My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

گمشده

ایام عید 92 بود که با مقوله وبلاگ اشنا شدم. سر کار میرفتم و داروخانه خلوت بود. ارشیو اولین وبلاگ را بلعیدم. نوشته های دختری که به اتریش کوچ کرد و پرستاری خوند و زندگیش را تو اتریش از نو ساخت. نهایت ارزوی من. اون روزها مستاصل بودم. پرونده مهاجرتمون به کانادا بسته شده بود و هر مسیری برای مهاجرت میرفتیم به در بسته میخوردیم. اسون نبود. ماهها وقت و زمان و انرژی و امید و بعد به در بسته خوردن. میشه گفت سال  91 و 92 از سخت ترین سالهای زندگیم تو پروسه مهاجرت بود. کلا تو سالهای زندگی تو ایران ،سال سخت زیاد داشتم.جالبه بدونید مشکل من نه مالی بود نه خانوادگی نه شغلی. مشکل من خودم بودم. دنبال شادی و رضایت از زندگی میگشتم ، دنبال هدفی که به زندگیم معنا بده. سرگشته و گمشده به هر دری میزدم. تا اینکه مهاجرت شد هدفم.  دیگه چیزی نمیدیدم جز رفتن. چیزی نمیخواستم جز یک روز زندگی خارج از ایران و.... بلاخره اومدم. دوسه سال اول شد دست و پا زدن تو اقیانوس مهاجرت و روبروشون با امواج سهمگین  مشکلات.  هر قدم ساده. هرمساله پیش پاافتاده میشد موجی بزرگ و ما بودیم و گذشتن از اون موج.  چندسال بعدش شد زمان انطباق. شنا کردن را یاد گرفته بودیم . میدونستیم با شنا میشه از موجها گذشت. کم کم یاد میگرفتیم تو فاصله موجها میشه  از تابش خورشید روی پوستمون لذت ببریم. دیگه میدونستم موج چند مرحله داره . اول میبینیش. اون موقع باید انرژیت را جمع کنی و برای گذشتن از روش اماده بشی. بعد مرحله برخورد میرسه. اونموقع فقط و فقط باید شنا کنی و بعد به خودت می ایی و میبینی روی امواج سواری وبعد موجه که داره دور میشه. اون فاصله ای هست که میتونی از نور خورشید، نسیم و باد لذت ببری. امسال بود که یاد بی هدفی اواخر 20 سالگیم افتادم. اون زمان که با هیچی شاد نمیشدم و دنبال رضایت درونی میگشتم. دیدم دارم از زندگی لذت میبرم. دیدم  ته دلم روزهایی هست که شادم. روزهایی که بی توجه به زمین و زمان یک لبخند پهن تو قلبم دارم. اینجا بود که فهمیدم مدتی هست گمشده ام را پیدا کردم.  در واقع شادی را پیدا نکردم. شاد بودن و شاد زندگی کردن را یاد گرفتم. فهمیدم اقیانوس زندگی و موجها همیشگی است. خاصیت اقیانوس همینه. شاید هم همین موجهاست که بهش معنی میده. مهم اینه که طرز برخورد با موج را بلد بشی. مهم اینه که از شنا کردن لذت ببری. و مهمتر اینه بدونی میشه تو فاصله بین موجها چشمهات را ببندی و از تابش نور افتاب و باد روی صورتت لذت ببری.

اسمان

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم.

من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم.

مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.