My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

گزارش زندگی

تازه پسرک را خوابوندم. پسر کوچولو خوشبختانه خیلی بچه خوش اخلاق و خوش خنده ای هست اما سخت میخوابه. قبلا فقط تو بغل و موقع راه رفتن میخوابید، بزرگتر و سنگین تر که شد سعی کردم یک روتین خوب و ساده برای خوابش پیدا کنم اما تا الان فقط تونستم کالسکه را جایگزین کنم و این طوری هست که روزی ۴-۶ بار توفیق اجباری داریم که از خونه بزنیم بیرون تا پسرک بخوابه و البته بعد از یکساعت تلاش، به یک چرت نیم ساعته منتهی میشه. تو طول خواب شب هم دوبار کولیک میشه که عملا نه خودش خواب طولانی داره نه من. یادتونه موقعی که پسرک کولیک شد روزشماری و بعد هفته شماری میکردم که شش هفته اش بشه و کولیکش تموم بشه. بعد امید داشتم بعد از دوماهگی از شر کولیک راحت بشه اما باید میدونستم که موقع تقسیم سهم شانس، به من و راستین سهم شانسی نرسید، پس طول کشیدن کولیک پسرک تا شش ماهگی( واگه به شانس ما باشه بیشتر) قابل پیش بینی بود:) البته خوشبختانه بعد از سه ماهگی کولیکش ملایمه و با یک ماساژ شکم و ورزش پا و بغل کردن و راه بردن حل میشه. دوماهی هم هست پدر و مادرم اینجان و کمی هم مشغول اونهام. پدر و مادرم سنشون بالاست اما مادرم روبراهه و تو بچه داری کمکه. حالا نه اینکه نصف روز بچه را نگه داره من به کارهام برسم. اما تا دوساعت میتونم روشون حساب کنم اما پدرم برعکس خیلی ناتوانن و به سختی راه میرن و مشکلات پیری دیگه هم دارن( مشکلات!!!). با این وجود تصمیم داریم که شش ماه را بمونن چون هردو خیلی به پسرک عادت کردن و معلوم نیست دیگه کی بتونن بیان امریکا.
از اخر جون هم کارم با دانشگاه تموم شد، گزارشهای اخر را فرستادم و تمام و رفتم تو مرخصی زایمان ۱۲ هفته ای که تا اواخر سپتامبر طول میکشه، حدود یک ماهی هم هست دیگه برای هیچ کاری اپلای نکردم و اعصابم راحته. مصاحبه تخصصی اف دی ای ام برای اخر ماه هست و چون احتمال درست شدنش هست دیگه تصمیم گرفتم دنبال کار نگردم. یک مصاحبه اولیه دیگه هم داشتم که یکی از اعضا مصاحبه با کار من اشنایی داشت و خوب پیش رفت، بعد از اون یک مصاحبه تخصصی و چندتا مصاحبه دیگه با اعضا گروه دارم که درمجموع خودشون براورد کردن ۴-۵ ساعت مصاحبه طول میکشه، خدا به داد برسه) یادمه مصاحبه پارسالم با اف دی ای هم همینطور بود اما اون موقع نه ترسی بود و نه اضطرابی، اصلا حتی نتیجه اش برام مهم نبود!
از اون طرف خودم هم یادگیری یکی دوتا برنامه را گذاشتم تو برنامم. شبها که پسرک میخوابه اگه جونی داشته باشم ۱-۲ ساعتی درس میخونم،  با اینکه به ظاهر کار ندارم اما همش درحال بدو بدو با چشمانی که بشدت درارزوی خوابه هستم. این هم زندگی این روزهای من. ( نوشتن این پست چندین ساعت وقت برد، با خوندن این پست میتوتید حدس بزنید چرا!)
نظرات 4 + ارسال نظر
samaneh سه‌شنبه 31 مرداد 1402 ساعت 03:19

آسمان عزیزم چقدر خوشحال شدم که نوشتی. خیلی خوش بینم به کار اف دی ای. امیدوارم بهترین ها برات پیش بیاد

مرسی سمانه جان . اره یکی از اعضا تیم مصاحبه کننده، تو پروژه های اف دی ای من بود و برای همین شناخت کافی از من و کارم داره، البته شانسم فصل ورکشاپها و کنفرانسهای تابتستونیه و هنپز مصاحبه تخصصی ام زمان بندی نشده. دعا کن زودتر و البته به خوبی این پروسه انتظار تموم بشه و وارد کاربشم و کمی زندگی ثبات و روتین و امنیت پیدا کنه.

زینب شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 00:55

آسمان جان همین که تو این شرایط میتونی هر روز درس بخونی چیزییه که هرکسی از جمله خودم از پسش برنمیاد باید به خودت افتخار کنی. امیدوارم این مسئله شغلت هم به بهترین نحو حل بشه تا روزای بی دغدغه تریو تجربه کنی.

زینب عزیز لطف داری. اجباره زینب جان. چاره ای ندارم. مجبورم خودم را برای مصاحبه ها اماده نگه دارم. و البته اگه روزی هم برم سر کار بخصوص اول کار باید خیلی چیزها یاد بگیرم.

رویا جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 07:42

آسمان عزیزم یادت بیاد که تو خودت را برای این روز و روزهای سختر بعدی آماده کرده بودی و میدونستی آدم گاهی یادش میره اما این هم روندی از زندگی با بچه هست اما زیاد سخت نگیر میدونم خیلی خیلی سخته اما باید این آستانه بالاتر و بالاتر شرایطت قابل درک اما سعی کن آروم باشی داستان همیشگی هی زمین خوردن و بلند شدن و از رو نرفتن هست پس لذت پسر ناز را ببر و پدر و مادری که الان هستن و بعدها برات خاطره میشن عیبی نداره تو پر روتر باش مراقب خودت باش به امید خبرهای خوب که میدونم در راه هستند

سلام رویای عزیز،
مرسی، پسرک خیلی شیرین و خوش اخلاقه و انصافا روند بچه داری هم ماه به ماه راحت تر میشه، حضور پدر و مادرم هم خوبه، گاهی خسته میشم بخاطر مراقبت از پدرم که طبیعیه اما میتونم بگم ۸۰-۹۰٪ مواقع خوشحالم که اینجان:)
به امید خبرهای خوب.

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 14:13 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا خسته نباشید
کاش کاری از دستمون برمیومد

سلام ممنونم دکتر، فکر میکنم بخش بچه داریش بین همه تازه پدر و مادرها مشترکه و شاهکار نمیکنم. یکجورهایی روند زندگی من همیشه پیچیده و سنگین میشه. احتمالا ناخوداگاه خودم همه چی را سخت میکنم. پیدا کردن کار و بچه داری و میزبان پدر و مادر بودن اونهم شش ماه، اما درکل همه چی بهتر از دوماه پیشه و ایشالله دوماه اینده اوضاعم بهتر هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد