-
هوا داره گرم میشه
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 13:10
سلام دلم برای نوشتن و حرف زدن برای شما تنگ شده بود، برای همین وسط یک روز کاری و کار و بار تصمیم گرفتم بیام بنویسم چندوقتی هست باز مشاوره را شروع کردم. هرچند تقریبا ماهی یکبار جلسه دارم اما همین کمک میکنم که از فشار و استرس تخلیه شم و با روحیه بهتری زندگی کنم. اتفاقا داشتم فکر میکردم نوشتن برای شما هم یک جور تراپیه و...
-
اشتباه کردم
چهارشنبه 15 فروردین 1403 13:17
پای کامپیوتر نشستم و به مقاله ای چشم دوختم که جنبه یادگیری کدنویسی اون نرم افزاری را داره که درنهایت مجبورم یادبگیرم چندوقتی هست مطمئنم اشتباه کردم تو انتخاب گروه. یادتونه روز اول فلوشیپ، سه تا گروه بود که میتونستم انتخاب کنم؟ گروهی که اومدم هرچند مدلینگ دارویی هست اما احتیاج به امار درسطح بالا و کدنویسی داره و...
-
سال نو، زندگی قدیمی
یکشنبه 5 فروردین 1403 10:46
سلام عیدتون مبارک، خیلی وقته ننوشتم که دو علت داشت. یکی اینکه هیچ تغییر خاصی تو زندگیم نبود، دوم نبود وقت ازاد مناسب. وقت ازاد بود اما اون موقع انقدر ذهنی و جسمی خسته بودم که ترجیح میدادم فقط یک سریال ببینم خالی بشم. خوب از زندگیم بگم، امروز پنجمه عیده و ما هنوز فرصت نکردیم یک عکس با سفره بندازیم، یا خودم مرتب نبودم...
-
خوشبختی و بدبختی
چهارشنبه 11 بهمن 1402 17:06
مدتی هست هم احساس خوشبختی میکنم هم بدبختی. یعنی توامان هردورااحساس میکنم. خوشبخت و خوش شانسم بخاطر حضور پسرک که بنظر باهوش و هوشیاره و خنده ها و کارهاش سرگرمم میکنه و خوشبخت نیستم چون بشدت از زندگی که ساختم، ساختیم ناراضیم. هنوز شبها خوب نمیخوابیم و امیدی هم ندارم که پسرک به این زودیها از وابستگیش به شیر توی خواب دست...
-
سال جدید میلادی
شنبه 16 دی 1402 21:51
هفته شلوغی درپیش داریم، البته یک هفته شلوغ معمولی. هفته دیگه قراره اخر هفته بریم مونترال. چهار روز درسردترین فصل سال به یکی از سردترین شهرهای کانادا. خواهرم ساکن ونکوور شده اما هنوز نمیتونه بیاد امریکا و از اونجایی که دلش برای دیدن پسرک یک ذره شده تصمیم گرفتیم همه خونه برادرم مونترال جمع بشیم. چرا ما نرفتیم ونکوور؟...
-
اخر سال میلادی
سهشنبه 5 دی 1402 13:14
سلام سلام فکر کنم حدس میزنید که چرا کم پیدام. بعله یک مدته زندگی رو روتینه و البته ایام تق و لقی کار و زندگی. پسرک که همچنان بخوبی و شادی مهدکودک میره. البته سه هفته پست سرهم بد مریض شد. داستان اینه دوماهی بود پسرک سرفه میکرد ، ما یک کلینیک کودکان پسرک را برای معاینه میبریم. پزشک اونجا هم میگفت چیزی نیست و ویروسیه و...
-
اولین پاییز با پسر
چهارشنبه 8 آذر 1402 13:53
جلوی اسکرین بزرگ لپ تاپ کارم نشستم. میز کوچیک کارم پرشده با دم و دستگاه اف دی ای. کار تو اف دی ای یعنی سکیوریتی و امنیت بالایی که اعمال میشه. از خود لپ تاپ گرفته تا نصب برنامه و اخطارها. بهیچ عنوان هیچ کار شخصی نباید با لپ تاپ اف دی ای انجام بسه. حتی چک کردن ایمیل شخصی یا استفاده از مموری. موقعی که رفتم تو اف دی ای...
-
اکتبر ۱۴۰۲
جمعه 5 آبان 1402 10:50
سلام و روز بخیر تو ماشین نشستم منتظر برای جابجایی ماشین موقع تمیزکردن خیابون، این کار فقط تا موقعی که مادرم مواظب پسرک هست امکان داره، ووقتی برگردن ایران باید یا ماشین را بفروشیم یا ببریم بروکلین پیش همسایه اپارتمان سابقمون که کار جابجایی ماشین را موقع تمیز کردن خیابون بکنه، اجاره پارکینگ تو منهتن هم که ماهی ۵۰۰ دلاره...
-
این روزها
جمعه 21 مهر 1402 11:06
تو ماشین نشستم برای پروسه جابجا کردن ماشین. قبلا توضیح دادم هفته ای دوبار باید حدود یکساعت و نیم تو ماشین بشینیم برای تمیز کردن خیابون. حوصله ام سررفته. اگه اینترنت نامحدود داشتم مینشستم پای یادگیری نرم افزارهایی که تو برنامه ام داشتم. البته این روزها دیگه درس نمیخونم، رژیم و ورزش هم بعد از دوهفته، اراده ام شکست و...
-
زندگی دیگران
جمعه 14 مهر 1402 10:45
سلام به همه شما دوستان خوب تکلیف من تا حدی مشخص شد، اون شرکت بزرگ نامه زد که ما همچنان تا اخر اکتبر مصاحبه داریم تا انتخاب نهایی را داشته باشیم. با این حساب من فلوشیپ اف دی ای را شروع میکنم و اگه تو اون شرکت انتخاب شدم( بین این همه کاندید که اینها مصاحبه میکنن!!!) اونوقت تاریخ شروع به کارم را تو شرکت تا حد ممکن عقب...
-
روزانه
یکشنبه 9 مهر 1402 10:47
روز یکشنبه و تعطیل هست، تو اتاق پسرک کنار گهواره متحرکش نشستم و دارم براتون مینویسم.( از مترو نویسی به کنار گهواره نویسی تغییر مکان داده ام) اول اکتبر هست و پدر و مادرم دوماه دیگه پیشمون هستن و اخر نوامبر برمیگردن. تو این مدت مامان باوجود محدودیت سنی. خیلی کمکم بودن و بچه داری با وجود مامان راحت تر بوده. اینکه وضعیت...
-
سیستم خواب غربی
چهارشنبه 29 شهریور 1402 15:56
پسرک تو گهواره متحرک هست و موسیقی مخصوص خواب بچه ها هم روشنه تا پسرک بخوابه، معمولا خیلی خیلی سخت پسرک میخوابه و باید کلی شیر بخوره یا بغل شه…… چندساعت بعد و باز هم کنار گهواره متحرک که پسرک بخوابه هرچند اخرش تو گهواره نمیخوابه و باید بغل شه اما سعی میکنیم تا اخرین لحظه تو گهواره نگهش داریم( این پروسه برای این ماه هست...
-
غر این هفته
جمعه 24 شهریور 1402 10:57
جمعه ظهره، توی ماشین نشستم برای جابجایی ماشین موقع تمیز کردن خیابونها، دوبار درهفته ماشین تمیز کننده خیابون ( جارویی) میاد و ما باید تو ماشین حاضر باشیم که ماشین را جابجا کنیم، هوا از امروز خنک شده و با یک تیشرت ساده سردت میشه. دلم میخواست این پست از رشد پسرک بنویسم یا مهدکودک اما ذهنم پرته و یاری نمیده. یک هفته از...
-
مصاحبه کاری
شنبه 18 شهریور 1402 14:02
دوستان وبلاگی عزیزم سلام هیچ میدونید شما نزدیک تر از دوستان تو دنیای واقعیم هستید چون خیلیهاشون حتی نمیدونن چیکار میکنم یا چقدر درگیر سختیها هستم. شاید هم این طبیعت ناشناس بودن و ناشناس نوشتن و ناشناس دوست بودنه، اما هرچی هست بسیار مسرت بخشه. و قدر تک تک اتون را میدونم و تک تک اتون را دوست دارم. خوب به کجا رسیدیم؟!...
-
غرغرو
چهارشنبه 8 شهریور 1402 18:27
بلاخره هردو مصاحبه تاریخش قطعی شد، هردو هفته دیگه یکی چهارشنبه و یکی جمعه. تقریبا دو ماه میشه که کار جدیدی اپلای نکردم و این دوتا کار که یکیش فلوشیپ اف دی ای هست و دومی کار برای یک شرکت بزرگ را قبلا اپلای کرده بودم که مصاحبه هاش با تاخیر برنامه ریزی شد. دارم براشون اماده میشم اما امید نمیبندم. اگه نشد مهم نیست، میرم...
-
نیمه دوم
سهشنبه 31 مرداد 1402 21:58
وقتی تا خرخره درگیر مشکلاتی و داری عین فرفره دور خودت میچرخی سخته تصویر رویایی و ارمانی از زندگی ات را تصور کنی، فقط و فقط در پی حل اون قدمهای کوچیکی که البته درستش هم همینه. با قدمهای کوچیکه که اون پازل شکل میگیره. امروز داشتم استوریهای بهناز برگزیده را میدیدم. میدونم اینفلوئنسری هست که منتقد زیادی داره و تابو شکنی...
-
گزارش زندگی
پنجشنبه 26 مرداد 1402 12:49
تازه پسرک را خوابوندم. پسر کوچولو خوشبختانه خیلی بچه خوش اخلاق و خوش خنده ای هست اما سخت میخوابه. قبلا فقط تو بغل و موقع راه رفتن میخوابید، بزرگتر و سنگین تر که شد سعی کردم یک روتین خوب و ساده برای خوابش پیدا کنم اما تا الان فقط تونستم کالسکه را جایگزین کنم و این طوری هست که روزی ۴-۶ بار توفیق اجباری داریم که از خونه...
-
برای شما
دوشنبه 23 مرداد 1402 20:41
معمولا من پستهام را دلی و برای خودم مینویسم، اگه ناراحت و مضطرب باشم نوشتن بهم ارامش میده و افکارم را مرتب میکنم. اما این چندوقت که در مورد کارم پست گذاشتم چندین کامنت از بعضی از شما دوستان گرفتم که تو مسیر مهاجرت یا تغییر رشته شک کردید و از ترس و نگرانیتون نوشتید. لازم دونستم که این پست را برای شما بنویسم. دوستان من...
-
رفت و اومد امید و ناامیدی
سهشنبه 3 مرداد 1402 19:32
سلام این مدت روزهای متناوبی بوده از امید و ناامیدی، گاهی کاملا ناامید و گاهی پر امید. همین هفته پیش بود که بعد از ماهها رفتم دوچرخه سواری، قبلش کلی ناامید بودم اما دوچرخه سواری تو شرایطی که اصلا انتظارش را نداشتم، به اینده و اومدن اتفاقات خوب امیدوارم کرد( بک متن پرامید هم نوشتم که بگذارم تو اینستا، خلاصه دوستانی که...
-
بادمجون
دوشنبه 5 تیر 1402 14:13
الان دارم عین یک کدبانو، بادمجون سرخ میکنم، پسر کوچولو تو گهواره برقی اش خوابه و هران ممکنه بیدار بشه. پدر و مادرم توی اتاق خوابمون، در خواب بعدالظهرن. دو ساعت پیش بود که با یک کاریاب دیگه حرف زدم، دیروز یک نامه سراسر تعریف و تمجید برای کار ازش تو لینکدین گرفته بودم. در حین مصاحبه رزومه ام را براش فرستادم، در ظرف دو...
-
مونترال
یکشنبه 14 خرداد 1402 10:47
سلام، اومدم توی حیاط تو افتاب نشستم، پشت سرم دوتا خرگوش در حال بازی هستن و اونطرف تر یک پرنده سینه قرمز نشسته. از همون حیاطها که تو فیلمها میبینیم. بله من هنوز مونترال کانادا و خونه برادرم هستم، البته تو سایه هوا سرد و خنکه. فردا صبح عازم نیویورکیم. اصلا دلم نمیخواد برگردم. عین یک ادمی که مسافرته و دوست نداره برگرده...
-
مونترال
شنبه 30 اردیبهشت 1402 13:59
تو اشپزخونه نشستم، روبروم منظره سبز حیاطه. امروز هوا گرمتره اما چندروز پیش حسابی سرد بود. بله من مونترال هستم. الان حدود ده روزه اینجام. راستین برگشت نیویورک تا برای امتحان پروانه دیگه اماده بشه. خواهرم هم یک ماهی هست اومده خونه برادرم و داره کارهای مهاجرتیش را میکنه. البته اون قصد داره نهایتا ساکن ونکوور بشه اما فکر...
-
ماه می
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 12:34
سلام بزنماز همه چی بگم. اول اینکه مصاحبه اون شرکت را که رد شدم ازشون فیدبک خواستم دوتا مورد گفت، فکر میکنید چی بود! یکیش این بود که چرا کلمه (ما )را استفاده می کردی و کارهایی را تشریح کردی که تیم انجام داده و باید تحقیقات خودت را تشریح میکردی! کارد میزدی خونم درنمیومد. مصاحبه من با یکی از شرکت های اصلی مدلینگ و شبیه...
-
اوضاع کاری خیط
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 20:44
بازم وقت غرغر و درد دل رسیده و به نوعی وقت نوشتن و درد دل کردن با شما مصاحبه را ریجکت شدم، فوق العاده کار ریموت مناسبی بود که به سادگی فرصت کاری را از دست دادم. حقیقتش از ریجکتی ترسیدم بخصوص که الان که دارم میگردم میبینم کار حضوری کمه چه برسه به کار ریموت. بعد هم چندجا که اپلای کردم نامه ریجکتی گرفتم با وجود اینکه از...
-
کولیک
دوشنبه 4 اردیبهشت 1402 07:31
روی تخت دراز کشیدم و خوابم میاد اما نمیتونم بخوابم، پسرک درحال گریه های پیش از کولیک تو بغل راستین هست و میدونم بزودی کولیک به اوجش میرسه و اون موقع با شدت گرفتن گریه هاش باید بلند شم، وان کوچیکش را تو سینک بذارم و حمومش کنم. ۷ هفته از زمان تولدش گذشته و از هفته سوم کولیکش شروع شد. تازه داشتیم از پروسه بچه داری لذت...
-
یک ماه بعد
چهارشنبه 16 فروردین 1402 11:46
نی نی یکماهه شده و تو این مدت ما به روند زندگی جدید عادت کردیم. نی نی همچنان بچه اروم و هوشیار و قوی و خوبیه اما متاسفانه یک هفته ای هست که کولیک گرفته. اگه بچه کوچیک دور و برتون هست که کولیک داشته، میتونید حدس بزنید چه دوره سختی برای بچه و پدر و مادر میشه. تقریبا از سرشب کولیکش شروع میشه و تا نصفه شب ادامه داره. تو...
-
مرخصی درست و حسابی
چهارشنبه 2 فروردین 1402 12:37
دیروز به راستین میگفتم دلم میخواد برگردیم ایران زندگی کنیم، راستین که فکر میکرد منظورم حمایت خانواده هست میگفت میشه بلیط بگیریم بری دوماه ایران. گفتم نه منظورم زندگی برای همیشه هست. تو ایران مرخصی زایمان داری و استرس از دست دادن شغل نداری. راستین گفت وقتی شهروند امریکا شدیم اگه دوست داری میتونی برگردیم. این صحبت را...
-
نی نی
جمعه 26 اسفند 1401 18:33
سلام به همه، نی نی ما روز جمعه هفته پیش ساعت ۱۱:۳۳ صبح بوقت نیویورک بدنیا اومد، اگه تقویم را نگاه کنید میبینید هم به میلادی هم به خورشیدی عدد تولد رندی داره.ساعتش هم رند شد( مادری که علاقه به اعداد رند داره :)) از روند زندگی جدید میشه از چند جهت نوشت. من از کلمه روند زندگی استفاده کردم، چون تا الان میبینم زندگیم زیر...
-
این روزها قبل تغییر
سهشنبه 2 اسفند 1401 15:04
ده روز تا اومدن نی نی مونده و من دلم نمیخواد این روزها تموم بشه، بعد از چندماه پر تلاطم، الان که کمی زندگیمون به ثبات رسیده، دارم از این بارداری بازم لذت میبرم، عاشق شیطنتهای وروجک و بزرگ شدنش هستم، حتی شکم قلنبه و لاک پشتی راه رفتنم را دوست دارم و ازش جک میسازم. ای کاش میشد چندهفته ای بیشتر این دوران کش بیاد اما خب...
-
قبل تولد
جمعه 28 بهمن 1401 13:53
همه میدونیم نه اتفاقات بد همیشگی هست نه اتفاقات خوب، اما راستش این مدت انقدر بعد از ابراز خوشحالی و رضایتم از زندگی بلافاصله اوار خبرهای بد رسیده که میترسم بیام بگم زندگی امون برگشته رو روال عادی. بله عادی نه اتفاقات خوب. تو این مدت که اومدیم خونه جدید همزمان شده که بار استرس من کمتر بشه و شبها راحت تر بخوابم. حتی...