My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

اشتباه کردم

پای کامپیوتر نشستم و به مقاله ای چشم دوختم که جنبه یادگیری کدنویسی اون نرم افزاری را داره که درنهایت مجبورم یادبگیرم

چندوقتی هست مطمئنم اشتباه کردم تو انتخاب گروه. یادتونه روز اول فلوشیپ، سه تا گروه بود که میتونستم انتخاب کنم؟ گروهی که اومدم هرچند مدلینگ دارویی هست اما احتیاج به امار درسطح بالا و کدنویسی داره و بک‌گراند فارموکولوژی لازم نداره که من نمیتونم توش متخصص خوبی بشم، اکثرا هم از رشته های دیگه اومدن. 
و اما…… میدونید اشتباه بزرگترم چی بود؟ اشتباه بزرگم این بود که پیارسال کار اف دی ای را رد کردم و تو دانشگاه موندم. اینهمه مشاوره گرفتم. جالبه ایکا( یک دوست)  که  کسی بود تشویقم کرد به کار اکادمیک و‌موندن تو دانشگاه، امسال میگفت خیلی اشتباه کردی موندی. باورتون میشه الان دقیقا دنبال همچون پوزیشنی تو اف دی میگردم و دستم بهش نمیرسه. خیلی اشتباه کردم.
متاسفانه دیگه نمیشه چیزی را تغییر داد و باید نیمه پر لیوان را ببینم که اشتباهی نبوده که برام یک عمر پشیمونی بیاره و زندگیم را زیر و رو کنه و ایشالله بلاخره یک روزی کار تخصصی دلخواهم را پیدا میکنم.
برگردم سر یادگیری. دیروز و امروز صبح همه جور کاری کردم الا یادگیری و خوندن که درواقع بخشی از کار فلوشیپمه. 
نظرات 9 + ارسال نظر
پگاه شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 23:46

خیلی خوبه که آدم تکلیفش با خودش مشخص باشه. اینکه میدونید وی بدست آوردید و ایران چه شرایطی داشت.
من هم رشته تحصیلی م رو جوری انتخاب کردم که بتونم برم تهران از شهر خودم که از شهرهای مرزیه. خیلی حسرت میخورم که شاید اگه میرفتم پزشکی و همون شهر می‌موندم درآمد بهتری داشتم‌ . اما اتفاقا چند روز پیش به خودم یادآوری کردم که تهران بودن برای من خیلی خیلی مزایا داشته. به خیلی چیزا رسیدم و این نتیجه اون تصمیم من بود‌. نمیشه همه چیز رو با هم داشت، یه چیزی رو که بدست میاری، یه چیزی رو باید ازش بگذری

پگاه جان چقدر بالغانه و عاقلانه تصمیم گرفتی. دقیقا همینه، هیچوقت نمیشه همه چیز را با هم داشت و باید ببینیم الویت زندگیمون چیه و چی برامون مهمتره.
منم احتیاج دارم مثل شما به زندگی نگاه کنم، الویتهام را بشناسم و خودم را بابت چیزهایی که بدست نیاوردم و فدا کردم سرزنش نکنم. ممنون که از تجربیاتت گفتی

کانین شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 05:15

سلام خانم دکتر من چند روزی میشه که با شما اشنا شدم خواستم بگم ب مسیری که اومدید بسیار تحسین امیز نگاه میکنم.امیدوارم اون ثباتی که میخواهید به دستش بیارید

کانین جان سلام. محبت داری به من. اره اگه بدونی از چه وضعیت فاجعه ای خودم را به اینجا کشوندم. زبان افتضاح کوه میساخت از هرچالشی برام. اما خوشبختانه قسمتهای خیلی سختش تموم شده و سختیهاش از نوع بهتر شده

شلغم جمعه 24 فروردین 1403 ساعت 05:58

کاش همه اشتباه ها مث اشتباه تو بود که بین دوتا کارمندی کدومو بخوای باشه بابا پریشب تا حالا اعصاب و روحیه ملت سر اشتباهات این دختره خرد شده بیچاره خو قشنگم هستش بهار مصداقیانو میگم برو بخون عامو اعصابت خرد میشه دختره بیچاره عمر و زندگیشو باخت سر یه عشق پوشالی به این پارسا پیروز فره تخمی عامو دختره یتیم خودشو آواره روزگار کرد

شلغم جان
راستش اشتباهات من تاثیر مستقیم تو زندگی من دارن، مثلا حقوق خیلی پایینتر، عدم ثبات مالی و عدم احساس امنیت. موردی که گفتی یکجا یک کامنت درموردش دیده بودم اما حتی کنجکاوم نکرد برم ببینم چیه. من تو مشکلات خودم موندم واقعا مشکلات و این بازارگرمی ها و داستانهایی که یکهو گل میکنه و بعد هم بهمون سرعت فراموش میشه هیچ سهمی تو زندگی من نداره پس فالو نمیکنم.

پگاه دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 19:28

وقتی وبلاگتون رو میخونم همیشه این سوال برام پیش میاد که ایران بودید راحت تر نبود زندگی تون؟ چون داروساز ها در ایران شرایط خوبی دارن

سلام پگاه جان،
ما بخاطر یک سری مسائل مهاجرت میکنیم یک سری اهداف هم درنظر میگیریم.
هدف من از مهاجرت رفتن از ایران بود، خیلی برام سخت بود دروغ و کلاهبرداری و زرنگی ادمها را هرروز تحمل کنم. تحمل محیط ایران و این فرهنگ مردم ایران برام سخت بود. دلم زندگی تو محیط سالم و دور از دروغ و دو رویی میخواست. این هدف اول من از مهاجرت بود که بهش رسیدم. مادیات
هدف مهاجرتم نیود. بعدا تو پروسه مهاجرت، بسته به اینکه کجای مسیر بودیم هدفهای کوتاه مدت داشتم، مثلا موفق بودن تو درس و ریسرچ، رسیدن به جایگاهی که بتونم کار پیدا کنم، و الان هدفهام با توجه به اینکه حدود ده سالی اینجا هستم رسیدن به یک جایگاه متناسب با تحصیلاتی که کردیم و زحمتی که کشیدیم و ثبات تو زندگی هست.
کلا تو تموم این چندسال هیچوقت دلم نخواسته به زندگی تو ایران برگردم:)

پگاه دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 19:27

من مدتیه وبلاگتون رو میخونم. آدمهای باهوش اغلب راه های سخت تر رو انتخاب می‌کنند، امیدوارم ازین به بعد آسونی پیش روتون باشه‌.
و خودتون هم آسونی رو انتخاب کنید، دیگه سختی ها رو رفتید و راه های آسون و روان می‌تونه راهنمای خوبی باشه برای انتخاب درست.

پگاه جان شما به من لطف داری. یک جورهایی وقتی به خودم میرسه گیج میشم و پیچیده ترین و سخت ترین راهها را انتخاب میکنم. کلا منطق و استدلالهام چپ میشه و نمیتونم درست وضعیتم را تجزیه تحلیل کنم. انگار وسواس پیدا میکنم و بعد تصمیم اشنباه میگیرم

سما شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 06:06

سلام آسمان جان
اول بگم که ما از نظر شرایط زندگی خیلی شبیهیم، فقط ما در کانادا هستیم.
بعدش خواستم بگم که تمام دغدغه هات را می فهمم ولی چیزی که سعی می کنم همیشه به خودم یاد آوری کنم اینه که زندگی آب تنی در حوضچه اکنون هست. به نظرم به جای اینکه منتظر اینده باشیم، از لحظه لحظه بودن در کنار پسر کوچولوهامون لذت ببریم و زندگی هامون را با تمام‌ مشکلاتش و کم‌و‌زیادش بپذیریم.

سما جان سلام،
چقدر جالب که زندگیهامون مثل همه. راستی اگه دوست داری میتونیم خارج از وبلاگ هم درتماس باشیم از تجربیات هم استفاده کنیم.( غر شفاهی بزنیم)
راستش سما یک مدت به شدت بهم ریخته بودم از در و دیوار عصبانی بودم بعد دیدم فقط دارم عمرم را با عصبانیت طی میکنم و بهتره از همین زندگی با همین شرایط لذت ببرم. الان یک مدته بهتر شدم. صبرم بیشتر شده و زیر چشمی منتظر تغییراتم و سعی میکنم از همین روزها لذت ببرم.

زری.. پنج‌شنبه 16 فروردین 1403 ساعت 17:39 https://maneveshteh.blog.ir

خب آسمان جان، آدمی که چالش ها و انتخابهای زیادی جلوی مسیرش هست که بالاخره باید یه تصمیمی بگیره احتمال اشتباه کردنش هم بیشتر میشه، این را در جواب به کامنتی گفتم که جواب دادی که فکر میکنی از بقیه بیشتر اشتباه میکنی.
خدا را چه دیدی؟ شاید یه دری قراره تو همین انتخاب و مسیر برات باز بشه که خب لازمه اش بودنت اینجایی هست که الان هستی.
واقعا دانسته های ما کم هست و هیچ وقت نمیتونیم به یقین برسیم :(

زری جون، دیروز با مشاورم حرف میزدم( میگم مشاور فکر نکنید هرهفته مشاور دارم، که کاش اینطور بود چون خیلی کمکه) اما گهگاهی که خیلی بهم میریزم مشاور میگیرم.
میگفتم از خودم خیلی عصبانیم چون اشتباههای احمقانه ای کردم. ازم خواست ببینم تو چه شرایطی تصمیم گرفتم و ایا بخودم حق میدم! ….
دراخر مشاوره به این نتیجه رسیدم که کاری هست که شده و دیگه نمیشه براش کاری کرد، از حالا به بعد را بسازم.
کاشکی به دعا و نیروهای خارجی اعتقاد داشتم و میگفتم دعا کنید که این شرایط ما هرچه زودتر درست بشه. اعتقاد ندارم اما گفتنش حسم را خوب میکنه. پارسال هم گفتم نشد اما ایشالله تا سال دیگه همه چیز درست بشه

رویا چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 18:10

ببخشید ببخشید ولی اشتباه نکن به فکر بیرون اومدن از نیویورک هم باش

نمیدونم، شاید اینم یک اشتباهه اما فعلا هستیم. اما صد درصد یک روزی از نیویورک میزنیم بیرون.

ربولی حسن کور چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 14:40 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
کیه که توی زندگیش اشتباه نکرده باشه؟
این هم شد یه تجربه که البته خیلی سخت به دست اومد

سلام دکتر،
درست میگید، اما بنظرم نسبتا من اشتباهات زندگیم خیلی زیاده. بنظرم وقتی توی یک مشکل گیر میکنم غرق میشم و نمیتونم مشکلم را خوب تجزیه تحلیل کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد