My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

بچه خوبه ؟

قول داده بودم یک پست از بچه بنویسم پس این پست مختص شما :)

اومدن بچه زندگی را کامل عوض میکنه و خیلی مهمه که امادگی اش را داشته باشی و درواقع تصمیم داشته باشی که بچه دار شی. همینطور که ازدواج موفق از شرایط اقتصادی و رابطه قوی زن و مرد یا پارتنر تاثیر میگیره. بچه داری هم تا حد زیادی با شرایط خانواده تغییر میکنه. کلا اگه تصمیم به داشتن بچه دارید و وضع اقتصادی خوب و قابل اعتماد و رابطه محکم و خوبی با همسرتون دارید بچه دار شید. مسلما زندگی مادر یا پدری که پرستار یا کمک حال داره و خواب کافی میگیره و خوب استراحت میکنه با زندگی اونی که نداره خیلی فرق داره. زندگی اون مادر و پدری که رابطه اشفته ای دارن روان و شخصیت اون بچه را برای همیشه تغییر میده.  پس خیلی مهمه که رابطه قوی و زیبایی با همسرتون داشته باشید و بچه دار شید. مورد دیگه اینکه ایا هردو زن و مرد یا پارتنر حاضر به قبول مسئولیت هستن؟ ایا هردو مسئولیت میپذیرن و سهم قوی در بچه دار قبول میکنن. نسلهای قبل ما حضور پدر در بچه دار ی به تامین مالی منتهی میشد اما با حضور تکنولوژی و اگاهی جامعه نقشهای سنتی کمرنگ تر شده، ادمها اگاه تر شدن و و پدر و مادر هردو در بچه داری سهیم هستن و‌این خیلی مهمه، هم برای مادر و هم خود بچه. 

خوب به فرض داشتن همه این شرایط و تصمیم به بچه دار شدن سوال اینه بچه خوبه؟ بچه دار بشیم یا نه؟
بنظرم جواب این سوال تو هردوره ای از بچه داری و بسته به شرایط و شخصیت ادمها فرق میکنه. 
بچه داری بخصوص بچه اول تا سه ماهگی خیلی سخته. عمده سختی بخاطر کم خوابی هست، سه تا شش خیلی بهتر میشه روتین کار دستت اومده و بچه ها بیشتر میخوابن و درمتیجه تو هم بیشتر میخوابی، شش ماهگی بچه ها میشینن و شروع به خندیدن میکنن  و نیازشون به بزرگترها کمتر میشه و یواش یواش خستگیها کمتر میشه. کلا هرچی جلوتر میره بچه داری راحت تر میشه و بچه مستقل تر میشه و بیشتر زمانهایی برای خودت و خودت بودن داری. اما حالا فکر کن وضعیت اقتصادی خوبی نداری. فکرت اشفته هست. همسرت مشکل داره، روانت بهم ریخته هست، همه این سختیها ده برابر میشه. یا مادری را میشناسم که تو دوران بارداری پشیمون شد، بچه دومش بود اما دیگه صبر و حوصله نداشت. و متاسفانه زندگی خودش و اون بچه را جهنم کرد. 
از اون طرف مادرانی را هم میشناسم که با اومدن بچه، میگن یادمون نمیاد زندگی قبل بچه چطور بود، بچه مرکز دنیای منه و زندگیشون حول اون بچه میچرخه. اولی که وحشتناکه و وای به حال اون بچه که تبدیل به چه ادم ضعیف و بی اعتماد به نفس و مضطربی میشه  و‌شخصا اون گروه دوم را هم درک نمیکنم و بنظرم اون طرز فکر درست نیست.
در کل بچه خوبه یا بد؟ باید ببینی چی از زندگی میخواهی؟ حرفی که تو ذهن من میاد اینه اگه از زندگیت راضی هستی اگه نمیخواهی شب تا صبح و صبح تا شب بدوی و مسئولیت بی پایان داشته باشی بچه دار نشو. اما اگه دنبال تغییری. اگه میخواهی مدل دیگه ای از زندگی را تجربه کنی و همه اون شرایط را هم داری، خدا قوت پیش برو

تاثیر تحصیل در امریکا

این متن را چند روز قبل دفاع نوشته بودم که الان میذارم:)
امشب داشتم وبلاگ گردی میکردم، این یکی دوساله اخیر بیشتر وقتم ازادم به فیلم و سریال و اینستا میگذره و مثل قبل وبلاگ نمیخونم، بعد از خوندن چندتا پست و چندتا وبلاگ، متوجه تغییرات نویسنده ها شدم و پیش خودم گفتم حتما من هم تغییراتی کردم. تغییرات توی قلمم و تغییرات توی طرز فکرم. تغییرات قلمم میتونه این باشه بیشتر نوشته هام شده روزانه و چه کردم، نه چه خواهد شد، این میتونه تقریبا دوتا تادلیل داشته باشه یا یکی، اینکه دیگه بیصبرانه منتظر تغییرات خیلی بزرگ نیستم و اینکه میدونم این تغییرات باید اتفاق بیافته ‌و دیر یا زود میافته و دیگه خیال پردازی نیست. و دلیل دوم هم اینکه خیلی مطمئن ترم در مورد اینده. تغییرات فکری هم فکر میکنم زیاد داشتم، اینکه نمیخوام بهترین از همه نظر باشم، تو چندتا چیز بهترین بودن کافی هست و قبول کردم که تو بقیه چیزها بخودم سخت نگیرم و خودم را قبول کنم. من تو درس و تحقیق خوبم و سعی میکنم ادم خوبی باشم.تو بقیه جنبه های زندگیم هم عالی نیستم اما ادمیزاد نمیتونه تو همه جهات عالی باشه پس قبوله. مسلما اعتماد به نفس مجددی دارم پیدا میکنم که سالها بود‌گم کرده بودم. این اعتماد به نفس با کمی غرور همراه شده که میگذارم فعلا ازش لذت ببرم. از لحاظ علمی هم خیلی خوب پیشرفت کردم و کم کم برتریم را به بقیه میبینم، ایراد نداره یکی دوسال از این حس لذت ببرم چون بعدا که وارد صنعت بشم احتمالا  بشدت کیسه بوکس میشم. ظاهرا صنعت خیلی رقابتیه که همه از هم پله میسازن. دیگه اینکه میدونم از زندگی چی میخوام، عجیب و ناراحت کنندس که تا دوسه سال پیش نمیدونستم. میدونم باید زندگی کرد و سعی میکنم به زندگیم کیفیت بدم. بعد دفاع براش برنامه میریزم. و مهمتر فضا را برای راستین باز و مهیا کنم. بنظرم نوشته هام کمی جدی تر شده. شاید بخاطر تاثیر چندسال تحقیق و عوض شدن سبک فکر و استدلالم هست. این عوض شدن را به عینه هرروز حس میکنم و تجربه میکنم چون ابزار تحقیق و پیشرفت هست اما نمیدونم چقدر تو نوشته هام متبلور میشه.
خلاصه سه شب تا تموم شدن یک مرحله دیگه از زندگیم مونده،برلی همین الان این پست را نمیذارم و چندروز دیگه میذارم. شما که من را میخونید شما بگید چقدر فرق کردم، چه جنبه هایی از منرا دوست داشتید که الان اونطور نیستم و چه ویژگیهای جدیدی را میبینید که دوست دارید. کلا منرا با شخصیتی تجسم میکنید.