My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

My White House

من اینجام تا بنویسم، از خودم، افکارم ،گذشته ،اینده، خطاها وارزوهایم. من اینجام تا به تحریردراورم زیباترین مسیررابرای زندگیم. مینویسم برای پرواز، برای به اواز کشیدن تک تک حروف نگرانی. از من نخواهید به رقص دربیاورم عروسک زندگی را، که من تنها تصویرگر چشمانم.

کار و بار

شدت سرم شلوغ شده، طوری که حتی برای رسیدن به ددلاین ها کلی بلید بدوم. از ازمایشهای خرگوشی و تجزیه تحلیل داده ها که باید تو این یک ماه جمع کنم تا نوشتن گزارش برای اف دی ای و تصحیح مقاله های مختلف که چندتا همزمان شده. خیلی از کارهای غیر ضروری مثل مقاله خودم را هم گذاشتم بعد تموم شدن این حجم کار. احتمال میدم که تا اخر ماه قرارداد استادی را هم بگیرم:/ از مزیت ها:( های این کار اینه بزور کلاس درس بهت میدن. دین ریسرچ لیست درسها را فرستاده و ضمنی یک جورهایی میگه که حتما باید فلان درس و فلان درس را تدریس کنی. هرچی من مینالم که تموم کارهای گرنت هم با منه و من باید کارها و ازمایشهای الانم  را هم همچنان برای سال دیگه خودم انجام بدم چون کسی نیست انجام بده میگه مثلا من تو نوشتن کمکت میکنم و میتونی پست داک بگیری و به زبون دیگه؛ چاره ای نداری همینه که هست. البته انصافا خیلی حمایت گر هست و توقع من زیادیه که فقط کار گرنت را داشته باشم.و بشدت قدردان حمایتش هستم مثلا امروز یک مناسبت داخلی هست که دانشجویان پوسترهاشون را نمایش بدن. دوهفته پیش استادم ایمیل زد و گفت فلان کارت را پوستر کن برای این مناسبت. بهش جواب دادم همه رزومه من با پوستر پر شده و مقاله کم دارم و این مناسبت هم داخلیه و پوسترش اهمیت بالایی نداره. لزومی نداره پوستر بدم، جواب داد اره من خودم حتی پوسترهای این مناسبت را تو رزومه ام نمیذارم. حالا اینرا مقایسه کنید با رییس تحقیقات که بهم ایمل داد و ازم خواست داور این مناسبت بشم برای تعیین بهترین پوستر. زمین تا اسمون تفاوت هست. یا یک ماه پیش تو یک گزارش بجای کلمه دو ( تو) کلمه دومین ( سکند) را گذاشته بودم، استادم برام لینک گوگل فرستاده تفاوت دو و دومین را یاد بگیر و کلی هم توضیح داده. استادم ادم بدی نیست اما شاید خودش متوجه نیست چقدر اعتماد به نفس را میگیره و عدم حمایت گریش ادم را اذیت میکنه.  هدف از این پست درجریان گذاشتن شما تو روال کاریم هست که انگار شد غرنامه.  
خلاصه دراخر فصل تغییرات رسیده و انقدر همه کارهای شخصی و کاریم و متفرقه مثل ( مقاله و عضویت فارماکوپه امریکا و غیره) زیاد شده که بسختی میتونم به ددلاینها برسم. 
نظرات 7 + ارسال نظر
نازی چهارشنبه 31 فروردین 1401 ساعت 22:22

اسمان جونم یه کامنت خصوصی و کمی تا قسمتی شگفت انگیز برات دادم بخونش کاش اینجا بودی بغلت میکردم دوستم

عزیزم نازی جون خوندم. چه جالب و شیرین و خوب بود. بیا بغلم

ربولی حسن کور یکشنبه 28 فروردین 1401 ساعت 08:53 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چرا پارتی بازی میکنین
من زودتر از خانم عاطفه کامنت گذاشته بودم

هاهاها لو رفتم ، فکر نمیکردم کسی بفهمه

زینب یکشنبه 28 فروردین 1401 ساعت 03:23

خب خدا رو شکر که گرچه سرتون شلوغه ولی از نوع مفیدیه و کارتون داره به جاهای خوبی می رسه آسمان جان.
در مورد استادتون و تذکراتش هم قبلا بهتون گفتم که احتمالا اشکالی که در مورد زبان به خودتون میگیرین از ایشون ناشی می شه.
بعضی ها از تذکرات مدام سوءنیت دارن که خب کاریش نمیشه کرد ولی بعضی ها تا حدی رفتارهای وسواس گونه یا زیادی معلم وار دارند و متوجه زشتی کارشون نیستن. با اینا میشه صحبت کرد.من یادمه یکبار استادی داشتم که تمام بخش رو باید باهاش میچرخیدم و در تمام مدت در حال تذکر دادن به من بود که نباید اینو به بیمار میگفتی فلان مانور رو اینطوری انجام بده بهتره حتی تا حد این که تخت مریضو بیار بالا خودت خم نشو کمرت درد میگیره هم تذکر میداد. یک روز صداش کردم بیرون و گفتم ظاهرا من به حد کافی خوب نیستم و نظر شما جلب نمیشه پس با اجازه ادامه آموزش این بخش رو انصراف می دم و از نو با کس دیگه ای برمیدارم. اون قدر تعجب کرد که نه از بس خوبی من میگم و عادتمه چرا آخه میخوای بری جای دیگه؟ منم بی رودربایستی گفتم از بس حواست به منه متوجه اشتباهاتی که خودت می کنی نیستی و من از شما یاد نمیگیرم.
خلاصه زدم اعتماد به نفسشو با خاک یکسان کردم و خلاصه شد این به اون در.
از اون به بعد نه فقط با من که با بقیه هم در سکوت راند رو میگذروند. اینجا بود من متوجه شدم واقعا اشکال از من نبوده. خودش آدمی است که تعادل رو نمی شناسه.

زینب چه خاطره جالبی گفتی. ببین استادمن هم همینطوره، یعنی رفتارش حداقل با من متفاوته، شاید چون تنها کسی هستم که رو پروژه اف دی ای اش کارمیکنه. اونقدر غلط ریزو درشت از من میگیره که اعتمادبه نفس برام نمیمونده.البته الان کمتر حرفهاش برام مهمه. مطمئن نیستم از دلسوزیش باشه اخه کلا شخصیت بینهایت منفعت طلبی داره. یعنی فقط درجهتی حرکت میکنه که براش منفعتی داشته باشه. چقدر خوب که باهاش حرف زدی و خودش را تصحیح کرده، فکر کنم برای من دیر باشه چون داره امسال تابستون بازنشست میشه و بعد اینهمه سال کارکردن باهاش فکر کنم یکم دیره اخلاقش را گوشزد کنم.
ممنونم از گفتن تجربه ات و موفق باشی

عاطفه شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 02:29

سلام، من تقریباً خیلی از پست هاتون رو پیش تر خوندم. امیدوارم تو مسیر زندگیتون موفق باشید. تو یه پستی از تغییر نظرتون راجع به داروهای ضد افسردگی نوشته بودید و فکر میکنم منظورتون این بود که بسیار موثر هستند. امکان داره بیشتر توضیح بدید.

سلام عاطفه جون ممنونم، بله حتما. من معتقدم روح هم مثل جسم بیمار میشه، گاهی با مشاوره و کمک روانشناس مشکل حل میشه یا بهتره بگم یا راه و روش سر کردن باهاش را یادمیگیریم اما گاهی هم هست به روانپزشک احتیاج داریم و دارو تجویز میشه، تو این جور مواقع نباید دافعه بگیریم. عین مریضیهای دیگه دارو را برای مدتی که توصیه شده میخوریم معمولا دوره هاش خیلی طولانی تر از معمول هست و خوب میشیم و ممکنه دیگه بهش احتیاج نداشته باشیم یا ممکنه تا مدتها باید مصرفش را ادامه بدیم. بهرحال همینطور که مراقب قلب و کلیه و بقیه اندامهای بدنمون هستیم و مشکلی پیش میاد درمان میکنیم باید مراقب مغز ونورونهاش و روحمون هم باشیم:)

شلاله جمعه 26 فروردین 1401 ساعت 02:38

آسمان جان خیلی خوشحالم که افتادی توی سراشیبی در مسیر کارت و هر روز در حال پیشرفت هستی ونتیجه اون همه تلاش و ثبات رو داری میبینی
خدا قوت هم به تو و هم به همراه و همسر نازنین و صبورت.
دم رییس تحقیقات گرم که تو رو دلخوش و امیدوار می‌کنه و به چشم یه محقق کارکشته ازت انتظار داره.
و آخریش هم بنویسم اینکه استادت حتی تو این مرحله بازم اینطوری به قصد تخریب به اشتباه تو واکنش نشون میده یعنی موجود بدی هس و شخصیت سالمی نداره..نخطه.

شلاله جان. مرسی اره حس خوبیه که میبینی اون روزهای سخت کاری تموم شده و دیگه تکرار نمیشه. نه اینکه الان سخت نباشه الان هم کار زیاده اما از خرکاری رسیدم به گاوکاری
رییس تحقیقات هم خیلی حال داد، دمش گرم. راستش اگه بخوام دوباره درمورد استادم بد فکر کنم کارکردن باهاش برام سخت میشه و رفتارها و حرفهاش میره رو اعصابم. البته انصافا از اون روز تا حالا بزنم به تخته خوب بوده. کلا هر دوسه ماه یکبار میره رو اعصاب و بقیه موارد خوبه

زری.. پنج‌شنبه 25 فروردین 1401 ساعت 11:54 http://maneveshteh.blog.ir

سلام آسمان جان. چند روز پست قبلی ات را خوندم حالم خوب نبود و نمیتونستم تمرکز کنم به کامنت گذاشتن، دیگه موند الان اومدم برات کامنت بذارم که دیدم پست جدید گذاشتی. با تاخیر سال نو را بهت تبریک میگم و امیدوارم امسال برات خوشی های زیادی در بر داشته باشه.
تو پست قبلی که گفته بودی خسته ای و ذهنت درگیر احتمالات و ... هست میخوام بهت بگم دقیقا همه ی ما همینیم و یه موقع هایی ذهنمون تو یه موضوعی گیر میکنه و فقط در صورتی تا حدودی ازش خلاص میشیم که باالاجبار درگیر مسایل مهم دیگه ای بشیم و بفهمیم ای بابا من یه آدم چند بعدی هستم و باید به همه ی ابعادم برسم :)) که خب دیدم دین ریسرچ و بقیه حسابی درگیرت کردند :))) موفق باشی دوست جانم

سلام زری ماهم.
امیدوارم تا الان خوب و روبراه شده باشی.
شاید خوش شانسی باشه که درظرف مدت کوتاهی کلی کار سرم ریخت که بسختی میتونم تمومش کنم. احتمالا تا وسطهای خرداد کار بهمین سنگینی ادامه داشته باشه که باعث میشه فرصت نداشته باشم بشینم و زندگی شخصیم را براورد کنم:)
ممنونم

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 25 فروردین 1401 ساعت 10:23 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
باور کنید خستگی تون از این نوشته هم مشخص بود بخصوص غلطهای املایی یکی دو سطر اول
اما مطمئنم که خیلی زود از پس همه مشکلات برمیایین

سلام هاهاها
دکتر روزی که کامنتتون را خوندم میخواستم همون موقع متن را درست کنم اما انقدر تو این مدت سرم شلوغ بود فرصت نشد و اخرش بنظرم دیر شد.
ممنونم امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد