My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

استرس

دوسه هفته ای باید هرروز برم دانشگاه، مترو سوار شدن همان و  نوشتن همانا

خوب از چی بگم٫ پست سری پیش از استرسی نوشتم که چند روزی سراغم اومد. خوشبختانه استرسم خیلی کمتر شده، یعنی تبدیل به تجربه ترس از استرس شده :))) اما غیر این خوشبختانه بقیه چیزها خوبه. حتی تا همین یک ماه پیش که شیکمم چندان بزرگ نشده بود، با لباس گشاد کسی متوجه بارداریم نمیشد. یادم نمیاد نوشته بودم یا نه. اما مثلا توی یک مهمونی بعد از یکساعت هرچی به یک دوستی میگفتم باردارم فکر میکرد دارم شوخی میکنم و دستش میندازم، یا منشی دانشگاه باور نمیکرد باردارم و وقتی بهش گفتم چندین بار گفت اصلا مشخص نیست. دیروز هم که ازمایش خرگوشی داشتم و از ساعت ۶ صبح تا ۴ عصر رو پا بودم، یکی از شاگردهام که اتفاقا دختر ایرانی هست گفت شما خسته نمیشید اینهمه کار میکنید؟!! البته وقتی رسیدم خونه کمر و پام درد میکرد. 
کلا ارزو میکنم میشد مثل خانمهای باردار خونه دار و مثل قدیمها که یک خوش خواب  واقعی بودم ساعتها راحت و تخت بخوابم اما  الان نهایت خواب بعد الظهرم شده نیم ساعت و تو طول شب هم دوسه بار بخاطر ترس از استرس بیدار میشم و دلم میخواد زودتر صبح بشه برم سر کار. انصافا استرس درد عجیبیه. فقط ارزو میکنم همینطور که این درد قبل بارداری وجود نداشت و یکهو سراغم اومد، بعدش هم خود بخود از بین بره و فقط مربوط به تغییر هورمونها باشه. هرچند بعدش احتمالا تا یکی دوسال ساعتها تخت خوابیدن هم جز ارزوهای محال میشه. شاید هم سالها. اوه فکرش هم استرس اوره. 
اینم پست امروز
پ. ن. البته اینرا هم اضافه کنم تا یکی دوماه پیش هیچ مشکلی نداشتم، الان هم روزها خوبم. فقط دلم برای یک دل سیر خوابیدن تنگ شده. ایشالله که بقیش هم بخیر بگذره و بعد هم خود بچه داری اذیتمون نکنه:)
نظرات 3 + ارسال نظر
حمیده پنج‌شنبه 29 دی 1401 ساعت 01:32

وااای خدای من خدای من آسمان عزیزم الهی قربونت برم مبارکت باشه که داری مامان میشی باور کن وقتی پستتو میخوندم تا دیدم گفتی شکمم بزرگ شد و بارداری اینقد خوشحال شدم قابل وصف نبود اندازه بارداری خواهرم که 7 سال باردار نمیشد بیشتر خوشحال شدم، من این مدت اینقد درگیر اخبار بد ایران بودم که هیچ انگیزه و امیدی برام نمونده بود که کارایی که دوس دارمو انجام بدم مثل سر زدن به وبلاگت، روززمو ساختی دختر خیلی خوشحالم برات خیلی زیاد

حمیده جون تموم مدتی که داشتم کامنتت را مبخوندم میخندیدم، یعنی انرژیت و شادیت از پس کامنت رسید بمن مرسی از اینهمه محبتت. فدای لطفت گاهی هوس میکنم بیام و یک پست از خود احساسات تو بارداری هم بنویسم، اینکه چطور عادت میکنی که یک انسان دیگه را تو بدنت داشته باشی و درعین حال که تصورش عجیب و کمی ترسناکه اما در واقع بامزه هست و میتونی باهاش بازی هم بکنی خلاصه کامنت پر ذوق و شوقت باعث شد که یک بار یک پست مخصوص این حسها بنویسم

گندم جمعه 23 دی 1401 ساعت 22:58 https://dreams-come-true.blog.ir/

پنیک تجربه ترسناکیه من داشتم و خب یک هفته باهام بود در حالی که اصلا نمیدونستم چیه. با دارو کاملا کنترل میشه و میره ممکنه برگرده ولی خیلی گذرا و مقطعی و با شدت خیلی کمتر. بنابراین اصلا ازش نترس. هر چیزی هم که برای ادم جدیده استرس اوره خدا به ادم و خانواده ادم سلامتی بده و توان جسمی و روحی کار کردن بقیه اش همه چی درست میشه

گندم جان مرسی از به اشتراک گذاشتن تجربه ات، برای من هم سه روز طول کشید، میدونستم استرس دارم اما نمیدونستم برلی چی، بعدا که به دکترم توضیح دادم گفت پنیک اتک ملایم داشتم. حقیقتش دارو یعنی همین دیفن هیدرامین را هم نخوردم. چه خوب که میگی اگه برگرده هم گذرا و با شدت کمتره. امیدوارم دیگه برنگرده. تجربه بدی بود. البته استرس لحظه خوابیدن بدتر بود.الان با اینکه شبها میخوابم اما تجربه و ترسش باعث شده من خوش خواب و شب دوست دیگه خوابیدن را دوست نداشته باشم و هنوز مشکل دارم. ممنون بابت نظرت، هرچی ادم پنیک را بهتر بشناسه کمتر میترسه

ربولی حسن کور جمعه 23 دی 1401 ساعت 21:36 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
بچه دار شدن مطمئنا مشکلاتی داره
اما امیدوارم بعدها بتونین به پسرتون افتخار کنین

سلام مرسی دکتر،
تا الان تعریف من از بچه دار شدن احساس مسئولیت در قبال سلامتی اش هست. انگار پدر و مادرها حکم محافظ ابدی میگیرن. گاهی هم تفنن و لذت از نیمچه شخصیت جنینی:) واقعا امیدوارم بعدا تعریف بهتری داشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد