My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

کار و بار

شدت سرم شلوغ شده، طوری که حتی برای رسیدن به ددلاین ها کلی بلید بدوم. از ازمایشهای خرگوشی و تجزیه تحلیل داده ها که باید تو این یک ماه جمع کنم تا نوشتن گزارش برای اف دی ای و تصحیح مقاله های مختلف که چندتا همزمان شده. خیلی از کارهای غیر ضروری مثل مقاله خودم را هم گذاشتم بعد تموم شدن این حجم کار. احتمال میدم که تا اخر ماه قرارداد استادی را هم بگیرم:/ از مزیت ها:( های این کار اینه بزور کلاس درس بهت میدن. دین ریسرچ لیست درسها را فرستاده و ضمنی یک جورهایی میگه که حتما باید فلان درس و فلان درس را تدریس کنی. هرچی من مینالم که تموم کارهای گرنت هم با منه و من باید کارها و ازمایشهای الانم  را هم همچنان برای سال دیگه خودم انجام بدم چون کسی نیست انجام بده میگه مثلا من تو نوشتن کمکت میکنم و میتونی پست داک بگیری و به زبون دیگه؛ چاره ای نداری همینه که هست. البته انصافا خیلی حمایت گر هست و توقع من زیادیه که فقط کار گرنت را داشته باشم.و بشدت قدردان حمایتش هستم مثلا امروز یک مناسبت داخلی هست که دانشجویان پوسترهاشون را نمایش بدن. دوهفته پیش استادم ایمیل زد و گفت فلان کارت را پوستر کن برای این مناسبت. بهش جواب دادم همه رزومه من با پوستر پر شده و مقاله کم دارم و این مناسبت هم داخلیه و پوسترش اهمیت بالایی نداره. لزومی نداره پوستر بدم، جواب داد اره من خودم حتی پوسترهای این مناسبت را تو رزومه ام نمیذارم. حالا اینرا مقایسه کنید با رییس تحقیقات که بهم ایمل داد و ازم خواست داور این مناسبت بشم برای تعیین بهترین پوستر. زمین تا اسمون تفاوت هست. یا یک ماه پیش تو یک گزارش بجای کلمه دو ( تو) کلمه دومین ( سکند) را گذاشته بودم، استادم برام لینک گوگل فرستاده تفاوت دو و دومین را یاد بگیر و کلی هم توضیح داده. استادم ادم بدی نیست اما شاید خودش متوجه نیست چقدر اعتماد به نفس را میگیره و عدم حمایت گریش ادم را اذیت میکنه.  هدف از این پست درجریان گذاشتن شما تو روال کاریم هست که انگار شد غرنامه.  
خلاصه دراخر فصل تغییرات رسیده و انقدر همه کارهای شخصی و کاریم و متفرقه مثل ( مقاله و عضویت فارماکوپه امریکا و غیره) زیاد شده که بسختی میتونم به ددلاینها برسم. 

برهه

یادمه سالهای اخر قبل مهاجرت انقدر خسته و ناامید از پروسه مهاجرت بودم که وقتی پیش یک مشاور رفتم بهم گفت اندازه یک ادم پیر خسته ای. الان باز زمانی از زندگیم رسیده که نقاب به چهره دارم اما خستگی عمیقی تو قلبم حس میکنم. طوری که وقتی  دیشب بهم گفتن کار اکادمیکم درست شده بشدت ناراحت شدم. دلم میخواست درست نشه. انقدر  خسته ام که تحمل کوچکترین مسئولیت و بار اضافه ای را ندارم. انقدر خسته هستم که انتظار برام سم شده. نمیتونم منتظر بمونم و از اونطرف تموم برنامه هام روی انتظار گیر کرده. میدونم همه چی درست میشه اما نمیتونم دیگه صبر کنم. خسته ام. یک ماهی هست مشاور دارم. مشاور خوبی هم هست اما انقدر تحمل بار بیقراریهام سنگین شده که نمیتونم تحملش کنم. از این برهه از زندگیم خسته ام. از این برهه از زندگیم ترسیدم. یک ترس غیر معمول. خستگی خیلی بیشتر از اندازه واقعیت درد. ترس بی دلیل. دلم میخواد مثل برق و باد شش ماه و یکسال از عمرم بگذره اما انقدر ترسیدم که حتی از گذشت یک روز میترسم. این روزها تنها نقطه روشن زندگیم حضور راستین هست. همیشه برام بمونه.  

خستگی چندسال دوندگی

فصل بهار یعنی زمان تولد من و راستین، همیشه با اومدن تولدم یک دفعه متوجه عددهای عمرم میشم، و این داستان هرساله هست. اما این سری عددها یکجور دیگه اومدن سراغم. اینکه چقدر بزرگ شده اند. اینکه بخود بیایی میبینی نصف مسیر عمر را رفته ای، اینکه ۱۵ سال با راستینم اما حس و حالی از  گذشت ۱۵ سال نمیبیم. اینکه زمانی رسیده پدربزرگها و مادربزرگها نیستن و خاطراتشون بتازگیهای روزهای بچگی و نوجوانی و حتی بیست سالگیست اما سالهاست حضوری ندارن. همیشه میگفتم سن عدده، مهم اینه دل جوون باشه، بدن سالم و ظاهری که سنم را کمتر از سنم نشون میداد هم پشتوانه ام بود. اما امسال متوجه شدم بزرگ شدن پیامد داره. حتی اگه تو ظاهر نمود پیدا نکنه. نبود پدرو مادربزرگها، پیر و ناتوان شدن مادرو پدرها. یکی یکی رفتن بزرگهای فامیل و از بین رفتن فرصتها. تا وقتی ۲۰ ساله ای مسیر طولانی پیش روت میبینی، خودت هم میدونی که اول راهی و شروع مسیری. سی که هستی سرخوش از دستاوردهات هستی و ۴۰ زمانی هست که هرچه کاشتی کاشتی و میبینی فرصتهایی را که با این سن از دست میره و یا خیلی سخت میشه بدست اوردشون. 

گاهی به راستین میگم حرکتهای زندگی ما مطابق یک دهه ۵۰ ایی یا ادم ۴۰ ساله نیست. مسیر زندگی ما مطابق هم دوره ایهامون پیش نرفت . ما زمان دهه شصتی ها مهاجرت کردیم و درس خوندیم و داریم کار پیدا میکنیم. دانشجوهای دور و برمون دهه هفتادی هستن و فارغ التحصیلین،  دهه شصتی. عین ما، با این تفاوت که ما دهه ۵۰ هستیم. درسته من و راستین جنگجو بودیم و هستیم اما این گپ زمانی و این دیر بدست اوردنها، این جنگهای اخیر و بدست اوردن هرچی با سختی، اینروزها خسته ام کرده و فرسوده. اینروزها توانم را بریده. شاید اگه مطابق زمانمون مهاجرت کرده بودیم و زندگی را شروع کرده بودیم الان اینهمه هزینه نمیدادیم. انگار یکهو بار سختیهایی که کشیدم و داریم میکشیم را حس میکنم، بگذریم، دهه ۵۰ های کمی را میشناسم که تحصیلی مهاجرت کرده باشن و بتازگی مهاجرت بچه های رشته پزشکی و گرین کارت به روش niw باب شده. بله بچه های دهه شصتی و هفتادی، نه پنجاهی.
 باورتون میشه تازه  راستین شروع به درس خوندن کرده چون مایله کار مورد علاقش را شروع کنه. اینروزها من هرروز پشتکار و همت اش برای درس خوندن را تحسین میکنم. خوب من رسیدم ایستگاه

چرخش روزگار

) یادتون میاد سوپروایزرم تو اخرین میتینگش با دین تحقیق هیچ حمایتی برای استاد شدن من نکرد. بعد از اون دوباره و چندباره به استاد شدن فکر کردم و فهمیدم درس دادن را دوست ندارم. شاید تو تحقیق و ریسرچ عالی باشم اما نصف کار استاد شدن درس دادنه که من اصلا دوستش ندارم. پیدا کردن گرنت جدید دغدغه اصلی استادها هست ولی خوشبختانه فیلدی که من کار میکنم جا برای نو اوری زیاد داره اما درکل کار اکادمیک یعنی دردسر بیشتر با پول کمتر. هرچند کسانی که تو امریکا تو صنعت کار میکنن از تعطیلات کم هم شاکین. اما پول خوب و حرفه بی دردسر جبرانش میکنه. خلاصه یک ماهی هست که سوپروایزرم افتاده دنبال کار انتقال گرنت به من که متعاقبش استادی هست. یادتونه صریحا تو اون جلسه قبلی به دین ریسرچ گفت که این گرنت مال منه و قابل انتقال نیست، امروز تو نامه اش پیوست شدم که به همه دینها از جمله رییس دانشکده نامه زده بود که اسمان باید ( به انگلیسی ماست) مسئول گرنت باشه و برای اینکار باید ( تایید) وضعیت شغلی اش مشخص بشه. خلاصه چرخش روزگار عجیبی هست. اما امروز من هم فرق کردم، دیگه استادی شغل دلخواه من نیست، شاید الان به نفعم باشه با توجه به زندگی شخصی ام اما دیگه برام مهم نیست که بگیرمش یا نگیرمش. تو این مدت کوتاه زندگی من هم کامل چرخیده و من الان بدنبال ارامشم. اره روزگار عجیبیه.

سال نو

سال ۹۲ ، تعطیلات عید نوروز بود و یک روزی مثل همین روزها. بی حوصله توی داروخانه نشسته بودم که با مقوله وبلاگ  اشنا شدم، بعد از خوندن کامل ارشیو یک پرستار( شقایق) بود که بسرم زد خودم هم وبلاگ داشته باشم و بنویسم، اون زمان غمگین و ناامید بودم، تمام ذهن و زندگیم درگیر راه رسیدن به مهاجرت بود. کلا روند زندگیم حول این محور میچرخید. چندماه قبلش پرونده فدرال کانادمون بسته شده بود که بلافاصله با مدرک فنی حرفه ای برای کبک کانادا اقدام کردیم. درست قبل عید ۹۲ بود که پیشاپیش فهمیدیم مدرک فنی حرفه ای ایران قابل قبول کانادا نیست. خرداد بود که پرونده کبک هم ریجکت شد. سالها تلاش و انتظار و‌زندگی با ارزوی مهاجرت، ادمی غمگین و افسرده از من ساخته بود. تابستون همون سال رفتم دنبال مهاجرت تحصیلی به امریکا. و عید دوسال بعد امریکا بودیم و اولین نوروزمون را تو نیویورک جشن گرفتیم. از اون زمان ۸ سال گذشته. از دوره های ناامیدی و افسردگی، هیجان، سختی، کارو تلاش، شیرین و انتظار گذر کردم و باز رسیدم به سرخط. سیکل نفس گیر امید و ناامیدی. میدونم سال اسونی درپیش نخواهم داشت اما میدونم تلاشم را خواهم کرد. میدونم پایان خط روشنی است فقط به صبر و روحیه قوی احتیاج دارم.    

شادی و خمودگی

برای من که نوشتن حکم جلسه مشاوره را داشت ننوشتن سخت هست. مختصر بگم اوضاع کاری را بحال خودش رها کردم، میبینم که استادم تا اخر ماه دیگه باید پی ای یا کو پی ای معرفی کنه و به اف دی ای من را پیشنهاد داده اما واقعا برام مهم نیست برنامه چطور پیش بره، دوسه روز پیش دین تحقیقات باز به من نامه زد و از روند سوال کرد، گفتم نمیدونم و اکی هستم با هرچی پیش بیاد. راستش حتی دیگه به فکر استاد دانشگاه شدن نیستم، درسته زمان باز خوبی داره اما دردسر هم زیاد داره، همیشه باید برنامه جدید داشته باشی. گرنت بگیری، اوایل کار، اسلاید و مباحث درسی را اماده کنی که خیلی کار داره. و ادمی باشی که از حرف زدن و تدریس خوشت بیاد که من نه اهل حرف زدنم نه از تدریس خوشم میاد. کلا این جور کارها انرژی زیادی میخواد که من الان تو فصل خمودی هستم و حالش را ندارم. مثلا تابستون عضو داوطلب usp شدم یا برای ماه جون بعنوان سخنران دعوت شدم، الان میگم چه کاری کردم، بهتر نیست سرم را مثل همه دانشجوهایی که فارغ التحصیل شدن با یک کار روتین و بی دردسر صنعت گرم کنم و دنبال سردرد نرم. از دانشگاه گفتم، چقدر محیط دانشگاه عوض شده، سال ۲۰۱۷-۲۰۱۹ با اینکه اوج کار و فعالیت من بود اما دانشگاه خیلی خوش میگذشت. اونقدر قاه قاه میخندیدیم که همیشه از ازمایشگاههای دیگه میومدن تو ازمایشگاه ما و یا میگفتن صدای خندمون کل طبقه را پرمیکنه. اما الان هیچ کس از قدیم نمونده و همه رفتن. چندتا دانشجو زیر دستم دارم اما نمیتونم مثل دوستهای سابقم چرت و پرت بگم و شوخی کنم و بخندیم و تفریح کنیم. تو فازش نیستم و درهمین حد که باهاشون هم دوستم باید حواسم باشه که از دوستی سو استفاده نکنن و کار را نپیچونند. از ازمایشهامون هم بگم که fda بشدت داده هامون را جالب میدونه.  اگه مشکلات بازنشستگی استاد سد ایجاد نکنه احتمال تمدید گرنت fda هست اما من الان علاقم را به کار و ریسرچ و سری تو سرها دراوردن از دست دادم. حالش را ندارم.  بله بله چندوقته یک اسمون جدی و خموده و معمولا ساکت داریم. البته اسمان هم مثل زندگی بالا پایین داره. شاید چندوقت دیگه خموده تر یا شادتر باشه، من تابعی از زندگی هستم و فعلا قصد ندارم زندگی را تابعی از خودم کنم. بعضی اوقات باید قبول کنیم که نمیتونیم همه امور زندگی را کنترل کنیم و بهتره به خودمون و زندگی فضا و زمان بدیم. یا شاید هم بهتره بگم زیر چشمی زیر نظرش داشته باشیم. 

عید نزدیکه

سلام به همه، همه چی خوبه. من با وضعیت شغلیم به صلح و صفا رسیدم، چون حوصله تغییر شغلی و دردسرهای جدید را ندارم. اصلا دیگه به اینکه بعدش چی میشه فکر نمیکنم. هرموقع گرنت تموم شد یا استادم که رییسم باشه بازنشست شد اونوقت یک فکری میکنم و فعلا از سبکی کارم لذت ببرم. راستین هم بشدت مشغول اماده شدن برای امتحانهای خودشه، چندتا مدرک خوب کمک میکنه رزومه خوبی بسازه تا بتونه بره تو کار مناسب رشته خودش. تا وقتی کار و محل کار راستین مشخص شد تکلیف گرنت و بازنشستگی استادم مشخص میشه و میریم مرحله بعد. 

عید هم که نزدیکه و خانواده برادرم قراره برای عید بیان پیش ما:) کلا خیلی خوبه فاصله شهرهامون با اینکه تو دوتا کشور جدا هستیم انقدر نزدیکه. همین. 

فعلا همه چی خوب

امروز با دین اف ریسرچ حرف زدم، قبل میتینگ کمی دلشوره گرفته بودم اما سعی کردم تمام مواردی که درنظر داشتم را بگم، مثلا استادم داره بازنشست میشه، سال دوم گرنتیم، اف دی ای فوریه گرنت جدیدی اعلام میکنه، کاملا با این تحقیق اشنام، این تحقیق داره رشد میکنه و خلاصه سعی کردم نقاط منفی را بصورت نقطه قوتم دربیارم، مثلا علت تاخیر در کلیرنس مقاله هامون توسط اف دی ای، احتمال حساسیت موضوع هست و ال و بل. براتون بگم بازخورد خیلی خوبی گرفتم، دین میگفت اصلا دانشگاه دوست نداره سال سوم گرنت را از دست بده و اگه استادم داره بازنشست میشه بهتره گرنت را به تو تحویل بده و من بشم مین اینوستیگیتور( ببخشید که فینگیلیش مینویسم) اگه انگلیسی بنویسم فونت بهم میخوره. خلاصه حتی گفت دوتا کلاس استادم داره و بهتره اونها را هم تدریس کنی( این دوتا کلاس را مسلطم) و دراخر هم گفت بهتره یک میتینگ با استادم دراین رابطه داشته باشیم و دراخر هم تصمیم گرفت خودش ایمیل بزنه به استادم که زد، خلاصه همه چی گل و بلبل پیش رفت. فقط میمونه اینکه استادم بخواد از سال سوم گرنت کنار بره. داستان اینه خودش حتی نمیدونه با وجود بازنشستگی اگه گرنت را میخوان بهش میدن یا نه. حتی دین پیشنهاد داد که با فلان شرکت که با جانسون جانسون همکاری داره جدیدا قرارداد بستیم و ازمایشگاه اینده ام را میشه استانداردسازی کرد، انقدر همه چی خوب پیش میرفت که چشمهام غرق اشک شده بود و نگران بودم که متوجه بشه:)) البته خودش گفت دانشگاه ما معمولا خوب با فکالتی ها برخورد نمیکنه که درست میگفت اما یکسال پوزیشن ( اسیستنت پروفسور تنیورشیپ) میتونه رزومه قوی برام بسازه اگه جای دیگه ای بخوام برم.  از ظهر هم کبکم داره خروس میخونه اما تجربه سالیان کار الان بیدار شد و داره بهم یاداوری میکنه خیلی خوبه داری لذت میبری اما وقتشه بیاد بیاری هیچی کامل نیست و تو مسیر مشکلات سرازیر میشه و بهتره ذهنی اماده بشی. یعنی تا بوده همین بوده سختی شیرینی سختی شیرینی و بعد این شیرینی سختیها و مشکلات شروع میشه، احتمالا با جواب استادم به نامه دین. پس بهتره ذهنی اماده ریجکت استادم بشم و یا مشکلات دیگه.

اوه راستی بهتون نگفتم، متاسفانه مادر راستین هفته پیش خورد زمین و استخوان لگنش شکست، عمل کرد اما هنوز بیمارستانه و خلاصه نورعلی النور. یعنی همینطور که راستین انتطار نداشت بستری شدن مادرش به  بستری بودن پدرش اضافه بشه. ممکنه تو هرمسیری مشکلات و حوادث اضافه بشه. پس بعد چندساعت ذوق و خوشحالی، بهتره اماده رویارویی با واقعیت بشم

ازمایشها

سلاملیکم

خوب فردا بعد مدتها ازمایش خرگوشی دارم و امروز دارم میرم اخرین مراحل اماده سازی ازمایش را انجام بدم. ازمایشهای خرگوشی خیلی طولانیه اما نتایجش دست کمی از ازمایش روی خوک نداره. خوب پوست خوک بیشترین شباهت را به ادم داره اما اولا تیم بزرگی از دامپزشکها را میخواد دوم جا و مکان و دراخر هم خوک بدبخت باید قربانی بشه. خلاصه هم ازمایش هزینه بری هست حدود ۱۷۰۰۰ دلار برای هر ازمایش، هم من شخصا دلم برای خوکه میسوزه، درصورتیکه خرگوش خانم به خواب میره بعد هم که بیدار میشه تو قفسش هست. ارره میدونم اخرش اون هم زندگی سگی خرگوشی واری داره اما اگه شما راه حل دیگه ای برای پیشرفت علم پزشکی پیدا کردید لطفا به دنیا اعلام کنید چون بدون این ازمایشها هیچ دارو و درمان جدیدی نداریم. باید بگم خوشبختانه ازمایشهای ما اصلا اسیب زا نیستن، در واقع همین کرمها و پماد و زلهای توی بازار روی پوست گذاشته میشه و مقدار دارو توسط یک وسیله خیلی باریک اندازه مو تو پوست اندازه گیری میشه، حقیقتش هنوز توی دنیا وسیله استانداردی برای اندازه گیری میزان دارو تو پوست وجودنداره. این وسیله تو ازمایشهای انسانی هم استفاده میشه و درد نداره، منتها چون خرگوش و خوک متوجه نیستن تو ازمایشن خودشون را به در و دیوار میمالن یا کرم و پمادها را میخورن، برای همین به خواب میرن. البته طبق دستور اداره نظارت به ازمایشهای حیوانات، خوکها باید توی خواب خداحافظی کنن. خوشبختاته ما تا حالا ازمایشهای کمی روی خوک داشتیم. همه زمان موبور بود هرچند اف دی ای اصرار اصرار که باید تا اخر سال چندتا ازمایش روی خوک هم داشته باشیم. فکر کنم همین توضیحات خودش شد یک پست. 
پ.ن. خوب ازمایش بهم خورد، اونهم وسطش و بعد گذروندن قسمت سخت ماجرا یعنی ست اپ. علتش هم این بود لوله داخل دهن که گاز بیهوشی را به خرگوش میرسونه نشتی داشت و خرگوشه بعد چندساعت بیدار شد، البته جراحی نبود که بترسید بگید وااای. فقط بیدار شدنش باعث شد از بس ورجه وورجه میکنه همه بند و بساطهای ما بهم بریزه ،اخرش من تسلیم شدم و ازمایش را متوقف کردم. دامپزشک ما دوساعت اول کار میاد، اونهم بتازگی. چون الان ماشین گاز بیهوشی گرفتیم. به استادم هم نامه نوشتم اگه دوست داری از این دستگاه استفاده کنی من اکی هستم اما باید هزینه کنی ودامپزشک حداقل ۱۰-۱۲ ساعت اول کار حضور داشته باشه. و من دیگه این مدلی ازمایش نمیکنم که موافقت کرد. حالا قراره هفته بعد ازمایش تکرار بشه. احتمالا براتون سوال بشه پس قبلا چیکار میکردید؟۳ سالی داروی خواب اور خوراکی میدادیم، ۳ سالی هم داروی خواب اور تزریقی میدادیم. 

اکادمیک؟

وقت چیه، نوشتن، راستین ایرانه، خوشحاله و پدر و مادرش بشدت خوشحالتر، روز اول از دیدن اینکه ۵ سال با پدر و مادرش چه کرده حسابی جاخورده بود، حتی میگفت اضافه شدن مسئولیت پدر و مادر به مسئولیت خانواده رو تنها برادرش هم حسابی تاثیر گذاشته، روز اول نگران بود. اما الان فقط خوشحاله و داره از دیدارها لذت میبره. 
من هم خوبم و چون کارهای عملی ام شروع شده مشغول رفت و اومد به دانشگاه و ازمایشها. فکر میکنم این دوره  تقریبا زود بگذره چون خوشبختانه سرم گرمه، و البته اگه گرم نبود من هم سفر بودم. اسم سفر اوردم و میخوام بگم این زمان باز و ازلد دوره پست داک و احتمالا کار اکادمیک خیلی میچسبه اما با هرکی حرف زدم وعده پول بیشتر و حجم کار کمتر تو صنعت را بهم داد. البته اونهایی که میخواستم تو کنفرانس ببینم  و ازشون مشورت بگیرم را ندیدم و هنوز مونده تصمیممکامل بشه. تو فیلادلفیا که بودیم از طریق یک دختر ایرانی با همسر و دوستهاش که بتازگی ساکن فیلادفیا شده بودن اشنا شدیم. دو شبی دور هم جمع شدیم و حقیقتش خیلی خوش گذشت. بشدت ارزو کردم دوستان فیلادلفیاییش همچنان ساکن نیویورک بودن، اخه تا یکماه پیش نیویورک  بودن اما بخاطر شرایط کاریشون رفته بودن فیلادلفیا. اون دوست که پزشک جراح بود اما خودش هم گرنت داشت بهم گفت اگه دنبال کار اکادمیکی از سوپروایزرت بخواه تو را هم بعنوان نفر اصلی () کو اینوستیگیتور گرنت معرفی کنه ، اوه نوشته انگلیسی که اضافه میکنم تموم فونت بهم میریزه، اومدم و به استادم  گفتم و سریع موافقت کرد، چندسال پیش قرار بود یک دیزاینی را هم پتنت کنه که کامل کنار گذاشته بود و گفتم بیا شروع کنیم و موافقت کردو راستش شروع کردیم، البته استاد ازم خواست که سال دیگه هم پست داک بمونم که من هم قبول کردم، حقوق بدی نسبت به پست داک بودنم نمیگیرم و فرصتی هست که کار راستین هم ثابت بشه و من بهتر بدونم کجا باید دنبال کار بگردم. خلاصه میخواستم بگم همه اینها منرا داره به کار اکادمیک سوق میده اما واقعا سوال اینه ارزش داره که حقوق بالا و کار کم را فدای زمان فلکسیبل کنم؟ استاد دانشگاه شدن غیر از حس رییس خود بودن و  شاید رییس یک عده دانشجو چه حسن دیگه ای داره؟ اسم و رسم؟ چی داره؟