اووه لعنتی، بازم سرعت تغییرات زیاد شده و انتخابها و چالشها سر و کلشون داره پیدا میشه، امروز یک مسیج تو لینکدین گرفتم برای پیشنهاد شغل دستیار دایرکتور بخش فارماکوکینتیک تو یک کمپانی، یعنی شغل صنعتی. خوب دایرکتور بالاترین مقام یک بخش را داره و دستیار دایرکتور هم بد نیست، نتونستم نه بگم و قبول کردم اینترویو کنم، هرچند فعالانه دنبال شغل نمیگردم و این فرصتی بود که خودش اومده بود دنبالم. از اونطرف امروز استادم به من و موبور ایمیل زد و از گرنت جدیدی که fda داره اول سال معرفی میکنه را خبر داد، این گرنت باز هم درادامه کاری هست که ما کردیم و داریم میکنیم و خوراک خودمه، منتها بک بخش داره که مقایسه دو روش اندازه گیری فارماکوکینتیک پوست هست، کلا سه تا روش وجود داره، روش ما، روش شرکت اطریشی و عکسبرداری سه بعدی که گروه هاروارد دارن انجام میدن و موبور رفت برای پست داکش اونجا، یعنی عملا انگار این گرنت را برای موبور ساختن. منتها یک مشکلی وجود داره، موبور پارسال پاییز غیر مستقیم با اف دی ای مشکل پیدا کرده بود، مثل اینکه یک مقاله بدون اطلاع اف دی ای چاپ میکنه و رییس بزرگهای اف دی ای کلی پشت سر موبور به سوپروایزرش گلایه میکنن که موبور رفتار غیر حرفه ای و ال و بل داشته و موبور هم از پروژه اف دی ای میاد بیرون و الان هم اصلا نمیخواد با اف دی ای کار کنه. عملا غرور و کمی جاه طلبی موبور به ضررش شد. با اینحال وقتی بهش گفتم من ممکنه برای این گرنت اقدام کنم بعد از گود لاک و ای ول خودمون، گفت البته اگه من زودتر مقاله دراین رابطه چاپ کردم ناراحت نشی. کلا قصد داره اگه بشه ایده هاش را ببره صنعت و یا شرکت و جدا مقاله چاپ کنه. میدونید خیلی سال پیش من و موبور با هم درمورد شرکت زدن حرف میزدیم . اون موقع میگفتم بیا با هم شریک بشیم و اون به شوخی میگفت مگه از جونم سیر شدم( ترجمه فارسی)، اما الان دارم میبینم عملا چطور ممکنه روزگار طوری پیش بره که واقعا رقیب بشیم. حقیقتش یک مورد دیگه هست، زمانی که موبور تو دانشگاهمون بود قرار بود روش و وسیله امون را بهینه سازی کنیم اما این حرف در حد ایده موندو استادم هم اصلا علاقه به پیگیری نشون نداد، تا اینکه امسال من دوباره پیگیر شدم و استادم اینبار علاقه نشون داد و طراحی و ازمایشهاش را دارم یواش یواش میکنم، منتها پتنت یا حق اختراع خیلی گرونه و میخواستیم از طریق دانشگاه انجام بدیم، اما میدونید دارم به چی فکر میکنم، به اینکه خودم شرکت بزنم و حق اختراع را خودم بدم( فکر کنم حدود ۱۵۰۰۰ دلار) باشه. صد درصد استادم از جیبش پول نمیده، اما نمیدونم راضی میشه اگه من شرکت بزنم این اختراع را ثبت کنیم؟ اما همه این سرمایه گذاری پولی وقتی ارزش داره که پول برگرده، یعنی اف دی ای تکنیک ما را استاندارد کنه، فعلا که اصلا خبری نیست، شاید هم هیچوقت خبری نشه، فقط یک سری نشونه هست اینکه اف دی ای چندساله داره روی این تکنیکها سرمایه گذاری میکنه، پس ایا واقعا پولی ازش درمیاد؟ اصلا میشه شرکت را بزرگ کرد وهمین ازمایشها را تو شرکت خودم انجام بدم. اوووه چقدر فکر، مسلما اینها اهداف بلند مدت میشه، بهتره فعلا به ملاقاتم با دین اف ریسرچ( رییس تحقیقات ) دانشگاهم فکر کنم، هرچند فرصت اکادمیک و صنعت هردو داره باهم پیش میاد. اووف لعنتی.
پ.ن. میدونید چیه؟ یاد نقشه هام برای پروانه داروخانه افتادم که هیچ کدوم پیش نرفت و اخرش پروانه داروخانه را مفت تومن فروختم و اومدم. خلاصه نوشتن ارزوهام برای کار اینده دلیل به این نیست که اتفاق بیافته، شاید کلا یک چیز دیگه بشه.
راستی دین نامه زد قرار فردا را عقب انداخت، این یکی از موارده؛)
بیایید بشینیم با هم حرف بزنیم، من وقتی اتفاقی میافته یک روز کامل تحت تاثیر قرار میگیرم و باید در موردش حرف بزنم تا به یک نتیجه ای با دل خودم برسم، الان هم نه راستین و نه خواهرم هیچکدوم دردسترس نبودن پس بیایید با هم حرف بزنیم و من از مشورت شما استفاده کنم. امروز دوستم تماس گرفت که ازم مشاوره مهاجرت بگیره، دوستم هم سن من هست. داشتم براش از روشهای مهاجرت تحصیلی و تخصص میگفتم که یکهو دوستم گفتم البته چندسال اول همسرش مجبوره بیشتر ایران باشه، اخه میدونی تو این مدت همسر من کارخونه زد و الان هم خوشبختانه خیلی وضعمون خوب شده. خوب اینجا بود که من عقب گرد کردم و گفتم حقیقتش بهتره راجع به مهاجرت دوباره فکر کنی و یا روشهای سرمایه گذاری را درنظر بگیری و گفتم با فلان دوستمون تماس بگیر که وضعیت مالیشون شبیه شماست تا بهتر تصمیم بگیری. حالا مطلبی که میخوام راجع بهش حرف بزنم این نیست که در عرض ده سال زندگی دوستم از اینرو به اون رو شده که براش هم خوشحالم. هرچند این موضوع میشه وضعیت اقتصادی ایران که اونهم مبحث جالبیه. درضمن همسر دوستم ادم خیلی خوبی هست که مطمئنم از راه درست کارخونه اش را اداره میکنه. داستان شک و عقب گرد من هست. چرا یکهو من عقب گرد کردم.؟ بعد این سوال پیچید دورسرم که اگه واقعاوضع ادمها خوب باشه مهاجرت براشون خوبه؟مسلما من ادمی بودم که حتی اگه وضع مالی توپ هم داشتم مهاجرت میکردم. بعد دوباره به این فکر کردم کیفیت زندگی من بهتره یا دوستم؟ و انگار یکهو زندگیم زیر سوال رفت. میدونم خیلی چیزها بدست اوردم اما ما هنوز وضع مالی خوبی اینجا نداریم، هنوز اون سبک زندگی تجملی که دوست داشتم را نداریم، هنوز خبری از مهمونیهای مفصل با دوستان هم پایه نیست. تعداد ادمهای دورو برمون اب رفته، البته نه اینکه ما مقصر باشیم اتفاقا خیلیها خواهان دوستی با ما هستن اما زوجهایی که مثل ما باشن تو این جمع خیلیها وجودندارن. حتی ذهنم به این کشیده شد چندمیلیارد معادل چقدر دلار هست، و اگه من چندمیلیارد تو ایران داشتم و یک زندگی دوگانه بین ایران کانادا ایا راضی تر بودم؟ ایا رضایت الان من بخاطر عادت کردن به شرایطه؟ ایا ده ساله دیگه مطابق صحبتی که به دوستم گفتم ثروتمندهای ایران ثروتمندتر میشن و بی پولها بی پولتر یا مطابق حرف دوستم ایران مدلی از افغانستان میشه. ایا درسته که ادم پولدار ایران بمونه؟ ایا من خوشبختم؟ ایا این زندگی هست که ارزوش را داشتم ؟خلاصه ترسیدم. تو فکر فرو رفتم و زندگیمون را زیر سوال بردم. ممنون میشم درمورد هرکدوم از این مبحثها اگه نظری دارید بگید که کمکم کنه فکرم باز بشه
سلاملیکم
سلام به همه،