My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

حال دلم خوب نیست



حدود یک هفته پیش یک پست براتون نوشتم و توضیح دادم احساس افسردگی میکنم، اما چون خیلی بار منفی داشت پست نکردم، اما دیروز که یکی از بدترین روزهام را از لحاظ علمی داشتم باعث شد دوباره دست به قلم بشم چون قراره شما همراه همه زندگی من باشید نه فقط بخش خوب و مثبت و زیبای قضیه. درواقع عملا تلاش ۱/۵ سال کارم پرید، مدت ۱/۵ بود فکر میکردم متابولیسم پوستی را اندازه گرفتم اما با ازمایشهایی که کردم مشخص شد فرمولاسیون دارویی ماده متابولیت را داره اما چیزی تو لیبل دارویی اش نیاورده و هیچ منبعی هم این ازمایش را نکرده بوده. حالا باید به استادم و fda هم خبر بدم. و شاید این بخش را از تزی که نوشتم حذف کنم. از اونطرف یک فرمول محاسباتی فارماکوکینتیک طراحی کرده بودم که موبور هم ادعا کرد اون هم همین فرمول را نوشته بعد از لحاظ زمانی بررسی کردیم دیدیم اون نوامبر نوشته من ژانویه، خلاصه این هم یک حالگیری دیگه بود. اما درکل مدتی هست افسرده ام، انرژی ام پایینه و خیلی حساس و بداخلاق شدم، اماده ام که با بقیه دعوا کنم و دوستیهام را بهم بزنم اما بزور جلوی خودم را میگیرم که همچنان لبخند بزنم. خواستم مشاور ایرانی بگیرم اما با قیمت جلسه ای ۴۰ دلار از خیر هرچی مشاور بود گذاشتم تازه اگه پکیج ۲۵ جلسه ای بگیریم میشه جلسه ای ۳۰ دلار. بعد روانشناسها تو بوق و کرنا میکنن که برای مشکلاتتون کمک بگیرید درحالی که جلسه ای ۳۰-۴۰ دلار کلا مخ ادم از حرف تعطیل میشه. خلاصه این روزها حال دلم خوب نیست

تاثیر تحصیل در امریکا

این متن را چند روز قبل دفاع نوشته بودم که الان میذارم:)
امشب داشتم وبلاگ گردی میکردم، این یکی دوساله اخیر بیشتر وقتم ازادم به فیلم و سریال و اینستا میگذره و مثل قبل وبلاگ نمیخونم، بعد از خوندن چندتا پست و چندتا وبلاگ، متوجه تغییرات نویسنده ها شدم و پیش خودم گفتم حتما من هم تغییراتی کردم. تغییرات توی قلمم و تغییرات توی طرز فکرم. تغییرات قلمم میتونه این باشه بیشتر نوشته هام شده روزانه و چه کردم، نه چه خواهد شد، این میتونه تقریبا دوتا تادلیل داشته باشه یا یکی، اینکه دیگه بیصبرانه منتظر تغییرات خیلی بزرگ نیستم و اینکه میدونم این تغییرات باید اتفاق بیافته ‌و دیر یا زود میافته و دیگه خیال پردازی نیست. و دلیل دوم هم اینکه خیلی مطمئن ترم در مورد اینده. تغییرات فکری هم فکر میکنم زیاد داشتم، اینکه نمیخوام بهترین از همه نظر باشم، تو چندتا چیز بهترین بودن کافی هست و قبول کردم که تو بقیه چیزها بخودم سخت نگیرم و خودم را قبول کنم. من تو درس و تحقیق خوبم و سعی میکنم ادم خوبی باشم.تو بقیه جنبه های زندگیم هم عالی نیستم اما ادمیزاد نمیتونه تو همه جهات عالی باشه پس قبوله. مسلما اعتماد به نفس مجددی دارم پیدا میکنم که سالها بود‌گم کرده بودم. این اعتماد به نفس با کمی غرور همراه شده که میگذارم فعلا ازش لذت ببرم. از لحاظ علمی هم خیلی خوب پیشرفت کردم و کم کم برتریم را به بقیه میبینم، ایراد نداره یکی دوسال از این حس لذت ببرم چون بعدا که وارد صنعت بشم احتمالا  بشدت کیسه بوکس میشم. ظاهرا صنعت خیلی رقابتیه که همه از هم پله میسازن. دیگه اینکه میدونم از زندگی چی میخوام، عجیب و ناراحت کنندس که تا دوسه سال پیش نمیدونستم. میدونم باید زندگی کرد و سعی میکنم به زندگیم کیفیت بدم. بعد دفاع براش برنامه میریزم. و مهمتر فضا را برای راستین باز و مهیا کنم. بنظرم نوشته هام کمی جدی تر شده. شاید بخاطر تاثیر چندسال تحقیق و عوض شدن سبک فکر و استدلالم هست. این عوض شدن را به عینه هرروز حس میکنم و تجربه میکنم چون ابزار تحقیق و پیشرفت هست اما نمیدونم چقدر تو نوشته هام متبلور میشه.
خلاصه سه شب تا تموم شدن یک مرحله دیگه از زندگیم مونده،برلی همین الان این پست را نمیذارم و چندروز دیگه میذارم. شما که من را میخونید شما بگید چقدر فرق کردم، چه جنبه هایی از منرا دوست داشتید که الان اونطور نیستم و چه ویژگیهای جدیدی را میبینید که دوست دارید. کلا منرا با شخصیتی تجسم میکنید.  

عید و‌ سال نو



این روزها حس خوبی به پست داک ندارم، با اینکه اگاهانه پست داک را بر اساس شرایطم انتخاب کردم اما با تموم شدن phd دست و‌دلم به ازمایشها نمیره، پست داک گزینه خوبی بنظر میرسید درزمان انتظار برای کارت گرین کارت، و پروسه بچه داری، که میتونست با کلی پژوهش و ‌نو اوری همراه باشه، اما اول از همه این انتظار گرین کارت خارج از طاقتم شده، دوم انگار که پروسه بچه دار شدن هم قراره بیافته تو دست انداز که حال دردسرهاش را ندارم، سوم وقتی میبینم مقاله های قبلیمون که همراه با دوسه تا نو اوری هست بعد سه سال هنوز چاپ نشده و هران احتمالش هست یکی از رو پوسترهامون متدمون را کپی کنه و مقاله چاپ کنه کلا رغبتم را به نواوری دارم از دست میدم چون با وجود fda سالها باید تو انتظار چاپ بمونم، قدر ندونستن استادم و‌سنگینی کارهای فیزیکی ازمایشها درحالی که میتونستم برم سرکار و پشت میز نشین بشم هم مزید علت شده. تنها حسنش زمان هست که هرموقع بخوام میرم و هرموقع بخوام میام، البته اینرا هم درنظر بگیرید که بیشتر از ۴۰ ساعت درهفته هم دارم کار میکنم. 
دوسه ساعت بعد: خوب چاره ای نیست و حقیقتش اوضاع هم بد نیست. فقط من انتظاراتم بالا رفته. فعلا بهترین کار اینه که حسنهای کار را ببینم و بچسبم، مثل همین انعطاف زمانی، کار را بلد بودن و استرس کمتر. زندگی تو نیویورک یک مدت دیگه. اصلا همین که چیز بدی وجود نداره و همه چیز با شیب کم داره بسمت خوبی میره. همین عالیه، نه؟
اصلا اینها را بیخیال، عیدتون مبارک، اصل حالتون چطوره؟ ما روز و اول دوم عید فوق العاده ای داشتیم، تا اخر هفته کار و بار داریم و‌لی اخر هفته مهمون داریم، مطمئنم بازم خوش میگذره. عید شما چطور بوده؟

بعله دیگه پرونده phd هم بسته شد:)


سلام سلام
خوبید؟ خوشید؟ بعله دفاع تموم شد و چند روزی هم از روش گذشته، اون روز برخلاف تصورم باز کمیته کلی سوال پرسیدن اما درکل جز یکی از اعضا کمیته که ریوایزهای گرامری داده بود هیچ ریوایزی نگرفتم و یکیشون که تو صنعت هست گفت این داده ها حتی از لحاظ صنعت هم عالیه، خلاصه گل و بلبل بود، اما شبش بعد دفاع از تنشن و هیجان تا ۶:۳۰ صبح خوابم نمیبرد و به سوالها و جوابهام فکر میکردم. روز بعد دفاع هنوز ذهنم درگیر بود اما پنجشنبه یکعالمه انرژی داشتم از جمعه که دیروز باشه هم تقریبا برام عادی شد:)) ادمیزاد. 
فرصت نشد بنویسم تا امروز دوشنبه صبح که دارم برمیگردم دانشگاه برای شروع دوباره ازمایشهای گرنت، برای اون عده که یادشون رفته، من از سپتامبر دارم بعنوان پست داک کارهای گرنت را میکنم. خیلی دلم میخواست بشینم و برنامه برای ماههای اینده ام بریزم اما اونقدر فکرم درگیر ازمایشهای عقب افتاده و اماده شدن برای عید نوروز هست گفتم یکماهی عجله نکنم تا موقعش برسه. فقط یک موردش اینه دنبال ثبت نام کلاس مجازی یکی از استادان بنام نقاشی هستم که گفت دوره اشون خرداد شروع میشه. دوم، متوجه شده ام وقتی درمورد مطلبی بداهه حرف میزنم جملاتم را قبل تموم شدن ول میکنم یک جمله دیگه برای توضیحش اضافه میکنم که حالت پرانتزی داره که تو نوشتن استفاده میکنم بعد برمیگردم جمله اولم را کامل میکنم، خلاصه برای تقویت گفتار، بعضی اوقات تو‌کلاب هاوس پراکنده نظرم را میدم تا تمرین مدیریت برای اینده کنم، اول با فارسی شروع کردم اما دوسه ماه دیگه اتاقهای انگلیسی زبان هم میرم. سوم برنامه R را کامل یاد نگرفتم از یکماه دیگه اون را هم شروع میکنم. فکر کنم همینها برای شش ماه اینده کافی باشه تا ead کارتهامون برسه، درضمن مطابق معمول ما وارد یک پروسه مهاجرتی شدیم و پروسه طولانی شد، اولیش فرمهای پر دردسر ۹۴۴ بود که بمحض اینکه ما فرمها را فرستادیم گفتن دیگه لازم نیست و ۱۰۰۰ دلار هم هزینش شد، دوم پروسه از ۲ ماه شده ۵-۸ ماه بخاطر کرونا. اما خوبیش اینه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره 

تقویم دفاع

یکشنبه ۲۸ فوریه

تقریبا یک هفته تا دفاع مونده ۹ مارچ یا ۱۹ اسفند بوقت ۳ بعد الظهر اینجا یا ۱۱:۳۰ شب شما، تا رسیدن و تموم شدن این روز کذایی دارم لحظه شماری میکنم اما از طرفی هنوز به امادگی کامل نرسیدم که فقط  تمام دفاع را باهم دوره کنم، هنوز تو مرحله بخش بخش اماده کردن هستم. موبور میگفت دوهفته به دفاعش تمرین پرزنت را شروع کرده بوده و ۶۰ بار تمرین کرده( علامت تعجب) درمقایسه با اون من خیلی عقبم اما مهمتر اینه هنوز مغزم خوابه و بهره وری اش بشدت پایینه. هرروز مجبورم مقداری از تز را اماده کنم اما انگار در حد یک لایه سطحی ازش را میگیرم. نمیدونم چطور بگم اما جنگجو و اماده نیستم. 
دوشنبه اول مارچ
بخش عظیمی از کار دفاع کنترل استرس و تنشنی هست که داری، باید کنترلش کرد تا بهترین بازده را داشته باشم، اینجا است که تخصصم به کمکم میاد، علم داروسازی و قرصهای ایندرال. قرص را به بچه های کنکوری برای کنترل اضطرابشون توصیه میکردم و الان خودم احتیاج دارم، از امروز تا روز دفاع. 
شنبه صبح ۶ مارچ
سلام سلام، از حالت اضطراب و ترس رسیدم به درجه خماری و ارامش و امادگی. دیگه اکثر روز را با خیال راحت فیلم و سریال میبینیم و کلا یکی دوبار پرزنت را برای خودم تکرار میکنم و منتظرم که سه شنبه برسه. کمی چالش زمان دارم، یعنی اگه حواسم نباشه و تو هراسلاید یکی دو جمله بیشتر بگم اوضاع خیط میشه. ایمیل زدم به استادم که پرزنت من  یکساعت و ده دقیقه طول میکشه، گفت نه max ۴۵ دقیقه هست، و اگه بیشتر طول بکشه و کمیته خوشش نیاد عواقبش با خودته. حالا خودم یادمه موبور پرزنتش یکساعت بود درصورتیکه مطلب من بیشتره، یعنی مدل حرف زدن استادم واقعا میره رو اعصاب، چه عواقبی!! خلاصه سعی میکنم همون یکساعت تمومش کنم اما برای اینکه یکساعت بشه خیلی باید حواسم باشه که نخوام یک مطلبی را توضیح بدم و روشن کنم چون زمان بیشترمیشه. 
اما درکل واقعا منتظرم که این دفاع تموم بشه. امیدوارم بعد از دفاع بعضی از رفتارهای رو‌مخی استادم هم تموم بشه. استادم قصد داره بازنشسته بشه و میخواد برگرده ایتالیا، شوهرش و خانوادش اونجان، اما چون گرنت را داره و چهار تا شاگردهاش هنوز دفاع نکردن باید یکی دوسالی صبر کنه اما بمن گفت از اردیبهشت میره ایتالیا و ریموت کار میکنه. با اینکه تموم گرنتش دست منه اما ممنون گذار نیست و وگاهی بد ضدحال میزنه. با اینحال اکثر مواقع خوب یا معمولی هست. و حسن پست داک هم اینه زمان کارم کاملا دست خودمه و چون به کار کاملا مسلطم برام راحته و استرس خاصی نداره. 
راستی موبور چطور ۶۰ بار پرزنت راتمرین کرد، جدا زیاده روی هست من نهایتش تا روز دفاع ۱۰ بار پرزنت کنم تازه مشکل زبان هم دارم، این ۱۰ بار هم بخاطر تنظیم زمانه
شنبه بعد الظهر ۶ مارچ
کلا خونه داری را دوست ندارم، امروز که بلند شدم گردگیری کردم یاد ایران افتادم, وقتی خونه را کامل خاک میگرفت و یک کمک داشتم که سه هفته یکبار میومد خونه ۸۰ متری را تمیز میکرد، سه هفته تموم خونه را خاک میگرفت تا تمیزکار بیاد و دستی روش بکشه، اون زمانی که همیشه غمگین و عصبانی بودم، زندگی میکردم اروم حرف میزدم اما یک غم خیلی خیلی بزرگ و خشم نهفته ته وجودم بود، امروز دیدم هرچند هنوز خونه داری را دوست ندارم اما رغبت میکنم دستی به خونه بکشم، گاز را تمیز کنم، و زندگی کنم، این یعنی امید به زندگی، یعنی ته وجودم نسبتا اروم گرفته. میگم نسبتا چون شاید باورتون نشه وقتی میشنوم فلانی کارهاش را کرده داره میره کانادا یا امریکا یک لحظه برق میگیرتم‌ چون اون اسمان اسیری که سالها درحسرت رفتن تو ایران به بند کشیده شده بود یک جایی اعماق قلبم گیر کرده و هنوز باور نکرده بندهاش باز شده، اتفاقا اون لحظه تکان خوبه تا بفهمم هنوز یک جای روحم زخم داره و احتیاج به مرمت. 
اوه متراژ خونه قبلی را نوشتم یادم رفت جدید را بنویسم، خونه اجاره ای ۳۵ متری. منظورم هم این بود متراژ خوشی نمیاره