانه دنیا و شانس با پولدارها و ثروتمندها بیشتر همراهه و پولشون پول می افرینه و حقیقتش پول و ثروت خوشبختی هم میاره.
غصه نخور دختر. من یک خواهر دارم همیشه نیمه پر لیوان را میبینه. مثلا اگه هوای شهرشون بارونیه میگه واای چقدر هوا خوبه و عاشق این هوام. بعد کاپشن پوشیده و لباس گرم اما میگه هوا چقدر دلپذیره. میدونی چی میگم. از زندگیش لذت میبره و زندگیش را دوست داره. من و تو هم باید اینطوری به زندگی نگاه کنیم.
سلام
شرایط من و شما با هم خیلی فرق داره. اما خوب میفهمم که چی میگین.
امیدوارم خیلی زود کار مناسب خودتونو پیدا کنین.
سلام
خیلی ممنون دکتر
درعوض ترسها و نگرانیها و تلاشها و شانس جهانیه