My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

غرغرو

بلاخره هردو مصاحبه تاریخش قطعی شد، هردو هفته دیگه یکی چهارشنبه و‌ یکی جمعه. تقریبا دو ماه میشه که کار جدیدی اپلای نکردم و این دوتا کار که یکیش فلوشیپ اف دی ای هست و دومی کار برای یک شرکت بزرگ را قبلا اپلای کرده بودم که مصاحبه هاش با تاخیر برنامه ریزی شد. دارم براشون اماده میشم اما امید نمیبندم. اگه نشد مهم نیست، میرم رو بیمه بیکاری و بعد خیلی اروم و بدون عجله دنبال کار میگردم.

اما این بیخیالی در دنبال کار بودن بمعنای خونسرد و بیخیال بودنم نیست. بطورعجیبی تغییر کردم. خیلیها بعد زایمان افسردگی میگیرن من افسردگی نگرفتم اما بخاطر تحمل این شرایط به گوشت تلخ ترین و عصبی ترین حالت ممکنم تغییر شخصیت دادم. همش عصبانیم و ناراحت و ناراضی و درحال غرزدن. شاید هم یک نوع افسردگی باشه، اما هرچی هست میدونم منشا درونی نداره و بخاطر شرایط این طور شدم. دیگه شرایط را هم که میدونید. راه حلش چیه؟ رفتن سر یک کار مناسب، فرستادن پسرک  به مهد، راهی کردن پدر و مادرم به ایران و وبعد نفس کشیدن. درواقع بینهایت به ارامش و حریم شخصی و وقتی برای خودم احتیاج دارم، البته اینطور نیست که راستین کمکم نکنه. چندباری دست مادر و پسرک را گرفته و‌برده بیرون تا من نفس بکشم، بله پدرم ترجیح اشون خونه هست. اما درکل این زمانهای ازاد به درس خوندن یا یک خواب محدود شده.
کلا برای ادمهای نسل قبل چیزی به اسم پرایوسی وجودنداره.خلاصه بین پروسه کار و اماده سازی و بچه داری و زندگی با پدر و مادر توی یک اپارتمان دوخوابه تو‌این چندناهه تبدیل به یک‌ ادم بداخلاق و غرغرو شدم که نمیخنده و کمتر حرف میزنه و اگه بزنه درحال گله کردنه.
راستی مصاحبه جمعه ام ساعت ۸:۳۰ صبح شروع میشه و تا ساعت ۱:۳۰ ظهر ادامه داره و فقط نیم ساعت وقت استراحت برام گذاشتن. تا جاییکه میدونم حداقل ۱۳ نفر تو مصاحبه هستن، تو گروههای ۴ نفره و‌۲ -۳ نفره تقسیم بندی شدن. 
همین الان راستین اومد گفت من با مامانت و پسرک میریم کنار اب غروب افتاب را ببینیم و من باز عصبانی شدم. نتیجه این شد، مامانم ناراحت شدن و  با پسرک تنها رفتن تا شاید من و راستین هم تنها از خونه بزنیم بیرون. 
نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 23:24 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
منتظر خبرهای خوب هستیم

سلام
ایشالله. منم منتظر خبرهای خوبم.
البته میدونم کار جدید و فرستادن پسرک به مهد یعنی شروع دردسر و چالشهای جدید اما بیکار هم نمیشه که بود

ربولی حسن کور جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 07:10 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به خدا ما هم یه طوری مینویسیم که آرامش بگیرین جواب ما را هم بدین
ما رو دور ننداز

هاهاها دقیقا بک دقیقه مونده به مصاحبه

بیکار پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 08:14

سلام، خبر بدید مصاحبه هاتون چطور بودند .
موفق باشید

بیکار عزیز، خیلی عزیزی. چون به فکری و نگران مصاحبه هامی. دیروز که اسونه بود سخت بود وای به فردا که ۵ ساعته

صبا چهارشنبه 15 شهریور 1402 ساعت 22:57 https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام آسمان جان.

تو وبلاگم جواب پیامت رو دادم ولی گفتم شاید نخونی گفتم بیام اینجا هم بگم. فکر کنم همون موقع که تو وبلاگم پیام گذاشتی من داشتم خواب میدیدم اومدم نیویورک و تو یه جایی شبیه خوابگاه هم هستم و بهت پیام دادم اگر وقتت آزاد هست بیا با هم بریم ناهار بخوریم. بعد تو هم با پسرکوچولو تا کالسکه اومدین. پسرت هم کلی تپلی بود (البته عکسش رو دیدم) و تو کالسکه هم کمربند ایمنی داشت دیگه بیشتر از این یادم نیست!
ولی خب کلا خیلی به یادتم و با تمام وجودم واست آرزو میکنم مصاحبه هات به خوبی پیش بره و یه شغل خیلی خوب بگیری.

سلام صبا جان، من هنوز پیامهای قبلی خودت و دوستان دیگه را جواب ندادم البته فرصت نکردم اما الان که این پیامت را خوندم انقدر حس ارامش گرفتم‌که سریع دارم جواب میدم. صبا واقعا امیدوارم خوابت تبدیل به واقعیت بشه و روزی همین جا تو نیویورک ببینمت جالبه ما تو کالسکه کمربندپسرک را میبندیم چون پرتقلا است و لیز میخوره
مصاحبه fda دیروز بودو خیلی سخت تر از تصورم بود حدود ۴۰ تااسلاید داشتم انقدر سوال پیچم کردن که از اسلاید ۱۷ جلوتر نرفتم تازه بگذریم که ۱۱ تاش فقط معرفی کار بود. حقیقتش برای مصاحبه فردا خیلی ترسیدم و ناامیدم، حدود ۵ ساعت مصاحبه برلی شغل principal scientist اون هم pk/pd مدلینگ هست. کلا احساس میکنم الکی تا اینجا اومدم. من نه حافظه خوبی دارم نه دانش درست و حسابی، نه درست و حسابی نرم افزارها را بلدم ، تو این سالها یک کار را هی تکرار و تکرار کردم. هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیرم که مناسب این پوزیشن بشم. خلاصه پاک ناامیدم

زری.. شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 06:12

من هم خیلی وقتها وقتی ناراحت و خسته ام انگار زورم به مامانم میرسه، اما همه اش با خودم میگم حقش نیست:( بمرور سعی کردم طوری رفتار کنم که حداقل عذاب وجدان این را نداشته باشم.
خوش خبر باشی برای نتیجه مصاحبه:)

زری جون من تمام سعیم را میکنم که وقتی ناراحت و عصبیم باعث اذیتشون نشم. مامانم خیلی حساسن. و خدا میدونه کی بتونم ببینمشون. یا دفعه بعد ببینمشون چقدر وقت کنارشون باشم. باید قدر این فرصت را بدونم.

شادی پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 10:14

حق داری که کلافه باشی اونم توی آپارتمان که‌احتمالل کوچیک هم باشه اونم با بچه کوچیک ولی اینو یادت باشه پدر و مادر شی بلاعوض هستن یعنی هیچ چیزی و هیچ آدمی جایگزینشون نیست هر وقت خیلی کلافه شدی یاد ادم هایی بیفت که از دستشون دادن و دوست دارن جای یک ثانیه الان شما باشن اون وقت حالت بهتر میشه و با شرایط بهتر کنار میای خدا همه پدر مادرها رو برای بچه هاشون سلامت حفظ کنه

سلام شادی عزیزم
خیلی خیلی درست میگی، زندگی توی یک اپارتمان کوچیک با بچه کوچیک و دوتا ادم مسن سخته اما حضورشون هم نعمته. مامان و بابام بشدت به پسرک عادت کردن و حتی تصور میکنن که ازش جدا بشن اشک تو چشمهاشون جمع میشه و البته پسرک هم بهشون عادت کرده و خیلی خیلی دوستشون داره. خود من هم فکر اینکه تا چندماه نمیتونم ببینمشون اذیتم میکنه. امان از مهاجرت. امان از پیری. امان از مرگ. امان از دست دادن پدر و مادر. امان از فلسفه زندگی

صبا پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 02:38 https://gharetanhaei.blog.ir/

آسمان جان
من فکر میکنم ربطی به زایمان و بعدش نداره خیلی.
زندگی کردن با پدر و مادر برای من یکی واقعا دیگه میسر نیست و من میتونم این عصبی بودنت رو کاملا درک کنم. انگار هیچ زبان مشترکی برای تعامل وجود نداره و شدیدا هم حس گناه و عذاب وجدان نسبت بهشون داری و همه اینا باعث میشه تو یه لوپ عذاب آور گیر کنی.

برات کلی آرزوی آرامش دارم و البته یه شغل خیلی خوب

امیدوارم مصاحبه های هفته بعد به بهترین شکل پیش برن. بعدش به زودی وارد پروسه کار بشی. پسرک هم دیگه ۷-۸ ماهش هست تا اون موقع و می تونه تا یه حدی از پس مهد بربیاد.

صبا جان،
دقیقا درست میگی. اما درکل پدر من خیلی ادم سختی برای زندگی هستن و الان مشکلات جسمی هم بهش اضافه شده. بنظرم دو-سه ماه نهایت زمانی هست که میشه باهاشون زیر یک سقف زندگی کرد تا هردو طرف راحت خوشحال باشن اما حالا که شرایط من اجازه نمیده دیگه باید خیلی چیزها را نشنوم و بگذرم و عادت کنم و اونها هم کمی تطبیق بدن. ایشالله بعد پیدا کردن کار و فرستادن پسرک به مهد اوضاع بهتر میشه. البته واقیت اینه بشدت عذاب وجدان فرستادن مهد را هم دارم، اما فهمیدم من شخصیت زن خونه دار و تمام وقت مادر را ندارم و البته شرایطش را هم نداریم.
یکبار باید بیام پست مفصل در مورد مهد بنویسم.
ممنونم

ربولی حسن کور چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 23:21 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم مصاحبه ها موفقیت آمیز باشه.
معلوم نیست دوباره چه زمانی بتونین والدینتونو ببینین. امیدوارم ناراحت نفرستینشون ایران.

سلام
ممنونم. نه دکترجان، اتفاقا بیشترمواقع تو خودم میریزم. اونها مسبب شرایط من و تحمل کمم نیستن. هرچند زندگی با پدرم سخته اما چیزی نیست که بشه کاری کرد و مادرم تمام تلاششون را میکنن که کمک باشن که انصافا هم هستن و حضورشون باعث میشه کمی فرصت برای خودم داشته باشم. درکل اگه شرایط من طور دیگه ای بود همه چی خیلی بهتر بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد