My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

چالشهای کاری

این هفته راستین سیاتل هست. فقط یک روز مونده به تموم شدن این هفته. از اونجا که دوشنبه روز کاری بود و مهد پسرک هم تعطیل ، هفته سختی را شروع کردم و کم کم انرژی هم دارم کم میارم و به روزهای استراحت بیشتری احتیاج دارم. هفته دیگه شیفت کاری راستین از یکشنبه شروع میشه و عملا فقط روز شنبه راستین خونه هست. و از یکی دوهفته دیگه شیفتهای اصلی راستین شروع میشه. چون تازه کاره بدترین شیفتها را به این گروه دادن. شیفت شب که از چهارشنبه شروع میشه و تا یکشنبه صبح ادامه داره. اینطور عملا اخر هفته راستین خونه نیست و من و پسرک تنهاییم. هنوز هیچ براوردی از سختی زندگی تو دوشهر ندارم. اگه قرار بود شیفتها کل هفته باشه مسلما کم می اوردم و چاره ای جز انتقال به پنسیلوانیا نداشتم اما الان امید دارم که سه روز درهفته راستین خونه هست و کارم سبکتر میشه. 

اما نظر راستین چیز دیگه ای هست. امروز که چک حقوقی اش را دیده بود و متوجه شده بود مالیات دوشهر را میده نظرش اینه کلا بریم پنسیلوانیا. مالیات ۷۰۰ دلار بخاطر زندگی تو نیویورک و ۴۰۰ دلار برای پنسیلوانیا داره از حقوقش کم میشه. میگه باید به فکر اینده باشیم و اینجور هزینه را کم کنیم.
 از اونطرف با اومدن ترامپ اوضاع اف دی ای بهم ریخته. ترامپ به کارمندان اف دی ای تا شهریور فرصت بازخرید داده و احتمالا بعد این فرصت ممکنه بخواد تعداد کارمندان دولتی را کم کنه و موج عظیم این کارمندان که دربرابر من دانش و توانایی بیشتری دارن وارد بازار کاریابی میشه. میتونید تصور کنید تا یکسال دیگه احتمالا هیچ فرصت شغلی گیر نمیاد و پیدا کردن کار از این هم سخت تر میشه. بنظرم باید زودتر فلوشیپ را جمع کنم و برم دنبال کار. یا اونقدر طولش بدم که این موج تموم بشه. پس با این اوصاف احتمالا کار ریموت هم نایاب بشه و منم باید برم ایالت دیگه برای کار. و بهتره راستین انتقالی بگیره اما کی و کدوم ایالت، معلوم نیست. 
کلا فکر کنم تو این یکسال اینده باید جابجا بشیم، اما خدا میدونه کجا و کدوم ایالت. بعد ده سال مهاجرت همچنان زندگی ما رو هوااست و اصلا نمیدونیم شش ماه یا یکسال بعد چی میشه، دلم خوش بود که اپارتمان خوبی داریم و نیویورک میمونیم اما انگار نمیخواد بشه.  فقط امیدوارم شرایط بد نشه و یهتر شه.  
پ.ن. کلی کامنت از پست قبل مونده که یواش یواش جواب میدم. ممنون

اولین هفته کار راستین

سلام به همه،

پروژه جدید گرفتم و اول از همه باید تو کلی سند و مدرک اف دی ای بگردم اطلاعات پیدا کنم. چون این اطلاعات را باید پرزنت کنم باید چکیده مطالب باشه و خلاصه این بخش کار خیلی مزخرف هست. بخصوص که ددلاین خیلی کوتاه داره و تا هفته دیگه باید همه چی اماده بشه. میدونید حقیقتش اصلا کار و فیلدی که توش فلوشیپ میگذرونم را دوست ندارم. فکر کنم فیلد را اشتباه انتخاب کردم. حالا کامنت میگیرم که تو فقط دغدغه ات اینه چه رشته ای کار میکنی! باور کنید وقتی کاری را که هرروز میکنی، دوست نداری برات مهم و پر دغدغه میشه. بخصوص که مجبوری ادامه بدی.  اصلا بیخیال. باید برنامه ریزی کنم که زودتر با برنامه و هدفمند شروع به پیدا کردن کار تا ماه می بکنم. از این فلوشیپ زده شدم. هرچند اگه کار پیدا نکنم باید تمدید فلوشیپ را رو چشمم بذارم.
خوب تقریبا اولین هفته کار راستین و تنها بودن من و پسرک داره به اخر میرسه. پسرک بچه خوبی بود و اذیتی درکار نبود اما عصرها بشدت کش میاد. بخوص که زمستونه و هوا هم بشدت سردو بعد از مهد باید بلافاصله خودمون را به خونه برسونیم. خلاصه از ساعت ۵ تا ۹ شب که وقت خواب پسرک هست تموم نمیشه و هی زمان کش میاد. بعد هم که پسرک میخوابه من بلافاصله میخوابم. هرچند این چند شب اصلا خوب نخوابیدم و شبی ۷-۸ بار بیدار میشم. نمیدونم استرس پروژه جدیده یا تاثیر وضعیت جدید اما درکل باعث شده خوب نخوابم. هفته دیگه راستین میره سیاتل و باز کل هفته تنهام. کلا باید این سیستم را ۱-۲ ماهی ادامه بدیم تا ببینیم دست اخر چیکار میشه کرد. راستین از کارش راضیه. و منم تشویقش میکنم همین راه را ادامه بده و بره جلو. ۲ نفر دیگه هم همزمان باهاش کار را جدید شروع کردن و تو اموزشن. البته یکیشون یک سطح مدیریتی بالاتره. راستین میگه وقتی سابقه کار اونها را میبینم تعجب میکنم چطور این کار را گرفتم. البته بعد خودش اضافه میکنه چون مصاحبه را خیلی خوب داده بود. مصاحبه راستین از نوع مصاحبه لیدرشیپی بود. من که کلا مدیر خوبی نیستم و علاقه هم ندارم و فکر نمیکنم هیچوقت همچین مصاحبه ای بگیرم. ای کاش یک کار ساده روتین صنعتی پیدا کنم. بی دردسر، بی چالش. جدیدا حتی دارم فکر میکنم کاش پروانه داروسازی ام را برای اینجا هم گرفته بود میرفتم داروخانه کار میکردم. بعد که وضعیتم را پشت میز کامپیوتر و لم داده بدون حضور و غیاب میبینم پشیمون میشم میگم همین کار ساینتیستی و دورکاری عالیه . 
راستی یکی از شما به اسم خواننده پیام گذاشته بود و گفته بود بیشتر از نیویورک بگم.
خواننده عزیز، چون پیام داده بودی نمیشه مستقیم جواب بدم ، باید کامنت میذاشتی که بتونم تایید کنم و جواب بدم. اما چشم حتما. یک پست مختص خودت مینویسم.

فعلا میمونم

سلام به همه شما دوستان خوب

براتون بگم ما اخر هفته هتل گرفتیم و رفتیم پنسیلوانیا چندتا شهر و چندتا خونه دیدیم. اگه قدیمی باشید یادتون میاد چندسال پیش من دوماه برای اینترنشیپ رفتم کمپانی نوارتیس تو نیوجرسی. اکثر ایالت نیوجرسی سرسبزه و اون بخش که من یک اتاق از خونه یک پیرزن را گرفته بودم خیلی قشنگ بود و خونه های بزرگی داشت. خلاصه با این دید رفتم پنسیلوانیا. و فاجعه بود. انگار شهرها، شهرهای بین راهی بود‌که فقط برای برطرف کردن نیاز مردم به چندتا خونه اون منطقه ایجاد شده بود. دوتا کاندو دیدیدم و یک خونه. کاندوها یکیش خوب بود اما چسبیده به بزرگراه بین شهری. خونه هم که فاجعه. و حس غربتی که اونجا حس میکردی. هوا هم بینهایت سرد. یعنی برای هرپیاده سوار ماشین شدن عزا میگرفتیم.  خلاصه طوری بود که یکشنبه ساعت شماری میکردیم زودتر برسیم. هنوز که هنوزه این حس غربت با منه. حسی که خیلی کم تو مهاجرت داشتم. خلاصه یک جورهایی از خودم میپرسم خونه و جایی که من بهش حس تعلق کنم کجاست؟! تو پرانتز بگم. هم من هم راستین این حس را به ایران هم نداریم و انگار دچار بی خونگی و بی وطنی شدیم. بگذریم. محصول این سفر هم مریضی پسرک بود که همچنان ادامه داره. 
خلاصه چه تصمیمی گرفتیم؟ اینکه فعلا یکی دوماه راستین بره و بیاد تا هردو امتحان کنیم. اینطوری راستین ۴ روز و سه شب پنسیلوانیا خواهد بود و بقیه اش میاد پیش ما. من نگران خودم نیستم. ناراحت پسرکم که نه تنها فامیل و اشنا را ازش گرفتیم الان نصف هفته پدرش را که خیلی هم بهش وابسته هست نداره. مشکل بعدی اینه که اینطوری هزینه هامون هم بیشتر میشه. هزینه بنزین و اجاره اتاق برای راستین. البته خیلی زیاد نیست. ماشین را هم که درهرصورت باید عوض کنیم. یک چیز دیگه هم مطمئنیم که پنسیلوانیا ایالتی نیست بخواهیم زندگی کنیم. اگه به فرض بریم نهایتا راستین یک سال بمونه و دوبار اسباب کشی تو یکسال داریم و دوبار تغییر محل زندگی و مهد پسرک تو یکسال که اسون نیست. راستین قراره یک دوره اموزشی یک ماهه داشته باشه که یک هفته اش سیاتل هست و یک هفته سانفراسیسکو. قرار شد رفت سیاتل بره حسابی شهر را بگرده و اگه فرصت کنه بره تا ونکوور کانادا که ۳ ساعت فاصله داره. دارم به سیاتل برای زندگی فکر میکنم چون نزدیک خواهرمه و ونکوور هم شهری با محیط کاملا ایرانی هست. دیگه اینکه امروز درخواست یک میتینگ با رییس گروهمون داشتم. گفت که تو سال میلادی جدید  استخدام ندارن و اگه هم بخوان فلوشیپ را تمدید کنن اواسط مارچ تصمیم میگیرن. خلاصه من هم یواش یواش باید سیستماتیک بگردم دنبال کار. یا تنبلی کنم و اگه موافقت کنن ۶ ماه دیگه فلوشیپ را تمدید کنم. اینم از این. فعلا تا اپدیتی بعد از زندگیم. 

تغییرات داره میاد

صبح یکشنبه هست و روی تخت دراز کشیدم و به اسمون زیبای نیویورک نگاه میکنم. با اینکه وسط منهتنیم اما نمای جلوی پنجره امون بازه و هیچ ساختمون بلندی نیست تا یک ردیف اسمانخراشهای دور سنترال پارک. حتی عکس و فیلم نمیتونه زیبایی اسمان ابی و اسمونخراشها را نشون میده چون مقیاس بزرگی ساختمونها را به درستی نشون نمیده. غروبها که شیشه های ساختمانها نور طلایی و نارنجی خورشید را برمیگردونن و انگار طلایی شدن و شبها که چراغه روشن میشه و میبینی هزاران اپارتمان تو دل این ساختمانها وجود داره و این نما جلوه دیگه ای پیدا میکنه. دلم تنگ میشه. اپارتمان ما خیلی خوبه. حتی دوست پولدارمون که دوبرابر این اجاره را میده همچین نمای قشنگی نداره. سعی داریم خونه را سابلت بدیم. یعنی اجاره زیر اجاره. برای یکسالی که داریم میریم. صد در صد فقط یکسال میریم چون شهری که میریم خیلی کوچیکه. کلا تو امریکا بجز چند شهر بزرگ اصلی، بقیه شهرها خیلی کوچیکه. مثل روستاهای ایران که بغل هم قد کشیدن. فقط با منظره سبز و خونه های بزرگ تر. چندتا شهر نزدیک محل کار راستین هست. هفته دیگه دو روزه میریم شهرها را میبینیم چندتا خونه ببینیم و یکیش که مهد خوب داشته باشه و خونه اش را بپسندیم اجاره میکنیم. جالبه بدونید اجاره ها چندان از اجاره فعلیمون کمتر نیست. همیشه این را بهتون گفتم اما خیلی باور نکردید. یک ماشین قراضه داریم که  تو بروکلین خوابوندیم. چون سیستم حمل و نقلی شهرهای کوچیک نداره باید ماشین دوم را هم بگیریم تا من بتونم پسرک را ببرم مهد و بیام. خداکنه بتونیم خونه را سابلت بدیم. یعنی سال دیگه بازم به این شدت دوست داریم برگردیم نیویورک. اگه اپارتمان الانمون را از دست بدیم شانس گرفتن اپارتمان با اجاره مناسب را نداریم و احتمالا دیگه برنگردیم. درضمن همه اینها بستگی داره من کجا کار پیدا کنم! یعنی میشه یک کار مناسب ریموت بگیرم؟ کار اصلی اف دی ای ریموت نیست. یا راستین میتونه تو امازون جابجا بشه؟ کجا میریم؟ 
الان که احساس میکنم داریم تبعید میشیم مثل کسی که سالها زندگی تو یکی از شهرهای بزرگ ایران زندگی کرده و بعد مجبوره بره یک شهر خیلی کوچیک تو شمال ایران. 
راستی یادم رفت بگم از جمعه مریض هستم. لرز و بدن درد خیلی شدید. انگار که پام گرفته باشه و هر چهارساعت مجبورم قرص ضد درد بخورم. قرص متوکاربامول هم اینجا بدون نسخه نمیدن. 
هوا هم پنجشنبه یکهو سرد شده.و  تا دوماه دیگه هم همینطور سردتر میشه. پنسیلوانیا موازی نیویورک هست و هوای اونجا هم مثل نیویورکه. همین دوستان

نقطه عطف در سال یازدهم مهاجرت

ساعت حدود ۱۲ شبه، پسرک اخرین شیشه شیر شبش را داره میخوره و اماده خواب میشه، راستین موبایل را کنار گذاشته و بالای سر پسرک نشسته و همینطور که نوازشش میکنه با مادرش حرف میزنه. پدر و مادر من اتاق دیگه خوابن. فردا دارن برمیگردن اصفهان. امسال فقط تهران موندم و پدر و مادرم اومدن پیشم. تجربه خوبی بود و دفعات بعد هم تصمیم دارم فقط تهران بمونم. اینبار عجیب نرفته دلتنگم. حقیقتش دفعات پیش روزشماری میکردم که برگردم امریکا، اما اینبار دلم نمیخواد برم. 

پسرک ساعت خوابش به ۱۲ رسیده اما همچنان کوتاه میخوابه، حتی کوتاهتر.حدود ۷-۸ ساعت خواب شب. 
احساس میکنم این سفر نقطه عطف دیگه ای از زندگی ما هست. برگردیم باید اماده رفتن از نیویورک بشیم. بله کار جدید راستین شغل مدیریتی و تو شرکت امازون هست اما ایالت پنسیلوانیا. رفتن موقت و احتمالا یکساله هست. خوبی کار تو امازون اینه که میشه راحت تر جابجا شد، چه در سطح شهر و ایالت، چه در سطح شغل و تخصص. حسن رفتن اینه که میتوتیم یک سال تجربه زندگی به سبک امریکایی را داشته باشیم و با زندگی تو نیویورک مقایسه کنیم. بدیش اینه ما عاشق نیویورکیم و اپارتمانمون را هم خیلی دوست داریم که باید ازشون خداحافظی کنیم. امیدوارم خداحافظی موقتی باشه.
دندونم یک کمی درد میکنه، چندناه اخیر اونقدر حجم کارم تو اف دی ای سنگین بود که حتی فرصت نکردم برم دندونم را پر کنم و الان بخاطر عمل بینی دوسه ماه نمیتونم کار دندون پزشکی انجام بدم. به این فکر میکنم دوسه ماه دیگه هنوز نیویورکم؟ احتمالش هست راستین یک ماه زودتر بره و شرایط را بسنجه بعد بریم خونه اجازه کنیم. 
مامانم رختخوابم را کنار خودش پهن کرده، و راستین هم داره رختخوابش را پایین تخت مامانش پهن میکنه.  برم کنار مامانم بخوابم. چه لذتی داره کنار مامان خوابیدن و دستش را تو دست گرفتن.  


اشتباهات

سلام به همه دوستان

سر پست اخر کلی کامنت گرفتم و کلی با هم صحبت کردیم، شما از خودتون گفتید و منم از خودم. 
کلی هم کامنت تایید نشده دارم که باید برگردم و جواب بدم. 
کامنتهای شما باعث شد برگردم و فکر کنم کجا اشتباهات بزرگ کردم. چقدر مقصر بودم، چقدر از این اشتباهات بخاطر جبر شرایط بوده و چقدر به خاطر مجموع عوامل شخصیتی بوده. 
میتونم بگم سه چهار دفعه یا دوره اشتباه بزرگ داشتم که سالها درگیرم کرد و ازم انرژی گرفت. اولی تو اوایل دهه بیست سالگی و قبل از اشنایی با راستین بود. دومین بار زدن داروخانه تو منطقه محروم که حدود ۵ سال درگیرش بودم. سومی اقدام برای مهاجرت به کانادا که هفت سالی طول کشید و خیلی اذیتمون کرد. چهارمی همین دوسال اخیر بود. 
خب برگردیم سر اخرین اشتباه که هنوز اذیتم میکنه. 
اگه یادتون باشه همزمان با بارداریم من دوتا پیشنهاد شغلی گرفتم. اولی از اف دی ای بود و دومی از دانشگاه. قبل از اون هم مرتب از سمت رکروییترها هم باهام تماس گرفته میشد و پیشنهاد شغلی میشد. اشتباه بزرگی که کردم رد افر اف دی ای و قبولی افر دانشگاه بود. با کی مشورت کردم با موبور و دوست ایرانی کانادایی ایکا. چطور اشتباه کردم؟ چون با ادمهایی مشورت کردم که در حد خودم بودم درصورتیکه باید با ادمهای با تجربه بالا مشورت میکردم. دیگه اینکه از اونجاها که این افرها را خیلی راحت و بدون دردسر گرفتم و قبول از اون هم خیلی افر داشتم فکر کردم بعد یکسال دوره اکادمیک باز هم راحت افر میگیرم. دیگه چرا اشتباه بود چون افر دانشگاه یکسال بود، فکر میکردم  تمدید میکنن که نکردن و حقیقتش خودم هم فهمیدم این شغل را دوست ندارم. دوره بارداری با شکم بزرگ مجبور بودم تک و تنها ازمایش خرگوشی انجام بدم، تک و تنها جوابگوی اف دی ای باشم و هیچ کمک و حمایتی از دانشگاه و استاد و سوپروایزر نگیرم، مارچ پسرک بدنیا اومد و همزمان شد با اینکه فهمیدم تا جون کار من تو دانشگاه تمومه. زایمان و مراقبت از بچه نوزاد که کولیک سخت داشت با جمع کردن پروژه و پیدا کردن کار همزمان شد. از اونطرف هم همزمان شد با پروسه پیدا کردن کار راستین. اگوست بود که فلوشیپ اف دی ای قطعی شد. تا اگوست این پروسه ۴-۵ ماه طول کشید اما از اونجا که خیلی ترسیده بودم خیلی اذیت شدم و این ترس و تغییرات بزرگ بشدت رابطه من و راستین را زیر و رو کرد. از ترس برای هر شغلی اپلای کردم درصورتیکه الان میبینم خیلی از این شغلها  بالاتر از حد و اندازه من بود یا اصلا اسکیل و تخصصش را نداشتم. تاجاییکه یادم میاد درکل سه تا مصاحبه گرفتم که دوتاش را رد شدم و فلوشیپ اف دی ای را رفتم. تو این یکسال هم یک زمینه کاملا جدید دارم یادمیگیرم،( شبیه سازی) ،
ممکنه پست گذاشته باشم که این  شاخه ای که انتخاب کردم (شبیه سازی ازمایشهای کلینیکال) را دوست دارم یا نه اما دلیل نمیشه که زمینه یا فیلدی که انتخاب کرده ام‌ بدباشه، انتخاب میتونست بین (شبیه سازی برای ازمایشهای کلینیکال یا شبیه سازی برای ازمایشهای پری کلینیکال) باشه. و اگه اشتباه هم کردم یا نکردم اشتباه بزرگ تلقی نمیشه. الان هم فلوشیپم و تا شش ماه دیگه قرارداد دارم. چندتا اتفاق میتونه بعد این شش ماه بیافته. یا تمدید فلوشیپ یا استخدام تو خود اف دی ای یا استخدام برای صنعت. 
حقیقتش از همون اگوست که فلوشیپ را شروع کردم دیگه برای کار اپلای نکردم چون واضح و مبرهن تجربه کافی تو این زمینه نداشتم و ندارم. از تابستون امسال دوتا مصاحبه برای دوشرکت گرفتم. اخری همین بود که چند روز قبل بود و رد شدم و برای خودم هم سخت بود چون همینطور که اونها تشخیص دادن تجربه کافی ندارم. الان برنامم چیه؟ که وقتی برگشتم کار را به پروژه محدود نکنم و بصورت گسترده درس بخونم و یاد بگیرم.
میریم سر راستین. چرا انقدر طول کشید مسیر شغلی اش را انتخاب کنه؟ اولی بخاطر شخصیتش دومی زمان لازم داشت که بفهمه چه تخصصی را بیشتر دوست داره و توش پروانه ها و تخصص های لازم را بگیره.
فکر کنم دوتا پست قبل هم گفته بودم که راستین هم بعد من مصاحبه داره، اگه نگفته بودم الان میگم راستین هم یک روز بعد از مصاحبه من  اولین مصاحبه تخصصی اش را تو امریکا داشت. و بله  مصاحبه را قبول شد. بنظر میاد دوران نگرانی برای وضعیت کاری راستین تموم شد. وقتی جاب افر رسمی اش اومد میام و بیشتر توضیح میدم. 
حرف اخر  بنظرم هیچ کس دوست نداره اشتباه کنه اما دراخر ما ادمها تو مسیر زندگی امون اشتباهات کوچیک و بزرگ زیاد میکنیم. هرکدوم ما شخصیت های متفاوت داریم و تو شرایط خیلی متفاوت بزرگ شدیم. اشتباهات چه بزرگ چه کوچیک میان و اثرشون را رو زندگی ما میذارن اما بازم افتاب طلوع میکنه و یک روز دیگه میرسه. اینکه اجازه بدیم چقدر اون اشتباه روی ما اثر منفی بذاره باز به شخصیت ما برمیگرده. اینکه چقدر بعد بتونیم خودمون را بابت اون اشتباه ببخشیم و با خودمون به صلح و صفا برسیم باز به خودمون بستگی داره. بلاخره این مشکل ما هم یک روزی کامل حل میشه و تموم میشه و من امیدوارم بتونم بعد از اون با کمک مشاور  باز به صبح و صفا با خودم و زندگی ام برسم. 

وسطهای سفر ایران

امشب اخرین مصاحبه را دادم و تموم شد. این هفته و برای این شغل خیلی استرس داشتم. جدا از اینکه واقعا به کار و حقوقش احتیاج داریم اما چون موبور و یکی دیگه از همکلاسیهای سابق تو اون کمپانی هستن خیلی خجالت میکشم رد بشم. از همون جمعه که مصاحبه اول را بد دادم شروع کردم به خوندن( یوتیوب دیدن) و چقدر خوب شد این کار را کردم چون امروز هم دوتا مصاحبه سخت دیگه داشتم ولی حداقل اگه نصفه جواب دادم سعیم را کردم. کل زمان مصاحبه ۴ ساعت بود که تو این یک هفته پخش شده بود.

راستین هم فردا مصاحبه داره، اما کل ۴ ساعت در یک روزه. 
تقریبا ده روز دیگه از مسافرتمون مونده و غصه میخورم که داره تموم میشه. خصوصا که یک هفته اش به مصاحبه و اماده سازی گذشت و تازه اگه رد بشیم دوبله حال گیریه چون یک هفته از سفرمون حیف این مصاحبه ها شد. 
این بار که فقط یک شهر، تهران بودیم خیلی بهتر بود. بیشتر خستگی در کردیم و خسته راه طولانی تهران اصفهان نشدیم. علت اصلیش هم این بود که خواهرم هم مهاجرت کرده و فقط پدر و مادرم موندن که اونها هم اومدن تهران پیشم. راستش فامیل هم دارم اما بجز ۱-۲ تا بقیه کاملا بی معرفتن. پس ترجیح دادم نرم.
میدونید چیه؟ یک بحث پرت دیگه. یک دوست نزدیک تو نیویورک داریم که بقول خودش زندگی کارمندی دارن. ماشین دارن و پس انداز برای خرید خونه، البته پولشون به خرید خونه تو نیویورک نمیرسه اما پول خوبی پس انداز دارن ولی سخت میگیرن تو زندگی و با حساب و کتاب خرج میکنن و درعوض برای دانشگاه بچه اشون پول پس انداز میکنن از اون طرف سراغ همه جور خرجی نمیرن. یا خانمه همیشه میگه زندگی ما کارمندی هست و این چه زندگی که هی باید حساب کتاب کنیم. بنظرم حس خوبی از مخارج ندارن. 
یکی هم مثل من و راستین که وقتی بی پولیم باز هم خرج میکنیم البته نه خرجهای بزرگ. بلکه اگه چیز کوچیک دل خوش کنک اما غیر ضروری باشه انجام میدیم. و برای همین ارزوی چیزی به دل نمیذاریم ولی خریدهای بزرگ میره برای وقتی که پول اومد‌تو دستمون. یا الان پس انداز نمیتونیم بکنیم و حتی فعلا که شرایط کاریمون عادی نیست ماهیانه مبلغی هم از پس انداز قبلی میخوریم. یا از یکی دوماه دیگه باید از پس انداز ایرانمون بخوریم یا سنگین بزنیم رو کردیت کارت تا روزی که یکی از ما کار مناسب پیدا کنه.  اینها را گفتم که نظرتون را بدوتم هرچند من صد درصد روش خودم را میپسندم و استدلال خودم را دارم که دنیا دو روزه و از لذت امروزم نمیزنم که پول برای پیریم جمع کنم. البته صد درصد اگه کار پیدا  کنیم پول برای بازنشستگی و پس انداز و سهام و غیره میذاریم کنار ولی الان بخور و نمیر خرج نمیکنم
قرار بود از پسرک بنویسم اما باشه مفصل تو‌پست بعد. فقط میدونم خیلی خیلی بامزه و باهوش وشیطونک هست و درعین حال بچه خیلی خوبیه. 
فقط یک اعتراف کنم من و راستین بدجور به زندگی اروم خودمون عادت کرده بودیم. بچه یعنی ۲۴ ساعته سرویس دادن که با روحیه من و راستین گاهی خیلی سختمونه. اما عاشق پسرکیم و سعی میکنیم با همه سختی لذتش را ببریم. 
اولش حس بهتری داشتم اما هرچی میگذره حس میکنم این بار هم کار را نمیگیرم 
همین. 
اپدیت اخر: اینبار سریع جواب دادن و ردم کردن. کار را نگرفتم. علتش کمبود تجربه بود. بنظر هنوز زوده برم صنعت باید فعلا با اف دی ای ادامه بدم. 
حقیقتش خیلی ناراحتم. اگه میشد عالی میشد اما خب نشد. 


سلام از تهران

سلام از تهران

شهر خاکستری، شهری که دود و الودگی را میشه از نزدیک لمس کرد، ماشینها همه سیاه و کثیف هست با مردمی که بنظرم مهربون تر و با حوصله تر و خوش رو تر شدن.
دو هفته از حضورم تو ایران گذشته. عمل بینی هم کردم، گرچه دکترم میگفت بینی ات چون گوشتیه تغییر زیادی نمیکنه و حقیقتا درست میگفت، چون اگه چسب روی بینی ام را بردارم چندان فرقی با بینی اصلیم نداره. تصمیم گرفتم به دیگران نگم عمل کردم چون اونوقت همه میخوان بگن تو که دماغت خوب بود و تغییر زیادی نکردی. اگه دوست و اشنا فهمید که فهمید اگه نفهمید جار نمیزنم بگم. 
راستی نگفتم چرا بجای عمل بلفارو عمل بینی کردم. راستین پیشنهاد داد همه از عمل بینی شروع میکنن بعد میرن سراغ عملهای دیگه، چرا اول عمل بینی نمیکنی.بنظرم حرفش منطقی بود.
فردا هم مادرم عمل دارن. مثل همیشه سعی میکنم موضوع را خیلی عادی جلوه بدم. یک عمل معمولی اما ته دلم میگم نکنه بهوش نیان، نکنه بعد عمل سلامتشون را پیدا نکنن. 
دیگه براتون بگم همیشه کارهای من تو هم تو هم می افته. فکر کنم بخشیش به شخصیتم برمیگرده اما بخش بزرگیش بدشانسی هست، درست قبل اومدن یک کار تو همین فیلد جدید تو شرکت موبور بود، ریموت با حقوق عالی و البته سطح بالا. از موبور خواستم بهم ریفرال بده، بنده خدا داد. که یکهو تصمیم کرفتیم بیاییم. یک مصاحبه اولیه داشتم که خوب پیش رفت و بعد که اومدم گفتن مصاحبه های بعدی را بذاریم گفتم میشه ژانویه باشه گفتن نه همین هفته، کمی چک و چونه و اولین مصاحبه امشب با رییس بزرگ (سنیور دایرکتور) بود سه تا مصاحبه بعدی هم دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه شب به وقت ایران. بعد مصاحبه امشب را خراب کردم. رییس سوالات سخت پرسید و منم انگار دوهفته دور از کار بودم اصطلاحات را فراموش کرده بودم. یعنی انتظار همچین سوالهایی را نداشتم، فکر میکردم از پروژه ام بپرسه و یک سری سوال جنرال، نه سوال تکنیکی. کلا اماده نبودم و با کلی من و من و نصفه نیمه جواب دادم. ( من حافظه اسمی خیلی خیلی ضعیفی دارم یعنی در حد یک از ده) حالا از همین امشب باید بشینم کار کنم اصطلاحات را مرور کنم که بتونم تو مصاحبه های بعدی جبران کنم. البته اگه نظر رییس بزرگ با این مصاحبه خیلی منفی نشده باشه. خیلی دعا کنید کار را بگیرم.
راستی قبل عمل رفتم موهام را رنگ کنم برای اولین بار به دکلره حساسیت شدید دادم، طوری که کار موهام نصفه موند. ارایشگرم هم فقط تا چهارشنبه کار میکنه و بعد میره مسافرت. موندم کی خودم را میتونم به ارایشگاه برسونم. 
از اینترنت ایران هم نگم که فاجعه. همین امشب وسط مصاحبه نیم ساعته، قطع شد و سریع پریدم رو گوشی و با گوشی وصل شدم، اما دوشنبه اسلاید پرزنتیشن دارم و نمیتونم تو گوشی اسلاید پرزنت کنم، نمیدونم اگه این وسط قطع بشه چیکار کنم.
خلاصه تهرانم اما مطابق معمول سرم خیلی شلوغه و برنامه هام تو هم تو هم.