My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

روزمرگی

سلام به همه،

از اینجا به بعد اگه از مشکلات و سختی ها میگم، بدونید جنس سختیها و نگرانیها از درجه دوم اهمیته. بسیار بسیار راضی هستیم که راستین بموقع و دقیقه ۹۰ کار مناسب پیدا کرد و فعلا دغدغه کار پیدا کردن راستین را نداریم پس از این به بعد درجه غر و ابراز نگرانی تو پستها درجه دو هست.
سه هفته از شروع کار راستین گذاشت، اگه قرار بود مبنا این سه هفته باشه باید بگم دست تنها بچه داری خیلی سخت بود و باید میرفتم شهر دیگه. ولی امید دارم شاید اگه شیفت اصلیش شروع بشه چون ۴ روز درهفته بیشتر نیست و اونهم شده سه روز کامل و دوتا نیم روز سختی کمتر حس بشه. بهرحال تا یکماه دیگه مشخص میشه اوضاع چطوره. البته هنوز مشکل مالیات را هم حل نکردیم. 
مفصل درمورد نگرانیم برای پیدا کردن کار تو پست قبل توضیح دادم. چیز زیادی ندارم اضافه کنم جز اینکه وقت نمیکنم برای کار اپلای کنم. 
چند شب بود به ذهنم رسید بیشتر از ده ساله ما نیویورک هستیم و شاید تا پنج سال اینده وقتش باشه برم دنبال خونه سفید. البته یک ایالت گرم مثل کالیفرنیا. شاید دیگه وقتشه یواش یواش ذهنی براش اماده بشم.
دیگه اینکه براتون گفتم چقدر احساس بیکفایتی تو زمینه علمی میکنم؟ حس مزخرف بدیه. همش میگم اگه فلان ازمایشگاه کار کرده بودم یا زمینه تزم چیز دیگه ای بود چقدر الان بدردم میخورد. یا این فلوشیپ که هنوز که هنوزه نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. گاهی میگم باید تو همون بخش درمال فعالیت میکردم و ولش نمیکردم بیام سراغ ازمایشهای کلینیکال.
دیگه اینکه خودم را دوست ندارم. همه جوره، اخلاقی ظاهری رفتاری. و باید دنبال یک مشاور خوب باشم که بتونم به خودم کمک کنم.
همین، برم سراغ کار
نظرات 3 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 ساعت 05:18

خونه سفید چیه آسمان جان؟

مونا جان، وقتی ایران بودم بزرگترین ارزوم مهاجرت بود. دلم میخواست یک خونه بزرگ سفید با پنجره های بزرگ داشته باشم زمانی که این وبلاگ را باز کردم سال ۹۲ بود. اون زمان هنوز ایران بودم و ۷ سالی بود که تلاش میکردم به کانادا مهاجرت کنم و به در بسته میخوردم. اسم این وبلاگ را به خاطرخانه سفید من گذاشتم. ارشیو وبلاگ تو وبلاگ دیگه ای ذخیره کردم

نگار چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 20:14 https://javaneidardelesang.blogsky.com/

آسمان جان, با شخصیت خیلی جالبی که داری خیلی دوست داشتنی هستی. حتی اگه خودت قبول نکنی. حتی با اینکه ندیدمت.

مرسی نگار جان، بابت همه کامنتهابخصوص این کامنت. محبت داری .
راستش این روزها نوک پیکان انتقاد به حق سمت خودمه. خیلی وقته ول کردم ولی دیگه وقتشه بداد خودم برسم.
راستی من همیشه وبلاگ را چم میکنم اگه ا‌مدی نیویورک خبر بده تا برنامه بذاریم هم را ببینیم

ربولی حسن کور چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 10:31 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یه روز وقتی این پست را دوباره میخونین به خودتون میگین روزهای سختی بود اما چه خوب که مدتهاست تموم شده.

سلام دکتر جان،
مرسی که همیشه سریع کامنت میذارید.
اما عمرمونه دکتر جان، این عمر عزیز همش داره با سختی میگذره درحالی که روزهای ارامش و امنیت هنوز درخونه مارا نزده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد