My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

چرخش روزگار

) یادتون میاد سوپروایزرم تو اخرین میتینگش با دین تحقیق هیچ حمایتی برای استاد شدن من نکرد. بعد از اون دوباره و چندباره به استاد شدن فکر کردم و فهمیدم درس دادن را دوست ندارم. شاید تو تحقیق و ریسرچ عالی باشم اما نصف کار استاد شدن درس دادنه که من اصلا دوستش ندارم. پیدا کردن گرنت جدید دغدغه اصلی استادها هست ولی خوشبختانه فیلدی که من کار میکنم جا برای نو اوری زیاد داره اما درکل کار اکادمیک یعنی دردسر بیشتر با پول کمتر. هرچند کسانی که تو امریکا تو صنعت کار میکنن از تعطیلات کم هم شاکین. اما پول خوب و حرفه بی دردسر جبرانش میکنه. خلاصه یک ماهی هست که سوپروایزرم افتاده دنبال کار انتقال گرنت به من که متعاقبش استادی هست. یادتونه صریحا تو اون جلسه قبلی به دین ریسرچ گفت که این گرنت مال منه و قابل انتقال نیست، امروز تو نامه اش پیوست شدم که به همه دینها از جمله رییس دانشکده نامه زده بود که اسمان باید ( به انگلیسی ماست) مسئول گرنت باشه و برای اینکار باید ( تایید) وضعیت شغلی اش مشخص بشه. خلاصه چرخش روزگار عجیبی هست. اما امروز من هم فرق کردم، دیگه استادی شغل دلخواه من نیست، شاید الان به نفعم باشه با توجه به زندگی شخصی ام اما دیگه برام مهم نیست که بگیرمش یا نگیرمش. تو این مدت کوتاه زندگی من هم کامل چرخیده و من الان بدنبال ارامشم. اره روزگار عجیبیه.

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم شنبه 13 فروردین 1401 ساعت 11:57

الان اومدم دیدم پست های جدیدی گذاشتین
خدارو شکر که اوضاع خوبه ...از ته دل براتون خوشحالم صداقت و پاکی برکت زندکی شماست همین که میگی اگه کارش لنگ من باشه هواشو داری نشونه پاکی طینت و وجودته ...امیدوارم اتفاقهای خوب و شادی پیوسته سر راهت باشن

مریم عزیز و مهربونم. زندگی جریان داره و انقدر عمر کوتاهه که فرصتی نیست بشینیم غصه چیزی را بخوریم. باید جلو رفت و ممنونم از ارزوی قشنگت. ایشالله

رویا سه‌شنبه 9 فروردین 1401 ساعت 22:13

خدا را شکر. همین مهمه که خودتون راضی هستید. یادته بهت گفتم گاهی باید بیخیال شد و رها کرد تمام دغدغه ها و خستگی‌ها و ناامیدی را. یادته؟ دیدی حالا خود اون نامردها اومدن و با زبون بی زبونی میگن بهت نیاز داریم بیا. عیبی نداره. تو آدم تلافی کردن و گرفتن حال کسی نیستی. توکل به خدا خودش همه چیز را درست میکنه. برای من سال نو از بهار شروع میشه امیدوارم امسال برات خوب باشه و دوباره دلت چالش و مبارزه بخواد.

رویا سه‌شنبه 9 فروردین 1401 ساعت 16:16

آسمان عزیز بهارت مبارک . ببخش این را میگم اما نمیدونم چرا ته ذهنم احساس میکنم سفر به ایران پیامد خوبی نداشت. حس میکنم یه جورایی خسته و ناامیدت کرد. شاید داری زندگی الانت را با ایران مقایسه میکنی نمیدونم .دوستی داشتم که بعد از هشت سال که اومد ایران تا چند ماه مریض بود و فقط گریه بود و ناامیدی . می‌گفت تو ایران همه بدون زحمت و دردسر صاحب همه چی شدن و زندگی‌های خوبی دارن اما ما فقط باید تلاش کنیم و هی به در و دیوار بخوریم.

سلام رویا جان، عید شما هم مبارک.
نه عزیزم اینطور نیست، ما خیلی از مهاجرتمون راضی هستیم و حقیقتش تو ایران هم که بودیم هردوبشدت دلمون میخواست برگردیم، از این ببعد سالی یکی دوبار حتما ایران میریم اما نه بخاطر خودمون بلکه بخاطر خانواده هامون

رعنا سه‌شنبه 9 فروردین 1401 ساعت 09:18

آسمان عزیز
نمیدونم برای ماها چه اتفاقی افتاده که راحت راضی و خوشحال نمیشیم.
شاید کلیشه ای به نظر بیاد ولی عین واقعیته، من مادربزرگی داشتم که توی سن خیلی پایین ازدواج کرده بود، شش تا بچه به دنیا اورده بود، توی یه روستا بدون امکانات بچه ها رو بزرگ کرده بود، از سن دوازده سالگی مسئولیت خانواده رو داشت، از قبل از طلوع آفتاب بیدار میشد، توی باغ کار می کرد، نون میپخت، از دامهاشون مراقبت می کرد، خیاطی می کرد... وقتی خاطراتش رو برامون می گفت من باورم نمیشد. من کوچکترین نوه بودم و اون روزهاش رو ندیده بودم و زمان من دیگه خاله و دایی ها خودشون بچه و نوه داشتند و وضع مالیشون خوب بود و مادربزرگ دیگه کار نمی کرد و بچه ها ازش مراقبت می کردند. ولی مادربزرگم با اینهمه سختی زن بسیار شاد و با روحیه ای بود، با اینکه سواد نداشت و کتابی نخونده بود، به تمام چیزهایی که در کتاب های انگیزشی میگن عمل می کرد، خودشو دوست داشت، خانوادشو دوست داشت، مثبت می دید... به جز این اواخر که بچه ها چند تا سفر زیارتی بردندش، از روستای خودش بیرون نیومده بود، ولی آرزوی دیدن دنیا، زندگی توی شهرهای بزرگ، پولدار بودن، بهترین بودن رو نداشت. به داشته هاش راضی بود و قلبا خوشحال. لباس رنگی می پوشید، مراقب غذا خوردن و سلامتیش بود، خوبی دیگران رو می دید و می گفت، غر نمیزد و ناله نمی کرد، حتی بیماریش رو میپذیرفت به عنوان اقتضای سنش. من کوچیک بودم که فوت کرد، الان خودم درس خوندم، آلمان زندگی می کنم، کارم خوبه، مشکل بزرگی ندارم، ولی باز صد در صد از زندگیم راضی نیستم، به بیشتر و بهتر فکر می کنم. می گردم ببینم چی تو زندگیم کمه که بابتش خودمو ناراحت کنم... فکر می کنم حافظ این مسیر رو رفته که دعا می کنه:
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
شاید بهترین دعایی باشه که آدم در حق خودش و دیگران بکنه. که یه جایی قانع و خرسند بشیم از داشته هامون و از جایی که الان ایستادیم.

برای عوض شدن فضا و حسن ختام این شعرو یاداوری می کنم ، به خودم بیشتر از همه:
مگه تموم عمر چندتا بهاره
باقی مونده جز مختصری نیست

سلام رعنا،
مرسی عزیزم که داستان مادربزرگت را برام نوشتی. امیدوارم همه امون به ارامش و رضایت قلبی برسیم، بقول خودت و گلپا: مگه تموم عمر چندتا بهاره…

صفورا سه‌شنبه 9 فروردین 1401 ساعت 08:47

سلام آسمان جان سال نو مبارک ،امیدوارم سال بسیار خوبی داشته باشی.

سلام صفورا جان، عیدت مبارک. ممنونم. امیدوارم تو هم سال خوبی داشته باشی

صبا دوشنبه 8 فروردین 1401 ساعت 21:33 http://gharetanhaei.blog.ir/

آسمان جان کیف میکنم نوشته هات رو می خونم

یعنی برای منی که خارج از گودم و چرخش روزگار رو تو زندگیت می بینم این پیام رو داره که حرص نخور معلوم نیست فردا چی پیش میاد!

صبای عزیزم، تو زندگی من بارها و بارها این چرخش اتفاق افتاده، از ناامیدی مطلق رسیدم به امید و یا گاهی از ته خوشحالی رسیدم به کوه ناراحتی. زندگی عجیبه و جدیدا به این نتیجه رسیدم که خیلی کوتاهه. فقط باید تو لحظه زندگی کرد و نگران نگرانیها نبود:)

ربولی حسن کور دوشنبه 8 فروردین 1401 ساعت 15:44 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
به نظر من هنوز به حد چرخش روزگار نرسیده
منتظرم یه روز کارش لنگ موافقت شما باشه

سلام دکتر، میبینی، هنوز دوماه از اون میتینگ نگذشته.
میدونی دکتر اگه روزی هم برسه که کارش لنگ من بشه، ما نه اهل منت گذاشتنیم نه اذیت کردن. طوری کار را برای ادمهای دیگه راحت انجام میدیم که طلبکارمون هم میشن. یا فکر میکنن وظیفه امون بوده. خوب نیست اما متاسفانه نتونستم این اخلاقم را تغییر بدم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد